از جایی شروع شد که...

برخیز! که تمام کوچه‏ها سوگند خورده‏اند که دیگر دندان تو را نشکنند. ای بهانه خلقت کاینات! چگونه وداع می‏کنی با دخترت؛ تو بهتر می‏دانی که روزهای بعد از تو چقدر سیاه بر روزگار او خواهد گذشت؟ چگونه وداع می‏کنی با علی علیه‏السلام ؛ تو می‏دانی که بعد از تو حتی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

از جایی شروع شد که...

ماجرای بی‏کسی زهرا علیهاالسلام از جایی شروع شد که پلک‏های تو بر هم آمد. تو، رها و سبکبال از ادای رسالت، آرام، سر بر دامان مهربانی خداوند گذاشتی؛ در ازدحام سلام و تحیت فرشتگان، در هوای معطر جبرئیل، در ترنم صلوات فرشتگان، در احاطه غم و اندوه توامان، در جاودانگی اشک و ماتم من.

مرا به دست قومی می‏سپاری که بزرگی تو را پاس نداشتند.

به کوچه‏هایی که روزی عبورت را سنگ می‏زدند.

به خانه‏هایی که دهان به ریشخند و زخم زبان گشودند؛ آنها که روزی رسالت آسمانی‏ات را به سخره گرفتند. جهل مردمان این شهر، قداست خانه‏ام را نشانه گرفته است؛ همان خانه که تو بارها کلون درگاهش را نواختی.

داستان بی‏کسی زهرا علیهاالسلام از جایی شروع شد که تو پلک بر هم نهادی، هنوز کوچه‏های مدینه، از عطر نفس‏هایت معطر بود که... آه، بگذار چیزی نگویم!

داستان بی‏کسی زهرا علیهاالسلام از جایی شروع شد که تو پلک بر هم نهادی تا شاهد روزگار سخت بعد از خود نباشی. از همان لحظه که شهر، صدایت را نشنید.

از همان لحظه که روزگار، نگاه مهربانت را ندید، روزگار رنج و ملال اهل بیت علیهم السلام آغاز شد.

کجاست آن روزگاران خوش با تو بودن؟ برخیز و دوباره قرآن بخوان!

زمان بر اهل خانه می‏گذرد؛ اما چونان خنجری که بر سینه پر دردشان می‏نشیند. آه، یا رسول اللّه‏! حتی دیوارهای کاهگلی من، هیچ‏گاه بانویشان فاطمه علیهاالسلام را این گونه مضطرب و پریشان ندیده بودند و هرگز علی علیه‏السلام خیبرشکن را پناه برده به کنج دیوار نیافته بودند. شولای مصیبت بر سر روی مدینه سایه انداخته است

چگونه وداع می‏کنی با علی

تو را هرگاه می‏نگریستم، چهره‏ای شاد و زیبا می‏دیدم که دخترش را با مهربانی پدرانه، در آغوش می‏کشید. تو را هر بار که در آستانه ورود یافتم، بانگ «السلام علیکم یا اهل النبوه» سر داده بودی و اهل مدینه را به ارزش اهل خانه متذکر می‏شدی.

زمان بر اهل خانه می‏گذرد؛ اما چونان خنجری که بر سینه پر دردشان می‏نشیند. آه، یا رسول اللّه‏! حتی دیوارهای کاهگلی من، هیچ‏گاه بانویشان فاطمه علیهاالسلام را این گونه مضطرب و پریشان ندیده بودند و هرگز علی علیه‏السلام خیبرشکن را پناه برده به کنج دیوار نیافته بودند. شولای مصیبت بر سر روی مدینه سایه انداخته است.

نگاه‏ها، نگاه دلواپسی و ناامیدی است و از لب‏ها با لرزشی ممتد و بی‏وقفه، ناله می‏تراود و آه می‏جوشد.

حسنین علیهماالسلام ، دار و ندار خویش را در بستر وداع می‏بینند. این سرو در بستر آرمیده، تمام دار و ندار علی علیه‏السلام است؛ چگونه با او وداع کند؟

یا رسول اللّه‏! برخیز؛ مدینه تو را می‏خواهد. برخیز که بعد از تو، مرا حرمتی نخواهد بود؛ که تنها تو می‏دانستی حرمت خانه علی و فاطمه را.

برخیز! که تمام کوچه‏ها سوگند خورده‏اند که دیگر دندان تو را نشکنند.

ای بهانه خلقت کاینات! چگونه وداع می‏کنی با دخترت؛ تو بهتر می‏دانی که روزهای بعد از تو چقدر سیاه بر روزگار او خواهد گذشت؟ چگونه وداع می‏کنی با علی علیه‏السلام ؛ تو می‏دانی که بعد از تو حتی سلامش را پاسخ نخواهند داد.

یا رسول اللّه‏! بگذار از دنیای بعد تو، چیزی نگویم! وصیت شما «ثقلین» بود.

آه...! بگذار چیزی نگویم!

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان


خدیجه پنجی

علی خالقی

در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت