علائم مومنان در كلام حضرت علی علیه السلام(1)
علائم مومنان در كلام حضرت علی علیه السلام (1)
«هَمّام» یكی از صحابه حضرت امیر علیه السلام، شخصیتی پارسا، متهجّد و مجتهد بوده كه از حضرت درخواست میكند، صفات «متقین» را باز گوید و حضرت نیز با مقدماتی اجابت میفرمایند. بیانات آن بزرگوار معروف است به «خطبه همّام» و در نهج البلاغه (نسخه صبحی صالح، ص303، خطبه 193) نقل شده است. روایت دیگری در اصول كافی (1) از حضرت نقل شده كه شبیه همان خطبه است.
در اینجا منقول در اصول كافی را شرح و بسط میدهیم .
امام صادق علیه السلام میفرمایند: هنگامی كه علی علیه السلام خطبه میخواندند، همّام بلند شد و عرض كرد:
"صِفْ لَنا صِفَةَ المُؤمِنِ كَانَََّّنا نَنْظُرُ اِلَیهِ"؛ برای ما توصیف بفرمایید مومن را، مانند آن كه او را میبینیم .
"فَقالَ: یَا هَمّامُ! المُؤمِنُ هُوَ الكَیِّسُ الفِطن"؛
فرمودند ای همام! مومن، زیرك و باهوش است .برخی «كیِّس» و «فطن» را به یك معنا گرفتهاند و فطن را تاكید كیِّس دانستهاند. اما با مراجعه به كتب لغت، روشن میشود میان این دو واژه تفاوت است. كیِّس در مقابل احمق است و به زیركی خدادادی اطلاق میشود. معنی روایت این میشود، كه مومن عاقل و چیز فهم است. از این رو میتوان گفت كیاست به ادراك كلیات (عقل خدادادی)، و فطانت به هوشی كه حاصل تجربه است (ادراك جزییات) اطلاق میشود. یكی از دلایل اختلاف فطانت و كیاست روایتی از رسول الله صلی الله علیه و آله است كه نشان میدهد فِطن تاكید كیِّس نیست.
قال رسول الله صلی الله علیه و آله: "المومن كیِّس الفِطن الحذر" (2)؛ مومن عاقل و چیز فهم و محتاط است .
در روایتی دیگر، روایت همّام به صورت تمثیلی پرداخته شده است:
"المُؤمِنُ لا یَلسَعُ مِنْ حَجَرٍ مَرَّتَین" (3)؛ مومن از روی یك سنگ دو بار نمیلغزد و به زمین نمیخورد.
متاسفانه در سابق، گاهی ساده لوحیها را علامت خوبی میدانستند. كسی كه صابون را از پنیر تشخیص نمیداد، ستایش میشد. در صورتی كه بیشعوری هیچ گاه علامت "خوبی" نبوده، و این نوع مدحها ترویج نادانی است. در اینجا ذكر نكتهای ضروری است كه میان حیله زدن و حیله را درك كردن تفاوت است. یكی از بزرگان میفرمود حقه نزن اما حقه را بفهم. چرا؟ چون مومن كیس و فطن و حذر است یعنی مومن هوشیار است و اوضاع را میپاید. البته این كلمه "حذر" معانی متفاوت دنیوی و اخروی دارد. یكی از معانی آن هوشیاری مومن در نفروختن آخرت به دنیا است. از این روایت در مییابیم كه اسلام دین شعور است، حتی، در وصول به مقامات معنوی به كار انداختن شعور را شرط میداند.
در دنباله روایت، علی علیه السلام فرمودند: «بُشْرُهُ فِی وَجهِهِ وَ حُزنُهُ فِی قَلبِهِ»؛
صورت مومن بشاش و باز است و حزنش در قلبش است.شایان ذكر است كه اندوههای ما دو سنخ است .
1ـ حزن در امور دنیوی، مانند مصیبتها و گرفتاریهایی كه برای انسان گاهی در دنیا پیدا میشود. مومنی كه گرفتاری دنیوی برایش پیش آمده نباید در روابط اجتماعی، آن را بروز دهد.
2ـ حزن در امور اخروی، مانند خوف از خدا، در این موارد هم، باید حزن در دل باشد و در قیافه و چهره منعكس نشود.
میگویند حضرت موسی علیه السلام برای مناجات به كوه طور میرفت. در راه شخصی را دید كه با صدای بلند اظهار محبت كرده، پیراهنش را چاك میزند. وقتی به محل مناجات رسید حكایت حال او را با خدا باز گفت. خطاب رسید كه ای موسی به او بگو نمیخواهد برای من سینه چاك كند، بلكه دلش را چاك دهد تا ما در آن قرار بگیریم .
