علت عدم یاری و مخالفت کوفیان با امام حسین(ع)
چرا كو فيان امام حسين رامي شناختند ولي به روي او شمشير كشيدند
پاسخ: با سلام. دانشجوي گرامي پاسخ به سوال شما فرازهايي از كتاب ارزشمند: مقتل جامع سيدالشهدا، نوشته: گروهي از تاريخ پژوهان زير نظر استاد پيشوايي، قم، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره) ميباشد. اكنون در پاسخ به سوال شما بايد گفت:
علل كوتاهي كوفيان در دفاع از نهضت
هميشه براي تحليلگران تاريخ نهضت امام حسين اين سؤال مطرح بوده است كه كوفيان چگونه مردماني بودند كه با شور و شوق فراوان، تنها ظرف مدّت كوتاهي، نامههاي حماسي و پرشور فراواني، در دعوت از امام حسين نگاشتند و حدود بيستهزار نفر با شوق فراوان با مسلم بنعقيل نمايندة آن حضرت، بيعت كردند و حدود چهارهزار نفر در حركت براي محاصرة قصر عبيدالله بنزياد (به منظور آزادي هاني بنعُرْوَه)، مسلم را همراهي كردند.[1] اما تنها پس از چند ساعت، همگي از اطراف مسلم پراكنده شدند و او را يكّه و تنها و غريب، در كوچههاي كوفه در حالي كه حيران و سرگردان و شگفتزده از اين مردم بيوفا بود، رها ساختند.[2]
در پاسخ اين پرسش بايد گفت: گرچه هنوز ناگشودههاي فراواني در اين زمينه وجود دارد، امّا ميتوان به طور اجمال علل عمدة اين رويگرداني را در چند عامل خلاصه كرد:
يك سلسله ويژگيهاي منفي روحي و رواني.
ساختار ناهمگون اجتماعي
ساختار اقتصادي
پيشاپيش بايد توجّه داشت كه اوّلاً ويژگيهاي منفي ياد شده (كه تفصيل آنها ذيلاً ملاحظه ميشود) از آنِ همة كوفيان نبود، بلكه غالباً چنين بودند. امّا چون در عمل، خود را در اين شهر بروز داد، منتسب به همة مردم اين شهر شد.
ثانياً اين ويژگيها تنها خود را در مقاطعي خاص بروز ميداده و چه بسا در زمانهاي ديگر در ميان كوفيان به اين صفت برخورد نكنيم. در هرحال مهمترين علل رويگرداني را به قرار زير ميتوانيم بشماريم:
1 ـ ويژگيهاي منفي روحي و رواني
الف) غلبة خستگي از جنگ و عافيتطلبي
هستة اوّلية جمعيّت كوفه را مردماني تشكيل ميدادند كه براي جنگ با امپراتوري قدرتمند ايران از شبه جزيرة عربستان به سوي مرزهاي ايران سرازير شده بودند.[3] همچنين گفتيم كه اين شهر نخست به صورت پادگان و مركز نظامي تأسيس شد و مجاهدان را در خود جاي داد. آنها با ابتداييترين سلاحها در مقابل سپاه تا دندان مسلّح ايران با شجاعت تمام جنگيدند و در معركههايي همانند قادسيه، نهاوند و جلولا سپاهيان ايراني را شكست دادند و سرانجام اين امپراتوري قدرتمند را به ورطة سقوط كشانيدند. حضرت علي در هنگام حركت به سمت بصره، وقتي كوفيان در «ذيقار» به او پيوستند، به آنها خوشامد گفته و شجاعت آنان را در شكستن شوكت عجم يادآور شد.[4] كوفيان در جنگ جمل و صفين تا پيش از جريان حكميّت، و نيز جنگ نهروان، شجاعانه به ياري آن حضرت آمده و موفقيّتهايي را براي آن حضرت و سرافرازيهايي را براي عراقيان فراهم آوردند. ايمان و حميّت ديني آنها چنان بود كه آن حضرت قبل از جنگ جمل، علّت كمك خواستن خود از كوفيان را ايمان آنان كه در محبّت و دوستي آنان با خدا و رسولش جلوهگر شده عنوان فرمود.[5]
امّا جنگهاي سهگانة حضرت علي كه شهداء و مجروحان زيادي به دنبال داشت، به ويژه آن كه سپاه آن حضرت مجبور به رويارويي با خويشان و نزديكان و افراد قبيلة خود شده بودند، نوعي خستگي از جنگ را بر كوفيان مستولي كرد به گونهاي كه عنصر شجاعت كمكم از دست رفت و سستي و عافيتطلبي جاي سلحشوري را گرفت، به همين علّت، در مقابل غارتها و شبيخونهاي شاميان به مناطق مختلف قلمرو حكومت علي در سال سي و نه، سستي كردند و همين امر باعث توبيخ و شِكوة حضرت علي نسبت به آنان شد به گونهاي كه آنان را به كفتارها و سوسمارهايي تشبيه كرد كه هنگام احساس خطر به لانههاي خود ميخزند!.[6] اين خستگي از جنگ، پس از شهادت علي نيز ادامه يافت، به گونهاي كه هنگامي كه امام حسن براي بسيج سپاه، جهت رويارويي با معاويه، سخنراني آتشين در مسجد ايراد كرد و مردم را به اردوگاه نُخَيْله فراخواند، به زحمت از سپاه چند ده هزار نفري صفين، تعداد چهارهزار نفر در اين اردوگاه جمع شدند،[7] تا جايي كه امام خود در «مدائن» به اين تفاوت كمّي و كيفي ميان سپاه خود با سپاه حضرت علي در صفين (قبل از جريان حكميّت) اشاره كرده در تحليل اين دگرگوني فرمود:
در وقتي كه به جنگ صفين روانه ميشديد، دين خود را بر منافع دنيا مقدّم ميداشتيد، ولي امروز منافع خود را بر دين خود مقدّم ميداريد.[8] و در پايان همين سخنراني هنگامي كه امام پيشنهاد معاويه مبني بر صلح با ذلّت يا جنگيدن با عزّت را با كوفيان در ميان گذارد، مردم از هر طرف با فرياد «البُقْية البُقْية» (ما ميخواهيم زنده بمانيم) عافيتطلبي را ترجيح دادند.[9] اين وضع اسفبار يك بار ديگر پس از استقرار عبيدالله در كوفه نمايان گرديد و كوفيان از خود سستي نشان دادند. در واقع آن روز كوفيان، هم زمامدار عادل و حكومت حقّ را ميخواستند و هم راحتي و حفظ منافعشان را، و اين امكانپذير نبود؛ لذا هر چندگاه يكبار، پرچم حقّ را بلند ميكردند امّا وقتي منافعشان به خطر ميافتاد آن را رها ميساختند.
ب) دنياطلبي
از سالها پيش، به ويژه در دوران خلافت خليفة سوّم، بر اثر سوء سياست خلفا، ارزشهاي معنوي به تدريج رو به فراموشي رفت و مردم به دنياطلبي گرايش پيدا كردند. به گونهاي كه اين وضع، براي حكومت علي كه در صدد بازگرداندن ارزشهاي معنوي بود، مشكلات بسياري فراهم كرد. راز اين كه بخش قابل توجّهي از خطبههاي امام در نهجالبلاغه در نكوهش دنياپرستي است، همين امر ميباشد زيرا بسياري از مردم به ويژه خواص، به كام دنياداري و دنياپرستي فرو رفته بودند. اين وضع در دهههاي بعدي به ويژه در حكومت بيست سالة معاويه، بدتر شد، به گونهاي كه امام حسين آن را وجه غالب گرايش مردم عصر خود معرفي كرده ميفرمايد:
«مردم بندگان دنيايند و دين، ليسهاي است كه بر زبان آنها جاري است، تا زماني كه معيشت آنها برقرار باشد، ديندارند، امّا هرگاه در امتحان افتند، متديّنان اندك خواهند بود».[10]
از اين گذشته از همان آغاز جنگهاي مسلمانان با ايرانيان، گروههايي از قبايل مختلف عرب به طمع گردآوري غنايم، همراه سپاه مسلمانان راه افتادند.[11] طبعاً اين عدّه كه پس از بنيان شهر كوفه در آن ساكن گشته بودند، اين روحيّه را حفظ كرده و بر ديگران نيز تأثير گذاشته بودند. وجود اين خصيصه در كوفيان باعث شده بود تا آنان روحيّة «نان به نرخ روز خوردن» را داشته باشند و از هر جريان و حكومتي كه حدس ميزدند دنياي آنان را تأمين ميكند، طرفداري نمايند. حوادث مختلف تاريخي اين شهر مؤيد اين مدّعاست. از اين رو گرچه بيان گذشتة امام حسين عامّ است امّا بيشتر با كوفيان منطبق است.
در قضية بيعت گرفتن مسلم از كوفيان، اين وضع به خوبي نمايان گرديد؛ زيرا پس از آنكه تعدادي از افراد مخلص پيشقدم شده و با مسلم بيعت كردند، دنياطلبان كه به عللي چون ضعف حكومت مركزي، جواني يزيد، ضعف امارت نُعمان بنبَشير، پيروزي را از آن مسلِم ميدانستند، مصلحت خود را در پيروي از فضاي حاكم ديده گروه گروه به او پيوستند. حتّي پس از ورود عبيدالله به كوفه و تلاش او در سركوبي نهضت، باز هم عدة فراواني اميد پيروزي داشتند و لذا سپاهي چهارهزار نفري را در كنار مسلم در محاصرة قصر عبيدالله بنزياد تشكيل دادند.[12] امّا پس از آنكه با تبليغات وسيع ابنزياد و اطرافيان او مبني بر تهديد دنياي آنان و نشر شايعة حركت سپاه شام روبرو شدند، مسلم را رها كرده و هر يك به سوراخي خزيدند.[13]
آنان همان گروهي هستند كه امام صادق در بارهشان ميفرمايد: «برضدّ او (امام حسين) كساني، هم دست شدند كه دنيا آنان را فريفت و بهرة خود را به قيمت ناچيز و پستي معامله كردند و آخرتشان را به بهاي ناچيز فروختند و تكبّر و گردنفرازي ورزيدند و اسير هواي نفس خود شدند».[14]
ج) نظام ناپذيري
قبلا گفته شد كه ساكنان اوّليّة كوفه مجاهداني بودند كه براي جنگ با امپراتوري ايران از عربستان به سوي ايران حركت كرده بودند. و چون مردم جزيرة عربستان غالباً قبايل باديهنشين بودند، پس در واقع بيشتر ساكنان عرب كوفه را در دهههاي بعد، مردماني تشكيل ميدادند كه قبلاً در ميان قبايل خود، در صحراها و بيابانها زندگي ميكردند و بدويّت عربي بر آنها حكمفرما بود و اينك در كوفه اوّلين بار بود كه شهرنشيني را تجربه ميكردند.[15]
از طرف ديگر يكي از ويژگيهاي اين صحرانشينان و كوچنشينان، آزادي بدون حدّ و مرزي بود كه در صحرا و بيابان داشتند كه اين صفت باعث ميشد تا در مقابل قوانين يك نظام منسجم، تاب تحمّل كمتري داشته باشند و از اين جهت درست نقطة مقابل شاميان بودند كه قرنها از شهرنشيني آنها ميگذشت و لذا در مقابل حكومت، مردمي مطيع و رام بودند.* اين ويژگي كوفيان باعث ميشد تا آنان دائماً با اميران و واليان خود در نزاع و نافرماني باشند. و همين صفت باعث شده بود تا در طول تاريخ اين شهر، كجمداران آنان با اميران و فرماندهان خود نازسازگاري كنند.
شايد بتوان گفت: حضور فراوان صحابه و قُرّاء در كوفه، يكي از عوامل تشديدكنندة اين خُلق و خوي بود، زيرا آنان خود را در مقابل حكومت، مجتهد و صاحب نظر به حساب ميآوردند و تا آن هنگام كه ميتوانستند و بر جان خود بيم نداشتند، در مقابل حكومت قد عَلَم ميكردند كه نمونة بارز آن را در جنگ صفين مشاهده ميكنيم و نيز در منابع، به اين نكته برخورديم كه جمع كثيري از خوارج نهروان را قُرّاء و حافظان قرآن معرفي كردهاند.[16]
بدين جهت بايد گفت چنين جامعهاي، اميري عادل و ضابطهمند را برنميتابد، در اين جامعه با اينگونه اميران نافرماني شده و در مقابل آنها به معارضه برميخيزند و از فرمانهاي آنها اطاعت نميكنند. در اين جامعه تنها اميري ميتواند به راحتي خواستههاي خود را به پيش ببرد و به عنوان اميري موفّق معرفي شود، كه با استبداد و ديكتاتوري به قلع و قمع و سركوب آنان اقدام كند.
د) پيروي از احساسات
اين خصيصه را ميتوانيم با مطالعة مقاطع مختلف حيات كوفيان مشاهده كنيم، در بسياري از جريانهاي تاريخي، شاهد آنيم كه كوفيان تحت تأثير احساسات، تحريك شده به وسيله سخنراني سخنرانان يا هر عامل ديگر، وارد كاري ميشوند، امّا پس از فروكش كردن احساسات، از عزم خود برگشته و از ادامة آن كار منصرف ميشوند.
