نقش تربیتی و اجتماعی هجرت و جهاد
نقش تربیتی و اجتماعی هجرت و جهاد
هجرت و دوری از وطن به خصوص زمانی که توان مقابله و مبارزه با آسیبها و مفاسد اجتماعی و حکومتی را نداریم از مهمترین عوامل رشد و تعالی و تربیت به شمار میآید. در این میان سفر و مسافرت که با فاصله گرفتن از وطن و سیر و سیاحت و دوری از مفاسد حاکم بر وطن توأم میگردد آثار و برکات تربیتی مفید و مؤثری دارد که ذیلاً به آن پرداخته میشود.
آیا سفر خوب است یا نه؟
«در اسلام به طور کلی سفر ستوده شده است. ... اگر انسان توفیق پیدا کند که به مسافرت برود (خصوصاً با سرمایهای علمی... زیرا اگر انسان، خام به سفر برود استفادهای نخواهد کرد) و نادیدهها را ببیند و برگردد بسیار مؤثر خواهد بود. آن اثری که سفر روی روح انسان میگذارد، آن پختگیای که مسافرت و هجرت از وطن در روح انسان ایجاد میکند، هیچ عامل دیگری ایجاد نمیکند حتی کتاب خواندن. اگر انسان مثلاً به کشورهای اسلامی نرود و بگوید به جای اینکه به این همه کشور بروم و مطالعه کنم، کتاب میخوانم، به نتیجه مطلوب نخواهد رسید... سفر چیزی است که غیر سفر جای آن را نمیگیرد». (گفتارهای معنوی، ص 285)
فواید سفر
1- تَفَرُّجُ هَمِّ – همّ و غمّ ، اندوهها از دلت بر طرف میشود، تفرج پیدا میکنی. انسان تا وقتی که در محیط است، با سوابقی که در زندگی دارد، خاطرات همیشه برای او یادآور غم و اندوه و غصه و گرفتاریهاست. مسافرت کردن و از دروازه شهر بیرون رفتن به طور طبیعی همان است و غم و غصهها در شهر ماندن همان. پس اولین فایدهاش این است که از همّ و غمها نجات پیدا میکنید، لااقل روح انسان که زیر سنگینی غم و غصهها لگدمال میشود، برای مدتی آزاد میگردد.» (همان، ص 286)
2- وَاکتِسابُ مَعیشةٍ – اگر با هوش باشید میتوانید با مسافرت کسب معیشت کنید. انسان نباید در معیشتها، در کسب درآمدها فکرش محدود باشد به آنچه که در محیطش وجود دارد. چه بسا که انسان با لیاقتی که دارد اگر پایش را از محیط خود بیرون گذاشته و به محیط دیگر برود، برایش بهتر باشد، زندگیش خیلی بهتر شود و رونق بیشتری پیدا کند. (همان، ص 286)
3- وَ علمٍ – غیر از کسب معیشت، کسب علم کنید. هر عالمی یک دنیایی است ممکن است در شهر شما عالمهای بزرگ و درجه اولی باشند ولی هر گلی، بویی دارد. عالمی که در شهر دیگر است ممکن است از یک نظر در حد عالم شهر شما نباشد ولی او هم برای خود دنیایی دارد. وقتی با دنیای او روبرو شدید غیر از دنیایی که داشتید، با دنیای علم دیگری نیز آشنا خواهید شد و علوم دیگری بدست خواهید آورد.
4- وَ آدابٍ – همهی آداب و اخلاقها، آداب و اخلاقی نیست که مردم شهر یا کشور تو میدانند. وقتی به جای دیگری سفر میکنید با یک سلسله آداب دیگر برخورد میکنید و احیاناً متوجه میشوید که برخورد و عادتهای آنها بهتر از عادات مردم شماست، آدابی که مردم آنجا رعایت میکنند بهتر از آداب مردم شماست..... لااقل میتوانید آداب آنها را با آداب خود مقابل یکدیگر بگذارید و مقایسه کنید، قضاوت کنید و آداب خوبتر را انتخاب کنید.