البته غم و اندوه مومن با حزن اولیائش نسبتی مستقیم دارد. همان طور كه نشاط او با فرح و شادی اولیائش نسبت دارد، چون دلهای مومنان با یكدیگر مربوط است.
در روایتی یكی از ائمه معصومین علیهم السلام درباره شیعیان، فرمودهاند:
«شِیعَتُنا خُلِقُوا مِن فاضِلِ طِینَتِنا یَفْرَحُون لِفَرَحِنا وَ یَحْزَنُونَ لِحُزْنِنا» (4)؛ شیعیان ما از باقیمانده طینت ما آفریده شدهاند. شادی آنها با شادی ما و حزنشان با حزن ما در ارتباط است .
آنگاه كه اولیای ایشان اندوهناكند شیعیان نیز اندوهگیناند و وقتی شادند، پیروانشان نیز مسرورند.
«اَوسَعُ شَیءٍ صَدْراً»؛ مومن از روحی وسیع برخوردار است. برخی این جمله را به حلم تفسیر كردهاند. یعنی مومن اهل حلم است. برخی هم آن را به علم شرح كردهاند. البته تفسیر وسعت صدر به علم، بعید است. صدر همان روح است. روح مومن با ظرفیت است و در برابر مشكلاتی كه برای خیلیها تحمل ناپذیر است، مقاومت میكند.
مومن مانند آب جاری است كه بر اثر تماس با نجاست، نجس نمیشود بعضی مردم مانند آب قلیل هستند كه بر اثر برخورد با اندكی نجاست، نجس میشوند، برخی نیز مانند آب كُر هستند كه باید به قدری نجاست در آن وارد شود كه بو و طعم نجاست را بگیرند. اما مومن مانند آب جاری است كه به منبعی عظیم از رودخانه یا دریا متصل است. آب جاری هرگز منفعل نمیشود. این روایت آنگاه كه به مناسبتهای اجتماعی كشانده شود آثار و بركات بسیار زیادی دارد. از این رو، مومن از گفتار بسیاری از جُهال میگذرد و حلم به خرج میدهد.
«وَ اَذَّلُ شَیءٍ نَفْساً»؛ هواهای نفسانی در نزد مومن از هر چیز خوارتر است.
چرا سعی مومن از عسل شیرینتر است چون مومن از كوشش خود در دو جهت لذت میبرد:
1- از جهت مادی. وقتی برای تامین معیشت خود یا كسانی كه با وی مربوط اند كه این خود، عبادت است و مروت. آن گاه كه در مسیر تامین معاش تلاش میكند به دلیل فطرت انسانی از این كه وسیله است تا دیگران با حمایت او به زندگی ادامه دهند، لذت میبرد، مانند پزشكی كه از درمان بیماران خویش احساس لذت میكند.
2- از جهت معنوی. وقتی که تلاش مومن مربوط به اعمالی است كه در آخرت از آنها بهرهمند میشود.در بُعد معنوی وقتی به اوامر حق تعالی گردن مینهد و دستورهای الهی را اجرا میكند؛ پیوند محبتی كه میان او و محبوب است، شدیدتر میشود و از این جهت لذتی وصف ناپذیر برایش حاصل میگردد. او باور دارد كه تلاشش به ملاقات حق میانجامد.
مومن به دلیل احساس فرادستی كه نسبت به هواهای نفسانی دارد هرگز تسلیم آن نمیشود.
«زاجِرٌ عَن كُلِّ فَانٍ حَاضٍ عَلَی كُلِّ حَسَنٍ»؛ از هر آنچه فانی است باز میدارد و در تحقق امور نیكو حریص است.
مراد از «فانی» امور دنیوی است كه به حال نفوس مضر است. «زاجر» هم اعم از زجر و بازدارندگی خود و دیگران است. از امر به معروف و نهی از منكر، «كُل فانٍ» تنها محرمات را در برنمیگیرد، چه بسا امور مكروه و مباحی كه ممكن است به جنبههای اخروی ضربه بزند، لااقل موجب تنزل مراتب شود. و مومن خود و دیگران را از آنها باز میدارد.
«لاحَقُودٌ ولاحَسُودٌ وَ لا وَثّابٌ وَ لا سَبّابٌ وَ لا عَیّابٌ وَ لا مُغتَابٌ»؛ كینه ورز و حسود نیست، به مردم نمی پرد و دشنام نمیدهد، عیبجو و غیبت كننده نیست .
«حقد» آن دشمنی است كه در درون جای میگیرد. میان «حقد» و «عداوت» اختلاف است. معمولا «حقد» را به كینه ترجمه كردهاند.
"حسد" صفت كسی است كه آرزوی زوال نعمتی را از غیر دارد. به خلاف «غبطه» كه خوب است و آن آرزوی داشتن كمالی است كه در دیگری هم هست و در فارسی به «رشك» تعبیر میشود.
«وثاب» به معنی پریدن و جستن است. یعنی مومن به دیگران پرخاش نمیكند.
«عیاب»، عیبجو را گویند و «مغتاب»، غیبت كننده، معنی روایت این است كه مومن اهل كینه، حسد، پرخاشگری، فحاشی، عیبجویی و غیبت نیست .
مبالغه در نفی
برای فهم بیشتر این روایت ذكر نكتهای ضروری است:
چرا حقود و حسود و وثّاب و سبّاب و عیّاب را به صورت صیغه مبالغه مطرح فرمودهاند آیا میخواهد فقط افراط در ناهنجاریها را از مومن نفی كند،
چرا سعی مومن از عسل شیرینتر است چون مومن از كوشش خود در دو جهت لذت میبرد:
1- از جهت مادی. وقتی برای تامین معیشت خود یا كسانی كه با وی مربوط اند كه این خود، عبادت است و مروت. آن گاه كه در مسیر تامین معاش تلاش میكند به دلیل فطرت انسانی از این كه وسیله است تا دیگران با حمایت او به زندگی ادامه دهند، لذت میبرد، مانند پزشكی كه از درمان بیماران خویش احساس لذت میكند.
2- از جهت معنوی. وقتی که تلاش مومن مربوط به اعمالی است كه در آخرت از آنها بهرهمند میشود.
در بُعد معنوی وقتی به اوامر حق تعالی گردن مینهد و دستورهای الهی را اجرا میكند؛ پیوند محبتی كه میان او و محبوب است، شدیدتر میشود و از این جهت لذتی وصف ناپذیر برایش حاصل میگردد. او باور دارد كه تلاشش به ملاقات حق میانجامد. «یا ایها الانسان انك كادح الی ربك كدحا فمُلاقیه.» (5)
«لا جَشعٌ وَ لا هلع»؛ نه حریص است و نه اسیر پوچی است.
«جشع»، كثرت حرص را گویند. حرص به این معنا است كه شخصی در عین دارایی باز هم افزون طلبی میكند و حال آن كه این تقاضا برایش مفید نیست. شدت حرص در جایی است كه شخص نصیب خود را گرفته است و طمع در مال غیر دارد.
«هلوع» به معنای كسی است كه توان تحمل در برابر هواهای نفسانی را ندارد. به تعبیر من آدم پوچی است. چنین شخصی ناشكیباست. اهل جزع و فزع است. بنابراین جشع و هلع، حالت كسی است كه حریص است و بی صبر.
«وَ لا عُنف وَ لا صلف»؛ درشت گفتار و كم ظرفیت نیست.
خداوند پیامبرش را نصیحت میكند كه در برخوردهای اجتماعی غلیظ و درشت نباشد. زیرا خشونت، نظام اجتماعی را از هم میگسلد. درشتی در گفتار و كردار دریچهای به سوی بیایمانی است. در این باره روایت جالبی از سلمان (ره) روایت شده است.
«قَالَ اِذَا اَرَادَاللهُ عَزَّوَجَلّ هَلاكَ عَبْدٍ نَزَعَ مِنْهُ الحَیَاءَ» ؛ آنگاه كه خداوند اراده هلاك بندهای را داشته باشد، ابتدا حیایش را اخذ میكند.
«فَاِذَا نَزَعَ مِنهُ الحَیَاءَ لَم تَلقِهِ اِلَّا خَائِناً مَخُونا» ؛ آنگاه كه حیا از او رخت بربست، تبدیل به آدم خائنی میشود.
«وَ اِن كانَ خَائنِا ًمَخُونا نَزَعَ مِنهُ الاَمانَةَ» ؛ وقتی خائن شد، امانت از او سلب میشود.
یعنی روحیه امانت داری را از دست میدهد و به امانات الهی خیانت میكند. در اینجاست كه توحید ولایتش در خطر نابودی قرار میگیرد.