طبعاً هرگاه دشمن ميتوانست از ابزار تحريككنندة احساسات استفاده كند، قادر بر آن بود كه موج را به سمت خود هدايت كند، نمونة آشكار آن را در جنگ صفين هنگام برافراشتن قرآن بر سرنيزهها شاهديم.[17] همچنين اگر طرف مقابل ميتوانست به نحوي آبي سرد بر اين احساسات پرشور و پرجوش و خروش بريزد، به راحتي توان پراكندن اين نيروي پرشور را كه در جبهة حقّ اجتماع كرده بودند، در خود احساس ميكرد، كه نمونههاي واضح آن را در جريان محاصرة قصر حكومتي عبيدالله به وسيلة قبيلة مَذْحِج در اعتراض به دستگيري هاني بنعُرْوَه ملاحظه ميكنيم كه تنها با يك سخن مبهمِ شُرَيْح قاضي، به سرعت پراكنده شدند و نيز در تبليغات ابنزياد شاهديم كه به راحتي توانست با سرد كردن احساسات مردم به وسيلة تبليغات خود، آنها را از اطراف مسلم پراكنده سازد.[18] و اندكي بعد توانست همين احساسات را به سمت خود هدايت كرده و نيرويي عظيم را در مقابله با امام حسين رهسپار كربلا سازد.
ه. فريبكاري و غَدْر
در طول تاريخ كوفه، به عباراتي از شخصيّتهاي بزرگ برخورد ميكنيم كه اين خوي كوفيان را متذكّر شدهاند، به عنوان مثال حضرتعلي اهل عراق را گروهي فريبكار معرفي ميكند.[19] و عبدالله بنعباس در هنگام گفتگو با امام حسين به عنوان خيرخواهي ميگويد: «عراقيان (كوفه و بصره) گروهي فريبكارند، پس مبادا به آنها نزديك شوي».[20]
امام حسين نيز در آخرين ساعات حيات خود (پس از شهادت حرّ) ميگويد: «خدايا اهل عراق (كوفه) مرا فريب دادند و خدعه كردند».[21]
مسلم بنعقيل نيز خود را گرفتار همين خوي كوفيان ميبيند و در مكالمة خود با طوعه، زن با ايماني كه در لحظات سرگرداني مسلم در كوچههاي كوفه، او را پناه داده ميگويد:«من مسلم بنعقيل هستم كه اين گروه به من دروغ گفته (يا مرا تكذيب كرده) و مرا فريب دادند».[22]
و در آخرين لحظات حيات خود، كوفيان را چنين نفرين ميكند: «خدايا تو خود ميان ما و گروهي كه ما را فريب دادند و تكذيب كردند و آنگاه ما را خوار كرده و كشتند، حكم فرما».[23]
2. ساختار اجتماعي قبيلگي
براي شناخت چگونگي تأثير عوامل اجتماعي، نياز به شناخت بافت اجتماعي كوفه در آن زمان داريم:
با آنكه كوفه در آن هنگام به صورت يك شهر در آمده بود، امّا هنوز بافت قبيلگي را از دست نداده بود و قبايل مختلف يماني و عدناني (جنوبي و شمالي) كه از جزيرةالعرب به آن كوچيده بودند، در نقاط مختلف شهر به صورت محلّات جداگانه به سر ميبردند، چنانكه با مطالعه دقيق منابع تاريخي، ميتوان محل استقرار آنها را به صورت تقريبي در نقشه كوفه مشخص كرد.[24]
پس از تأسيس شهر كوفه، سعد بنابيوَقّاص، نظام اسباع را برقرار كرد. در اين نظام، كلّ جمعيّت عرب كوفه به هفت قسمت تقسيم شد، در هر قسمت با استفاده از نظر كارشناسي نسبشناسانِ عرب مانند سعيد بننمران و مَشْعَلة بننُعَيْم، قبايل و تيرههاي نزديك به هم، در يك نقطه جاي گرفتند و سعد براي هر سُبْع، فرمانده و رهبري تعيين كرد.[25] (فرمانده و رهبر، غير از رئيس هر قبيله و برتر از او بود).
اين نظام در دوران عمر و عثمان و نيز حكومت حضرت علي باقي بود. در اين نظام، نصب و عزل رؤساي اسباع به دست حكومت بود كه معمولاً از ميان افرادي كه داراي نفوذ و موقعيّت ويژه در ميان قبايل و تيرههاي تشكيل دهنده سُبْع بودند، برگزيده ميشدند.
وظيفة اصلي آنان در هنگام جنگ، رهبري واحدهاي تحت امر خود در جنگ بود. در هنگام جنگ، فرماندهان قسمتهاي مختلف سپاه، همانند ميمنه، ميسره و قلب به وسيله رؤساي اسباع، با افراد قبايل ارتباط برقرار ميكردند. در هنگام صلح نيز، ادارة امور قبايل و نيز داوري بين افراد قبيله و يا قبايل تحت نظر هنگام پيش آمدن مرافعات اجتماعي، به عهدة رؤساي اسباع بود، چنانكه وظيفة اصلي خودشان يعني ارتباط بين حكومت مركزي و افراد قبايل را هميشه مدّ نظر داشتند.[26]
يكي از مهمترين وظايف آنان در اين دوران، تحويل گرفتن عطا و مقرّري نقدي و كالايي از بيتالمال و تقسيم آن بين افراد قبايل خود بود.[27] در هنگام بروز بحرانهاي سياسي در داخل شهر، وظيفة كنترل قبايل به عهدة اينان بود، به طور كلّي ميتوان گفت: مسئوليّت كلية فعاليّتهاي سياسي افراد در مقابل حكومت را به عهده داشتند، از اين رو آنان سعي ميكردند حتّيالامكان در محدودة مسئوليّت خود آرامش را برقرار نمايند تا حكومت را از خود راضي ساخته و موجبات بقاي منصب خود را فراهم آورند.
نظام اسباع تا زمان حكومت زياد بنابيه در سال چهل و نه يا پنجاه قمري برقرار بود، امّا او به منظور كنترل بيشتر بر شهر و جلوگيري از اتّحاد قبايل هم خون برضدّ وي و تضعيف بعضي از قبايل، آن را تغيير داده و به نظام ارباع تبديل كرد، يعني كلّ قبايل كوفه را به چهار قسمت تقسيم كرد، و براي هر رُبْع، رئيسي كه از هواداران حكومت اُموي بود، نصب كرد.[28] طبعاً در نظام ارباع، رؤساي آنان همان اختيارات و مسئوليّتهاي رؤساي اسباع را داشتند. اين نظام در زمان مورد بحث ما يعني حكومت ابنزياد بر كوفه نيز باقي بود و او از رهگذر فشار بر رؤساي ارباع توانست آنان را كاملاً تحت تسلّط خود در آورد.
منصب ديگري كه در بافت اجتماعي كوفه در آن زمان داراي اهميّت فراوان بود و حكومت اُموي به خوبي از آن بهرهبرداري كرد، منصب «عرافه» بود كه به متولّي آن «عِريف» ميگفتند.
با شكلگيري نظام اسباع و پس از آن نظام ارباع، عِريف تحت نظر رئيس سُبْع يا رُبْع به انجام وظايف خود ميپرداخت. در اين دوره با توجّه به كمرنگتر شدن فتوحات، وظايف او بيشتر درون شهري و اداري بود تا برون شهري و نظامي. به طور كلّي وظايف زير را براي هر عِريف برشمردهاند:
1. گرفتن عطا از رؤساي اسباع يا ارباع و تقسيم آن بين افراد؛
2. تنظيم اسامي افراد گيرنده عطا اعم از زن و مرد و فرزند، و مواظبت بر ثبت نام افراد تازه متولّد شده و نيز محو نام مردگان؛
3. مراقبت تام در برقراري امنيّت در حوزه عرافت خود؛
4. معرفي افراد مخالف حكومت؛
5. تشويق و تشجيع مردم براي شركت در جنگ. جنگهاي اين دوره عمدتاً جنگهاي داخلي بين مسلمانان بود.[29]
گفتني است كه وظايف سهگانه اخير، در زمان حكومت زياد بنابيه به عريفان واگذار شد، زيرا زياد اهميّت فراواني به عريفان ميداد، چنانكه برخلاف دورههاي قبل، او مستقيماً به نصب عريفان ميپرداخت.[30] به نظر ميرسد عريفان در اين زمان در مقابل او و نه رئيس رُبْع، جوابگو بودند. عبيدالله بنزياد نيز به خوبي به اهميّت اين منصب و نقش آن در تحوّلات و بحرانهاي اجتماعي آگاه بود و از اين رو هنگام ورود به كوفه ـ چنانكه گذشت ـ در اوّلين اقدام اساسي خود، عريفان را احضار كرده و با توبيخ و تهديد، از آنان خواست تا افراد غريب و بيگانة حوزههاي عرافت خود را كه خيال ميكرد، شورش به وسيله آنان صورت ميگيرد، معرفي نمايند و نيز اسامي موافقان و مخالفان حكومت يزيد را در حوزة عرافت خود براي او بنويسند و سپس به آنها گفت:
«هر كس چنين كرد با او كاري ندارم، امّا هر عريفي كه چنين نكند، بايد مسئوليت عرافت خود را به عهده گيرد و ضمانت دهد كه هيچ مخالفت و شورشي برضدّ ما، در عرافت او نباشد و اگر چنين ضمانتي نداد، خون و مال او بر ما حلال است. و اگر در ميان عرافتي، شخصي از مخالفان اميرالمؤمنين (يزيد) يافت شود كه عريف او نامش را براي ما ننوشته باشد، او را بر در خانة عريف ميآويزيم و آن حوزة عرافت را از عطا و حقوق محروم ميكنيم».[31]
اين اقدام عبيدالله در استفاده از عريفان كه به علّت آشنايي نزديك آنان با افراد تحت نظرشان، به خوبي ميتوانستند آنان را كنترل كنند، بسيار مؤثر افتاد به گونهاي كه ميتوان آن را يكي از مهمترين علل موفقيّت ابنزياد در فرونشاندن شور و احساسات كوفيان و تسلّط بر اوضاع كوفه به حساب آورد.