5- وَ صُحبَتهِ ماجِد – غیر از مسئله کسب علم، صحبت است. صحبت یعنی چه؟ یعنی هم نشینی. در سفر به هم نشینی با مردمان بزرگ توفیق پیدا میکنید. گاهی صحبت با افراد بزرگ به روح شما کمال میدهد. (نه صحبت تعلیم و تعلم است، بلکه منظور هم نشینی با آنهاست) (همان، ص 287)
کمال و پختگی در میان مردان تاریخ که زیاد سفر کردند
«تاریخ نشان میدهد افراد عالم [و شاعری] که مخصوصاً بعد از دوران پختگی به مسافرت پرداخته و برگشتهاند، کمال و پختگی دیگری داشتهاند [مانند سعدی]» (همان، ص 288) «سعدی مردیست که مدت سی سال در عمرش مسافرت کرده است. این مرد یک عمر نود ساله کرده که سی سال آن به تحصیل گذشته، بعد از آن در حدود سی سال در دنیا مسافرت کرده است. و سی سال دیگر دورهی کمال و پختگی او بوده که به تألیف کتابهایش پرداخته است. گلستان و بوستان همه بعد از دوران پختگی اوست . ... شما در شعر سعدی یک نوع همه جا پختگی میبینید. ولی در شعر حافظ چنین چیزی نیست. ... حافظ با همهی ارادتی که ما به او داریم و واقعاً مرد عارف فوقالعاده ای بوده است و در غزلهای عرفانی، سعدی به گرد او هم نمیرسد و در این زمینه بسیار عمیق است، یک بعدی است، یک بُعد بیشتر ندارد.» (همان، ص 289)
هجرت عاملی برای تربیت انسان
«انسان به یک چیزهایی عادت پیدا میکند. عرف جامعه برای او یک اصل میشود و یک عادت جسمی یا روحی برای او پیدا میشود. عادت جسمی مثل عادت به سیگار کشیدن خیلی از افرادی که سیگار میکشند وقتی پزشک به آنها میگوید: سیگار نکش، جواب میدهند عادت کردهام، نمیتوانم عادتم را ترک کنم. ... انسان نباید این قدر اسیر عادات باشد. متأسفانه باید عرض کنم که عادات اجتماعی بیشتر در میان خانمها رایج است تا آقایان. مثلاً رسم چنین است که در روز سوم و هفتم و چهلم میّت، چنین و چنان بکنند. یا در عروسی رسم این است که روی سر عروس قند بسایند و امثال اینها میگویند: رسم است چه میشود کرد، مگر میشود آن را زیر پا گذاشت؟! ... این یعنی زبونی، حقارت و بیچارگی. انسان نباید اسیر عرفها باشد. آدم باید تابع منطق باشد. ... بنابراین اسلام هجرت را در زندگی انسانها یک اصل می داند. معنایش چیست؟ احیا و پرورش شخصیت انسان، مبارزه با یکی از اساسیترین عوامل زبونی و اسارت انسان، ای انسان، اسیر محیطی که در آن متولد شدهای نباش، اسیر خشت و گل نباش. انسان باید برای خود این مقدار آزادی و حریت و استقلال قائل باشد که نه خود را اسیر و زبون منطقه و آب و گل کند و نه اسیر و زبون عادات و عرفیات و اخلاق زشتی که محیط به او تحمیل کرده است، باشد. ... هجرت یعنی جدا شدن از زشتیهایی که بر انسان احاطه پیدا کرده، آزاد کردن خود از پلیدیهای مادی و معنوی که بر انسان احاطه پیدا کرده است. پس نتیجه میگیریم که هجرت خود یک عامل تربیتی است.» (همان، ص 294)
چهار عامل برای تربیت انسان
«جهاد یعنی درگیری حتی در تعبیر معنوی آنکه جهاد با نفس است. انسان با موانع و مشکلات روبرو میشود. آیا انسان باید همیشه اسیر و زبون موانع باشد؟ نه، همین طور که انسان نباید اسیر و زبون محیط خود باشد، اسیر و زبون موانع نیز نباید باشد، ای انسان تو برای این آفریده شدهای که بدست خود موانع را از سر راه خویش برداری». (همان، ص 294)