«فَاِذَا نُزِعَتْ مِنهُ الاَمَانَةُ لم تَلقِهِ اِلا فَظّاً غَلیظاً»؛ وقتی امانت از او گرفته شد، آنگاه او را آدم درشت و خشنی خواهی دید.
«فَاِذَا كانَ فَظاً غَلیظاً نُزعَت مِنهُ رِقةُ الایمان»؛ وقتی خشن و غلیظ شد، ایمان از او برداشته میشود.
«فَاذَا نُزِعَت مِنهُ رِقة الاِیمان لَم تَلقِهِ اِلا شَیطاناَ مَلعُوناً»(6)؛ پس هنگامی كه ایمان از او گرفته شد، به شیطان ملعونی بدل خواهد شد.
«وَ لا مُتكلِّفٌ وَ لامُتَعَمِّقٌ»؛ اهل تكلف نیست و در چیزی كه به او مربوط نیست فرو نمیرود.
تكلف از كلف به معنی مشقت است. مومن در روابط اجتماعی به مقدار توانی كه دارد عمل میكند و خود را به مشقت نمیافكند. از آن طرف، در معاشرت با دیگران كارها و سخنان مومنان را زیر ذرهبین نمیگذارد و در آن عمیق نمیشود. در نگرش به افكار و اعمال خود نیز متعارف و متعادل است.
«جَمیلُ المُنازِعَة» ؛ منازعهاش زیباست .
به طوری كه اگر شخص ثالثی از بیرون نظارهگر این منازعه باشد از رفتار مومن لذت میبرد، چون حتی در منازعه هم مسائل اخلاقی و انسانی را مراعات میكند.
«كَریمُ المُراجِعَة» ؛ بازگشتش كریمانه است .
كرامت به معنای بزرگواری است اما مراجعه در اینجا به چه معناست در اینجا احتمالات گوناگونی قابل طرح است .
1ـ ممكن است مقصود این باشد كه وقتی مومن درباره شخصی مرتكب اشتباهی شد، با بزرگواری عمل میكند و باز میگردد.
2ـ امكان دارد مراد این باشد كه حتی در هنگام نیاز به كسی، مراجعهاش به او با تملق و چاپلوسی همراه نیست، بزرگوارانه و كریمانه است .
«عَدلٌ اِنْ غَضبَ» ؛ در وقت خشم از عدالت خارج نمیشود.
گاهی میگوییم: زید عادل، و گاهی گفته میشود: زید عدل. زید عدل، یعنی حقیقت زید عدالت است و زید با عدالت اتحاد پیدا كرده است.
«رَفیقٌ اِنْ طَلَبَ» ؛ ملایمست اگر چیزی خواهد.
«لایَتَهَوَّرُ وَ لا یَتَهَتَّك» ؛ مومن اهل تهور و پرده دری نیست .
قوای نفس انسان به یك اعتبار عقل و شهوت و غضب است و هر یك از اینها سه حالت دارند: افراطی، تفریطی و اعتدالی .
حد اعتدال در این قوا، فضیلت است. تهور، حالت افراطی قوه غضب است. و به معنای وارد شدن در امری است كه عقلا و شرعا سزاوار نیست.
«وَ لا یَتَجَبَّر» ؛ مومن، متكبر نیست .
«تَجبُّر» را به تكبر معنا كردهاند. نه خود را بزرگ میبیند و نه خود را بزرگ مینمایاند.
«خَالِصُ الوَدّ» ؛ دوستیاش خالصانه است .
در معنای این كلام سه تصویر محتمل است:
1ـ مومن در روابط اجتماعی اهل خدعه و نیرنگ و نفاق نیست. دوستیاش بیقید و شرط است .
2ـ مومن دوست میپذیرد و رفاقت میكند اما محور این رفاقتها خداوند است دشمنیاش هم برای خداست. یعنی حبش خالصاً لله و بغضش نیز مخلصا لله است.
3ـ مظروف دل مومن فقط محبت خداست. محبتش به خدا خالص است و در كنارش هیچ محبت دیگری نیست.
«وَثیقُ العَهدِ، وَفِیُّ العَقد» ؛ عهدهایش وثیق و محكم و به پیمانهایش وفادار است .
محكم به دو معنا است:
1ـ محكم در برابر متزلزل،
2ـ محكم در برابر چیزی كه كنده شود و از بین برود. عهدهای مومن نه تنها كنده نمیشود بلكه متزلزل هم نمیگردد، چه عهدهای با خالق و چه پیمانهای با مخلوق.
