عروس و دامادی که ماه عسل کربلا بودند

هانیه نخستین زن و یگانه زنی بود که در کربلا در راه دفاع از حریم امام حسین‏علیه السلام به شهادت رسید. وهب هنگام شهادت 25 سال داشت. او و خانواده‏اش در روز عاشورا ده روز بود که به اسلام گرویده بودند
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

عروس و دامادي که ماه عسل کنار امام حسين بودند

 

مادر، پسر و عروس در بيابان ثعلبيه به دامداري مشغول بودند. اين سه نفر به نام‏هاي قمر، وهب و هانيه، زندگي آرام و ساده‏اي داشتند. وهب گوسفندان خود را براي چرا به دشت و صحرا مي‏برد و شب باز مي‏گشت. او تازه با هانيه عروسي کرده بود. هر سه مسيحي بودند. امام حسين‏عليه السلام با ياران خود در مسير حرکت‏به سوي کربلا، چشمشان در صحراي ثعلبيه به خيمه سياه سوخته‏اي افتاد. امام نزديک آن خيمه رفت. ديد پيرزن فقيري در آنجا زندگي مي‏کند. او قمر مادر وهب بود.

امام حال و روزگار او را پرسيد. او گفت: روزگار مي‏گذرد. ولي ما در مضيقه آب هستيم. اگر آب مي‏داشتيم بسيار خوب بود. امام با او به کناري رفتند، تا به سنگي رسيدند، امام با نيزه خود آن سنگ را از جا کند. آب خوش‏گواري از زير سنگ بيرون آمد. پيرزن بسيار شادمان شد و از امام‏عليه السلام تشکر کرد. هنگام خداحافظي، امام حسين‏عليه السلام هدف از هجرت و حرکت ‏خود را گفت و به آن مادر پير فرمود: ما نياز به يار و ياور داريم. وقتي که پسرت وهب بازگشت، به او بگو به ما بپيوندد و ما را در راه دفاع از حق و مبارزه با ظلم کمک کند.

امام رفت. پيرزن در حيرت فرو رفته بود، عظمت و کرامت و ضعيف‏نوازي و مهرباني امام فکر و قلب او را قبضه کرده بود. دلش مي‏خواست‏با امام حرکت کند. صبر کرد تا عروس و پسرش وهب آمدند. آنان آب گواراي چشمه در کنار خيمه خود را ديدند. از علت پرسيدند. قمر جريان را براي آنان تعريف کرد. و پيام امام را نيز به پسرش ابلاغ نمود. اين سه نفر شيفته امام شدند. بار و بنه خود را برداشتند و به سوي کاروان امام حرکت کرده و به حضور امام رسيده و اسلام را پذيرفتند و با سپاه امام‏عليه السلام با کمال عشق و علاقه به راه خود ادامه داده تا به کربلا رسيدند.

هانيه نخستين زن و يگانه زني بود که در کربلا در راه دفاع از حريم امام حسين‏عليه السلام به شهادت رسيد. وهب هنگام شهادت 25 سال داشت. او و خانواده‏اش در روز عاشورا ده روز بود که به اسلام گرويده بودند

نه روز از عروسي وهب و هانيه مي‏گذشت. آنان ماه عسل خود را در کربلا کنار حسين‏عليه السلام و خاندان ارجمند ايشان گذراندند. سرانجام روز عاشورا و در هفدهمين روز عروسي خود، وهب و هانيه به شهادت رسيدند. قمر با دلاوري‏هاي خود، حماسه‏ها آفريد و روسفيدي دو سرا را کسب کرد. اينک به چگونگي شهادت وهب و هانيه توجه کنيد:

روز عاشورا فرا رسيد. قمر به وهب گفت: پسرم برخيز و پسر دختر پيامبرصلي الله عليه وآله را ياري کن. وهب گفت: مادرم حتما ياري مي‏کنم و کوتاهي نخواهم کرد.

ام وهب آن‏چنان پسرش را عاشقانه به سوي ميدان دعوت مي‏کرد، که گويي مي‏خواهد کبوترش را به سوي ميدان به پرواز درآورد. او اشک شوق مي‏ريخت که جوان تازه دامادش، در رکاب حسين‏عليه السلام شهد شهادت بنوشد.