3. ساختار اقتصادي
در هنگام بررسي ساختار اقتصادي كوفه بايد توجّه داشته باشيم كه در آن زمان حكومت كوفه از نظر درآمد در وضعيّت بسيار مناسبي قرار داشت، زيرا خراج مناطق و شهرهاي ايران همانند قزوين، زنجان، طبرستان، آذربايجان، ري، كابل، سيستان، قُومَس، نهاوند و انبار كه به وسيلة كوفيان فتح شده بود، و زير نظر والي كوفه اداره ميشد،[32] مستقيماً به كوفه ميرسيد. بنابراين ميتوان چنين تصوّر كرد كه حاكم كوفه از قدرت مانور فراواني در امور اقتصادي برخوردار بوده است و اين قدرت هنگامي به اوج خود ميرسيد كه يك حاكم به تنهايي به حكومت دو شهر بزرگ كوفه و بصره منصوب شود كه در اين هنگام ولايت بر اين دو شهر به معناي حكومت بر كلّ ايران و سرزمينهاي اطراف بود كه به وسيلة مردمان اين دو شهر گشوده شده بود.
عبيدالله بنزياد يكي از معدود فرمانداراني بود كه بر هر دو شهر و به عبارت ديگر بر كلّ عراق حكومت داشت و بيتالمال عظيمي را در اختيار خود گرفته بود به گونهاي كه مقدار كلّ درآمد او از خراج را در سال 60 ق، يكصد و سي پنج ميليون درهم برآورد كردهاند[33] كه تقريباً چهل درصد آن متعلّق به خراج سرزمينهاي تابع كوفه بوده است. تازه اين تنها درآمد حكومت از خراج بود، در حالي كه حكومت، منابع مهم مالي ديگري همچون صدقه (زكات)، جزيه، غنايم جنگي، ماليات بر تجّار نيز داشت كه رقم قابل توجّهي را در ميان درآمدهاي حكومت تشكيل ميدادند.
در زمان مورد بحث ما، عمده درآمد مردم عرب كوفه، مقدار عطا، يا رزقي بود كه در مقابل تعهّد خود براي حضور در ميدانهاي جنگ در هنگام لزوم، از حكومت دريافت ميكردند و از اين طريق كاملاً به حكومت وابسته شده بودند، زيرا مردم عرب از يك سو با كارهاي كشاورزي و صنعت كه عمده منبع درآمد موالي را تشكيل ميداد، آشنايي نداشتند و از سوي ديگر اشتغال به اين امور را كسر شأن خود ميدانستند.[34]
عطا، مقدار پرداخت نقدي بود كه از سوي حكومت كوفه، سالانه، يكجا و يا در چند قسط به مردم پرداخت ميشد، و ارزاق، مقرّري كالايي ماهيانه بود كه شامل غذاهاي محلّي مردم مانند گندم، روغن، خرما و سركه ميشد.[35] نظام عطا و ارزاق به وسيله عمر بنخطاب پايهگذاري شد، بدين ترتيب كه عمر براي برپاداشتن يك لشكر هميشه آماده، و به منظور جلوگيري از اشتغال مجاهدان به كاري ديگر، به وسيلة اين نظام، تأمين هزينههاي زندگي آنها را برعهدة حكومت گذاشت و معيارهاي خاصي همانند صحابي بودن، شرافت خانوادگي، تعداد شركت در جنگها را در پرداخت در نظر گرفت.
حضرتعلي پس از رسيدن به حكومت، اصل اين نظام را تصويب كرد، امّا ويژگيها و ملاكهاي عمر را الغا كرده و آن را به طور مساوي بين مسلمانان تقسيم كرد كه همين امر اعتراضات فراوان اشراف و اعراب را در پيداشت.[36]
در زمان حكومت امويان، دوباره نظام طبقاتي عطا برقرار گرديد، امّا اين بار به جاي ملاكهاي عمر، ملاكهايي همچون ميزان تقرّب به دستگاه اُموي و مقدار سرسپردگي به حكومت، مدّ نظر قرار گرفت.[37]
در اين زمان حكومت از وابستگي شديد مردم به اين نظام، به عنوان مهمترين نقطه ضعف مردم بهرهبرداري ميكرد و به انحاي مختلف، مخالفان سياسي خود را تهديد به قطع عطا كرده و احياناً عطاي آنها را قطع مينمود. چنانكه ديديم عبيدالله بنزياد در اوّلين ديدار خود با عريفان، آنان را تهديد به قطع عطا كرد.
و نيز هنگامي كه مسلم بنعقيل به همراه سپاه خود قصر عبيدالله را محاصره كرد و او را با همراهانش در قصرحكومتي تحت فشار شديد قرار داد، يكي از شگردهاي موفّق عبيدالله در ناكام گذاشتن اين اقدام مسلم، فريب و اميدوار كردن مردم و اطرافيان مسلم به افزايش مقدار عطا در صورت پراكنده شدن و نيز تهديد به قطع عطا در صورت ادامة شورش بود، كه اين شگرد به سرعت تأثير كرده و باعث پراكنده شدن سريع اطرافيان مسلم گرديد.[38] چنانكه با همين شيوه، عبيدالله توانست لشكر عظيمي را برضدّ امام حسين تدارك ببيند كه تعداد زيادي از آنها دلهايشان با امام بود.
افزون بر اين، از نصوص تاريخي چنين برميآيد كه حكومت اُموي، علاوه بر استفادة ابزاري از بيتالمال در قالب پرداخت عطا و تهديد به قطع آن، از پرداختن رشوههاي كلان به اشراف و بزرگان عرب نيز به عنوان عاملي تسريعكننده در جلب رضايت آنان، استفاده ميكرد، چنانكه مُجَمِّع بنعبدالله عائِذي در هنگام پيوستن به امام حسين در مسير كربلا، گزارش حال اشراف كوفه را براي امام چنين بيان ميكرد:
«امّا اشْرافُ النّاسِ فَقَد اُعْظِمَتْ رَشْوَتُهُم وَ مُلِئَتْ غَرَائِرُهُم يُسْتَمَالُ وُدُّهُم وَ يُسْتَخْلَصُ بِهِ نَصِيحَتُهُم فَهُم اَلْبٌ وَاحِدٌ عَلَيْك».[39]
«امّا اشراف كوفه، رشوههاي كلاني به آنها پرداخت شده است، حكومت جوالهاي آنان را پر نموده تا مودّت آنان را به سوي خود جلب كند و خيرخواهي آنان را براي خود تضمين كند و آنها يكپارچه برضدّ تو هستند».
علل فوق را ميتوان از مهمترين مسائل عدم ياري امام حسين عليهالسلام دانست.
جهت مطالعه بيشتر ر.ك: مقتل جامع سيدالشهدا، گروهي از تاريخ پژوهان زير نظر استاد پيشوايي، قم، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره)
[1]. طبري، تاريخ الامم والملوك، ج5، ص369 و 368.
[2]. طبري، تاريخ الامم والملوك، ج5، ص371 - 369.
[3]. براي اطّلاع از قبايل مختلف شركت كننده در جنگ قادسيه و تعداد نفرات آنها ر.ك: هشام جُعَيْط، كوفه پيدايش شهر اسلامي، ترجمة ابوالحسن سروقد مقدم، ص41 ـ 40.
[4]. طبري، تاريخ الامم والملوك، ج4، ص487.
[5]. طبري، تاريخ الامم والملوك، ج4، ص477.
[6]. طبري، تاريخ الامم والملوك، ج5، ص134 ـ 133، حضرت علي در بيانات خود به اين مطلب، چنين اشاره ميفرمايد:...كَأنِّي أنظُرُ إِلَيْكُمْ تَكِشُّونَ كَشِيشَ الضِّبَابِ لَا تَأخُذُونَ حَقّاً وَ لَاتَمْنَعُونَ ضَيماً... (نهجالبلاغه، تحقيق صبحي صالح، خطبه 123).