«شَفیقُ الوُصول» ؛ مهربان پیوند زننده است.
به عبارت دیگر ناصح مشفق است اصرار دارد كه به مومنان خیر برساند. حرص مومن در این موارد است و در مهربانی كردن به مومنان حریص است. وصول از «صله» به معنی بسیار پیوند زننده است. مومن همواره پیوند میزند، قاطع و فاصل نیست. خواه در خصوص ارحام، خواه در خصوص سایر مومنان. یكی از بزرگان میفرمود: هیچ گاه با كسی قطع ارتباط نكردهام . مگر آن كه این قطع از ناحیه او بوده است. این صفت از بهترین صفات مومن است.
«حلیم»، شكیبا است . حلیم، صاحب طمانینه نفس است .
برخی تصور كردهاند غضب در مقال «كظم غیظ» است و حال آن كه غضب مقابل، حلم قرار دارد. كظم غیظ فرو نشاندن غضب است با فشاری كه از درون به شخص میآید كه در برابر عمل مكروهی خود را نگاه میدارد. اما حلیم، نفسی است كه به قدری آراسته شده كه به محض برخورد با مكروه به سبب طمانینهای كه دارد اصلا خشمش برانگیخته نمیشود. در عظمت صفت حلم روایات زیادی وارد شده است، از جمله پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله فرمودهاند:
«اِبْتَغِ الرَّفْعَةَ بِاللهِ تعالی» ؛ طلب كنید رفعت و بلندی را در نزد خدای تعالی .
«قالوا وَ مَا هِیَ یَا رَسولَ اللهِ» ؛ عرض كردند این رفعت چیست یا رسول الله؟
«قال تَصِل مَن قَطَعَكَ وَ تَعطِی مَن حَرَمَّكَ وَ تَحلُم مَن جَهلَكَ» (7) ؛ فرمودند درباره كسی كه با تو قطع كرده است پیوند بزن و به كسی كه تو را محروم كرده عطا كن و درباره كسی كه عمل جاهلانهای در حق تو مرتكب شده، حلم بورز.
در روایتی دیگر پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله فرمودهاند: اگر سه خصلت در كسی نباشد قابل اعتنا نیست. از جمله، تقوایی كه او را از گناهان باز دارد و حلمی كه به سبب آن از سفاهت سفیه بگذرد تا با او بتواند زندگی كند.
مومن شهرت طلب نیست. البته معنای این سخن این نیست كه اصل شهرت مذمت شده باشد.
«قَلیلُ الفُصول» ؛ اضافات گفتاری و عملی او كم است .
به عبارت دیگر مختصر و مفید میگوید و انجام میدهد.
«راضٍ عَنِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ» ؛ مومن از خدایش خشنود است . و هیچ گاه از خدایش شكوه نمیكند.
«مُخالِفٌ لِهَواهُ»؛ با هوای نفسش مخالفت میكند.
«لا یَغلظُ عَلی مَن دُونَهُ»؛ مومن به زیر دستش خشونت ندارد.
«وَ لا یَخوضُ فِی مَا لا یَعنِیهِ» ؛ در كاری كه به او مربوط نیست فرو نمیرود.
خوض به معنای فرو رفتن است.
«خَاضٍ فِی المَاءِ» ؛ یعنی به طوری در آب فرو رفت كه از دیدهها پنهان شد. مثلا میگویند طلبهها در مطالب خوض میكنند یعنی دقت زیاد به خرج میدهند، انگار در مطلب فرو میروند.
«ناصرٌ لِلدّین»؛ یاری كننده دین است .
«مُحامٌ عَنِ المُومنین»؛ حامی مومنین است .
در این كلام، علی علیه السلام یك مطلب را مفروض دانستهاند و آن این كه مومن به برادر دینیاش ضرر نمیزند. اما اگر ضرری متوجه برادر ایمانی شد، طبق این حدیث مومن به حمایت از او اقدام میكند و در صدد رفع مشكل او برمیآید.
چرا که بیتفاوتی با ایمان ناسازگار نیست .
«كَهفٌ لِلمُسلِمین» ؛ پناهگاه مسلمان است .
«لایَخرقُ الثَنا سَمعَهُ» ؛ تعریف دیگران، او را از خود، بیخود نمیكند.
خرق به معنی پاره كردن است. در این تعبیر، امیرالمومنین علی علیه السلام استعارهای به كار میبرند كه مومن از شنیدن تعریف گوشش پاره نمیشود. و به تعبیر دیگر خود را گم نمیكند. بزرگترین خطر برای انسان تعریفهای بی جاست كه شخص را فریب میدهد.