هانيه همسر وهب به خاطر غربت و اين‏که با وهب تازه عروسي کرده بود، در آغاز در مورد رفتن وهب به ميدان بي‏ميل بود. و تحمل فراق وهب براي او سخت و رنج‏آور بود. ولي قمر اصرار داشت که وهب به ميدان برود و مي‏گفت: پسرم از تو راضي نخواهم شد مگر اين‏که به ياري پسر پيغمبر بروي. پسرم تو هرگز به شفاعت جد امام حسين‏عليه السلام نمي‏رسي مگر با رضايت امام و رضايت من.

سرانجام هانيه به وهب گفت: تو وقتي که کشته شوي وارد بهشت مي‏گردي و همنشين حورالعين مي‏شوي. آنگاه مرا فراموش مي‏کني. اگر مي‏خواهي دلم را آرام کني، نزد امام حسين‏عليه السلام برويم در محضر او با من عهد کن که مرا فراموش نکني.

وهب و هانيه به حضور امام آمدند. هانيه به امام عرض کرد: من دو حاجت دارم: يکي اينکه وقتي که وهب کشته شد، من بي‏سرپرست مي‏شوم، مرا به اهل‏بيت‏خودت ملحق کن. و ديگري آن که وقتي که وهب کشته شد و با حورالعين محشور گرديد، شاهد باش که او مرا فراموش نکند.

گفتار از دل برخاسته هانيه، امام حسين‏عليه السلام را منقلب کرد. قطرات اشک از چشمان حسين‏عليه السلام سرازير شد. هانيه را آرام کرد و قول داد که به خواسته‏هاي او عمل شود.

وهب به ميدان تاخت و رجز جانانه خواند و ايثارگرانه جنگيد، و جماعتي را کشت و نزد مادر بازگشت و گفت: آيا از من راضي شدي؟

قمر گفت: از تو راضي نمي‏شوم تا در پيشگاه حسين‏عليه السلام کشته گردي. او به ميدان بازگشت و همچنان با صولت عجيب مي‏جنگيد به طوري که نوزده سواره و بيست پياده را کشت. سپس هر دو دست او را قطع کردند.

همسرش هانيه عمودي برداشت و کنار شوهرش آمد و گفت: پدر و مادرم به فدايت در رکاب پاکان، با دشمن جنگ کن، وهب لباس همسرش را گرفت تا او را به خيمه‏ها برگرداند. ولي او مي‏گفت: برنمي‏گردم تا با تو کشته شوم.

امام حسين‏عليه السلام فرمود: از ناحيه ما بهترين پاداش به شما برسد، به خيمه‏ها برگرد، هانيه بازگشت. وهب همچنان جنگيد تا او را اسير کرده نزد عمرسعد آوردند. عمرسعد که صلابت و دلاوري او را ديده بود، به او گفت:

ما اشد صولتک: «چقدر صولت و رشادت سختي داري.»

سپس دستور داد گردنش را زدند و سربريده او را به سوي لشگر امام حسين‏عليه السلام انداختند. مادرش قمر، سر او را گرفت و به آغوش کشيد و خون صورتش را پاک کرد و گفت:

«حمد و سپاس خداوندي را که باشهادت تو، مرا روسفيد کرد»

سپس سر بريده فرزندش را به سوي دشمن انداخت. يعني متاعي که در راه خدا دادم پس نمي‏گيرم. آن‏گاه عمود خيمه را از جا کند و به ميدان رفت و دو نفر از دشمن را کشت. امام حسين‏عليه السلام فرمود: اي مادر وهب به خيمه برگرد، پسرت اکنون با رسول‏خداصلي الله عليه وآله است. او به خيمه بازگشت در حالي که مي‏گفت: «خدايا اميدم را نااميد نکن‏»، امام به او فرمود: اي مادر وهب اميدت برآورده است.

هانيه همسر وهب خود را به جنازه به خون غلطيده همسرش وهب رساند، خون‏ها را از پيکر او پاک مي‏کرد و مي‏گفت: «بهشت‏ بر تو گوارا باد»

شمر وقتي که او را ديد به غلامش رستم دستور داد او را بکشد. رستم با عمود بر آن نو عروس زد و او را کشت. و اين نخستين زن و يگانه زني بود که در کربلا در راه دفاع از حريم امام حسين‏عليه السلام به شهادت رسيد. وهب هنگام شهادت 25 سال داشت. او و خانواده‏اش در روز عاشورا ده روز بود که به اسلام گرويده بودند.


باشگاه کاربران تبيان – ارسالي از haniehz

مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت