محاسن سپید آل الله
محاسن سپید آل الله
کوچه کوچه مدینه لبریز از عطر و بوی محمّدی شده است به تن شهر باز گشته حیات غرق در رفت و آمدی شده است ** دم به دم با دم مسیحائیت منتشر می کنی حقایق را به دیار مدینه می بخشد چشمهای تو صبح صادق را ** مثل جدّت مدینة العلمی ششمین آفتاب اندیشه با بیان پیمبرانهی تو شد به پا انقلاب اندیشه ** با شکوه تو تا هزاران سال سرفراز است رایت شیعه که به «قال الامام صادق» ها زنده مانده هویّت شیعه ** لحظه لحظه زُراره پرور بود یابن طاها! نبوغ چشمانت شده صدها مفضّل و جابر ریزه خوار فروغ چشمانت ** در عروج الهی ات هر دم جان تو شوق بندگی دارد نیمهی شب قنوت دستانت درس عشق و پرندگی دارد ** مست پرواز میکند دل را ربنای فصیح چشمانت به جهان جان تازه بخشیده لحظه لحظه مسیح چشمانت ** یک شب بیقرار و بارانی که تو بودی انیس سجاده از غم تو فراتِ خون می شد..... ...زمزم چشم خیس سجاده ** آن شبی که در آتش کینه باغ یاس و شقایقت می سوخت هیزم و تازیانه آوردند چقدر قلب عاشقت می سوخت ** ای محاسن سپید آل الله! دست بسته تو را کجا بردند تن تو در مدینه بود اما دلتان را به کربلا بردند ** قلب تو مثل این حسینیه ها شب جمعه همیشه هیأت داشت داغ هفتاد و دو گل پرپر در نگاه ترت اقامت داشت ** گریه بر داغ سید الشهدا شده بود افضل العباداتت وقت روضه دل تو زائر بود گوشهی قتلگاه میقاتت ** مجلست روضه خوان نمی خواهد در حضورت اشاره ای کافی است تا شود حجرهی تو کرب و بلا گریهی شیرخواره ای کافی است ** آن شبی که سه مرتبه آمد خاتم الانبیا به یاری تو از غروب غریب عاشورا یاد می کرد اشک جاری تو ** ....این طرف بی کسی اهل حرم آن طرف ازدحام و هلهله بود این طرف یک امام بی یاور آن طرف یک سپاه حرمله بود ** دیگر از کاروان عاشورا چشم در خون نشسته ای مانده تکیه گاهی به غیر غربت نیست آه نیزه شکسته ای مانده ** یک نگاهش به غربت زینب یک نگاهش به سوی جانان است لحظه های تلاطم عرش و لحظه های عروج قرآن است ** ضربهی تیغ ها رقم می زد غرق خون، اعظم مصائب را «أم حسبت...» به روی نی بردند سر زخمی نجم ثاقب را بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
یوسف رحیمی