«لاینكی الطمعُ قلبَهُ» (8) ؛ طمع، قلب او را نمیخراشد.
«ینكی» در لغت به معنی خراش زدن است. از این جمله ظاهرا درمییابیم كه طمع نمیتواند دل مومن را بخراشد، یعنی توان نفوذ در آن را ندارد.
خراشیدن طمع، چه آسیبی به قلب میرساند؟
طمع حالتی است كه برای نفس در برابر دنیا پدید میآید دل آنچه را دیگران از نعم مادی دارند، طلب میكند، اگر چه بدان احتیاج نداشته باشد. طمع از رذائلی است كه از شعبات حب دنیاست و روایات بسیاری در نكوهش آن وارد شده است .
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «ایَّاكَ وَ الطَمَع فِی الناسِ فَاِنَّهُ فَقْرٌ حَاضِرٌ» (9) ؛ بپرهیز از طمع كه تهیدستی حاضر است .
چون آدم طمعكار همواره با احساس نداری و نیاز زندگی میكند، به هر جلوه مادی چشم طمع میدوزد، اگرچه به آن احتیاج نداشته باشد، لذا پیوسته احساس نداری میكند. حرص با طمع از این نظر اختلاف دارد كه حریص چیزی را كه دارد، بیشتر میطلبد، امام باقرعلیه السلام فرمود:
«بِئْسَ العَبدُ عَبدٌ لَهُ طَمَعٌ یَقودُهُ» (10)؛ چه بد بندهای است، بندهای كه طمع جلودار اوست.»
حال ببینیم خراشیدن طمع چه آثاری دارد:
میان طمع و ایمان، ضدیت است. دنیا و آخرت با یكدیگر جمع شدنی نیستند. وقتی در دلی طمع وارد شد، ایمان از آن خارج میشود. و چه خطری بالاتر از بیایمانی است لذا در نقطه مقابل طمع، ورع قرار دارد. از امام حسین علیه السلام پرسیدند كه چه چیز ایمان را در بنده پا برجا میكند حضرت پاسخ فرمودند: «ورع».
و سپس فرمودند:
«وَ الذی یُخرِجُ مِنهُ، الطَمَعُ»؛ آنچه موجب خروج ایمان از دل میشود، طمع است.
طمع، انسان را در معرض زوال ایمان قرار میدهد. از این رو در روایات از «بینیازی از مردم» و «استغنا از خلق» به عنوان فضیلتی بزرگ یاد شده است .
پینوشتها:
1ـ اصول كافی، ج 2، كتاب ایمان و كفر، باب مومن و نشانهها و صفات او / بحارالانوار، ج 67، ص 367.
سند و مطلع روایت چنین است: محمد بن جعفر عن محمد بن اسماعیل، عن عبدالله بن داهر، عن الحسن بی یحیی، عن قثم بن ابی قتاده الحرانی بن عبدالله من یونس، عن ابی عبدالله، قال: قام رجل یقال همّام ـ كان عبادا، تاركا، مجتهدا ـ الی امیرالمومنین علیه السلام و هو یخطب، فقال: یا امیرالمومنین! صف لنا صفة المومن كاننا ننظر الیه ... الی آخره .
2ـ دعوات راوندی، ص 39.
3ـ من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 305 .
4ـ امالی شیخ صدوق، ج 1، ص 305.
5 ـ سوره ق، آیه 29.
6ـ بحارالانوار، ج 67، ص 291.
7 ـ غررالحكم، ج 6، ص 351.
8 ـ غررالحكم، ج 3، ص 5 .
9ـ همان، ج 4، ص 238.
10ـ غررالحکم، ج 1، ص 85 .
منبع:
برگرفته از كتاب «كیش پارسایان»، درسهایی از آیة الله مجتبی تهرانی.
لینک مقالات مرتبط :
- پنج گوهر علوی "شرحی بر حكمت 82 نهج البلاغه"
- آن روز كه یك مسیحی عاشق علی ¬علیه السلام شد
- نگاهی به سیاست امام علی علیه السلام در مقابل خلفاء
- ویژگى هاى رفتارى امیرمؤمنان علیه السلام
- حقوق از منظر امام علی علیه السلام
- بایدها و نبایدهای کارگزاران از دیدگاه امام علی علیه السلام
- تحیر بشریت در برابر علی علیه السلام
- عبادت و نیایش از دیدگاه نهج البلاغه