[7]. قطبالدّين راوندي، الخرائج و الجرائح، ج2، ص574.
[8]. ابناثير، اُسْدُالْغابَة في معرفة الصَّحابة، ج1، ص491.
[9]. ابناثير، الكامل في التاريخ، ج2، ص447.
[10]. ابنشعبة حرّاني مينويسد: حضرت در مسيرش به سمت كربلا اين سخن را فرمودهاند. (تُحَفالعقول، ص245).
[11]. هشام جُعَيْط،كوفه پيدايش شهر اسلامي، ص129.
[12]. طبري، تاريخ الامم والملوك، ج5، ص369.
[13]. طبري، تاريخ الامم والملوك، ج5، ص371ـ 370.
[14]. ابوجعفر محمّد بنالحسن الطوسي، تهذيب الاحكام، ج6، ص126.
[15]. ر.ك: هشام جُعَيْط، كوفه پيدايش شهر اسلامي، ص81 ـ 80.
*. از اين جهت، شاميان درست در نقطة مقابل قرار داشتند. گرچه جمعيّت شام نيز، بيشتر از غيربوميان مهاجر تشكيل ميشد، امّا معاويه، با سابقة چهار دهه تسلّط بر شام، از طريق اعمال سياستهاي گوناگون توانسته بود آنان را به مردمي كاملاً مطيع و آرام تبديل كند.
[16]. مسعودي، مُرُوجُالذَّهَب، ج2، ص405.
[17]. طبري، تاريخ الامم والملوك، ج5، ص48.
[18]. طبري، تاريخ الامم والملوك، ج5، ص371 و 370.
[19].... انَّهُم قَوم خُدُع... (ابنعساكر، ترجمة الامام علي بنابيطالب من تاريخ مَدِينة دِمَشق، ج3، ص199).
[20]. طبري، تاريخ الامم والملوك، ج5، ص383.
[21]. ابنسعد، ترجمة الحسين و مقتله، فصلنامة تراثنا، ش10، ص181.
[22]. طبري، تاريخ الامم والملوك، ج5، ص371.
[23]. مسعودي، مُرُوجُالذَّهَب، ج3، ص69.
[24]. براي اطّلاع بيشتر ر.ك: لويي ماسينيون، خُطَطُ الكوفة و شرح خَرِيطَتِها، ترجمة عربي به قلم: تقيمحمّد مصعبي.
[25]. طبري، تاريخ الامم والملوك،ج4، ص48.
[26]. محمّدحسين زبيدي، الحياة الاجتماعية و الاقتصادية في الكوفة، ص48.
[27]. ابنعساكر، ترجمة علي بنابيطالب من تاريخ مَدِينة دِمَشق،ج3، ص180.
[28]. طبري، تاريخ الامم والملوك، ج4، ص48.
[29]. محمّدحسين زبيدي، الحياة الاجتماعية و الاقتصادية في الكوفة في القرن الاوّل الهجري، ص52 ـ 51.
[30]. خالد جاسم جنابي، تنظيمات الجيش العربي الاسلامي في العصر الاموي، ص224 ـ 223.
[31]. طبري، تاريخ الامم والملوك، ج5، ص359؛ ابوعلي مِسْكَوَيْه، تَجَارِبُ الامَم و تَعَاقُبُ الْهِمَم، ج2، ص43.
[32]. فاروق عمر فوزي، تاريخ العراق في عصور الخلافة العربية الاسلامية، ص22 – 21.
[33]. ابوالقاسم اجتهادي، بررسي وضع مالي و ماليه مسلمين از آغاز تا پايان دوران اموي، ص239.
[34]. محمّدحسين زبيدي، الحياة الاجتماعية و الاقتصادية في الكوفة في القرن الاوّل الهجري، ص82 ـ 81.
[35]. ابوالقاسم اجتهادي، بررسي وضع مالي و ماليه مسلمين از آغاز تا پايان دوران اموي، ص269.
[36]. نهجالبلاغه، تحقيق صبحي صالح، خطبة126.
[37]. خالد جاسم جنابي، تنظيمات الجيش العربي الاسلامي في العصر الاموي، ص92.
[38]. طبري، تاريخ الامم والملوك، ج5، ص370.
[39]. طبري، تاريخ الامم والملوك، ج5، ص405.
منبع:پرسمان دانشجویی