«خدا انسان را مسخر هیچ موجودی قرار نداده است. آنچنان آزادی و حرّیتی به انسان داده که اگر بخواهد میتواند خود را از همه چیز آزاد کند و بر همه چیز مسلط باشد ولی درگیری میخواهد، انسان با خود نیز باید درگیری داشته باشد. مسلماً اگر درگیری نداشته باشد، محکوم است امر دایر است میان یکی از این دو تا: درگیری با نفس اماره و برده کردن و اطاعت خود در آوردن، یا درگیر نشدن و اسیر و زبون آن گردیدن. النفس اِن لم تشغَلهُ شَغَلتُکَ خاصیت نفس اماره این است که اگر تو او را وادار و مطیع خود نکنی، او تو را مشغول و مطیع خود خواهد ساخت». (همان، ص 298)
درسی از علی(ع) در جهاد با نفس
«علی(ع) همانطور که نمیپسندید در میدان جنگ مغلوب عَمروبن عَبدَوُدها و موحب ها باشد، به طریق اولی و صد چندان بیشتر، هرگز بر خود نمیپسندید که مغلوب یک میل و هوای نفس باشد. روزی حضرت از کنار دکان قصابی میگذشت، قصاب گفت: یا امیرالمؤمنین (ظاهراً در دوران خلافت ایشان بوده است) گوشتهای بسیار خوبی آوردهام، اگر میخواهید ببرید. فرمود: الآن پول ندارم. گفت: من صبر میکنم. حضرت فرمود: من به شکم خود میگویم صبر کند. اگر من نمیتوانستم به شکم خود بگویم که صبر کند، از تو میخواستم که صبر کنی! ولی من به شکم خود میگویم که صبر کند .... معنی این کار این است که من خود را در اسارت هوای نفس خود قرار دهم. نمیکنم. خطاب به دنیا میکند در تعبیرهای بسیار زیبایی: ... برو گمشو، ... من در برابر تو آزادم. تو چنگالهایت را به طرف من انداختی ولی من خود را از چنگالهای تو رها کردم. تو دامهای خود را در راه من گستردی، ولی من خود را از این دامها نجات دادم، من آزادم و در مقابل این فلک و آنچه در زیر قبّه این فلک است، خود را اسیر و ذلیل و زبون هیچ موجودی نمیکنم. به این می گویید درگیری واقعی، جهاد با نفس» (همان، ص 299)
کربلا جلوه کاملی از جهاد
«اباعبدالله دستور داده بودند که اهل بیت از خیمهها بیرون نیایند و این دستور اطاعت میشد. فرزندی دارد امام حسن مجتبی بنام عبدالله بن الحسن که مادر او هم در کربلا حاضر بود. ده ساله بود (وقتی این طفل متولد شد پدر نداشت. او در رحم مادر یا شیرخواره بود که پدرش شهید شد. بهرحال پدر خود را ندیده بود) و در دامن اباعبدالله بزرگ شده بود به طوری که ایشان برای او هم عمو بودند و هم پدر و به او خیلی علاقمند بودند. این طفل در آخرین لحظات عمر اباعبدالله که در گودال قتلگاه افتاده و توانایی حرکت نداشتند، یک مرتبه از خیمه بیرون آمد، زینب دوید و او را گرفت. ولی او قوی بود، خود را از دست زینب بیرون آورد و گفت: ... از عمویم جدا نمیشوم دوید و خود را در آغوش اباعبدالله انداخت سبحان الله! حسین چه صبر و چه قلبی دارد! اباعبدالله این طفل را در آغوش گرفت. در همان حال مردی آمد برای اینکه به اباعبدالله شمشیری بزند. این طفل گفت: ... تو میخواهی عموی مرا بزنی؟ تا شمشیر را حواله کرد، این طفل دست خود را جلو آورد و دستش بریده شد. فریاد یا عمّاه او بلند شد. حسین او را در آغوش گرفت و فرمود: فرزند برادر صبر کن عنقریب به جد و پدر ملحق خواهی شد.» (همان، ص 303)
سید صالح زاهدی
گروه دین تبیان