حضرت ابراهيم و چشم شيطان

در حديث ديگرى آمده است: ابراهيم(عليه السلام) نخست به «مشعر الحرام» آمد تا پسر را قربانى كند، شيطان به دنبال او شتافت، او به محل «جمره اولى» آمد، شيطان به دنبال او آمد، ابراهيم(عليه السلام) هفت سنگ به او پرتاب كرد، هنگامى كه به «جمره دوم» رسيد، باز شيطان را مشاهده نمود، هفت سنگ ديگر بر او انداخت، تا به «جمره عقبه» آمد، هفت سنگ ديگر بر او زد (و او را براى هميشه از خود مأيوس ساخت).
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

جريان حضرت ابراهيم كه چشم شيطان را كور كرد را با ذكر منبع بيان كنيد؟

مهمترین امتحان و برخورد حضرت ابراهیم(عليه السلام) با شیطان جانفشانى و قربانى فرزند خود بوده است. خداوند به ابراهيم(ع) دستور داد تا فرزندش اسماعيل را ذبح كند، اين از خود گذشتگى ابراهيم(ع) و لبيك گفتن او و اسماعيل به اين دستور الهى با رضا و رغبت، از بزرگ‏ترين و برجسته‏ترين حوادث تاريخ فداكارى‏ها و از خود گذشتگى‏ها بود، به ويژه اگر آن را از زوايا و جنبه‏هايى كه اين فداكارى صورت گرفت، مورد ارزيابى قراردهيم.
ابراهيم(ع) به فرزندانش بسيار علاقه‏مند بود و آن حضرت پس از مدت‏ها و در سنّ پيرى داراى فرزند شد. فرزند دلبندى كه اميد و آرزوى زندگى وى و وارث نام و ياد او بود. خداوند به او دستور داد كه آن فرزند را قربانى كند تا بدين وسيله، ايمان ابراهيم(ع) را به آزمايش بگذارد و مراتب اطاعت و فرمانبردارى وى از دستورهاى الهى رإ؛ه‏هٍ ملاحظه كند. ابراهيم(ع) در باره اين امر بزرگ با فرزندش سخن گفت: در حالى كه از اندوه چيزى نمانده بود قلبش از جا كنده شود، پسرش اسماعيل با اين سخن به پدر پاسخ داد: «يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِى إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصّابِرِينَ»، قلم از وصف و بيان محتواى اين سخن كه در آن رضايت كامل از جان دادن در راه خدا، تجسّم يافته است، عاجز و ناتوان است. دو جنبه از خود گذشتگى وجود داشت؛ يكى از خود گذشتگى پدر نسبت به فرزندش، و يكى از خود گذشتگى خودِ فرزند، و اين برترين شكل و برجسته‏ترين نوع ايمان در تاريخ بشر است. ايمان صِرف، ادعايى نيست كه برزبان جارى شود، و يا در برهه‏اى از زمان حزن و اندوه را آرامش بخشد. ايمان نظريه‏اى نيست كه عقل و خرد در كشف اسرار و نهان‏هاى آن به كاوش افتد، بلكه ايمان يعنى، انسان به طور كامل محو در اراده خدا باشد، اراده‏اى كه در عمل به سفارش‏ها و اوامر او و گذشتن از هرچيز گرانبها و ارزشمند در راه او، متمركز است.
ما در اين زمان به اين درس بسيار نيازمنديم، زمانى كه در آن مال و فرزند و زن، مورد علاقه انسان بوده و آنها را بر هرچيز ديگر ترجيح مى‏دهد، تا آنجا كه به صورت معبودانى به جاى خدا پرستش مى‏شوند، و چقدر پست و بى‏مقدار است انسان، آن‏گاه كه به زرق و برق دنياى فانى و زود گذر دلبستگى داشته و از حقيقتى جاودانى كه سبب هستى و وجود او و منبع ادامه حيات و زندگى اوست، دست بردارد.
طبق بعضى از روايات، شيطان به دست و پا افتاد، كارى كند كه ابراهيم(عليه السلام) از اين ميدان پيروزمند بيرون نيايد، گاه، به سراغ مادرش «هاجر» آمد، و به او گفت: مى دانى ابراهيم(عليه السلام) چه در نظر دارد؟ مى خواهد فرزندش را امروز سر ببرد! «هاجر» گفت: برو سخن محال مگو كه او مهربانتر از اين است كه فرزند خود را بكشد، اصولاً مگر در دنيا انسانى پيدا مى شود كه فرزند خود را با دست خود ذبح كند؟ شيطان به وسوسه خود ادامه داد، گفت: او مدعى است خدا به او دستور داده. «هاجر» گفت: اگر خدا دستور داده، بايد اطاعت كند و جز رضا و تسليم راهى نيست. گاهى، به سراغ «فرزند» آمد و به وسوسه او مشغول شد، از آن هم نتيجه اى نگرفت، چون اسماعيل(عليه السلام) را يك پارچه تسليم و رضا يافت.
سرانجام، به سراغ «پدر» آمد گفت: ابراهيم! خوابى را كه ديدى خواب شيطانى است! اطاعت شيطان مكن! ابراهيم(عليه السلام) كه در پرتو نور ايمان و نبوت او را شناخت، بر او فرياد زد دور شو اى دشمن خدا.
در حديث ديگرى آمده است: ابراهيم(عليه السلام) نخست به «مشعر الحرام» آمد تا پسر را قربانى كند، شيطان به دنبال او شتافت، او به محل «جمره اولى» آمد، شيطان به دنبال او آمد، ابراهيم(عليه السلام) هفت سنگ به او پرتاب كرد، هنگامى كه به «جمره دوم» رسيد، باز شيطان را مشاهده نمود، هفت سنگ ديگر بر او انداخت، تا به «جمره عقبه» آمد، هفت سنگ ديگر بر او زد (و او را براى هميشه از خود مأيوس ساخت).
و اين نشان مى دهد كه وسوسه هاى شياطين، در ميدان هاى بزرگ امتحان، نه از يكسو، كه از جهات مختلف صورت مى گيرد، هر زمان به رنگى، و از طريقى، مردان خدا بايد ابراهيم وار شياطين را در همه چهره ها بشناسند، و از هر طريق وارد شوند راه را بر آنها ببندند
از هاجر مأيوس شد و مكر و حيله اش در آن زن خداشناس و موحد اثر نكرد. آمد پيش ابراهيم عليه السلام و گفت: اى ابراهيم ! جوانى زيبا و خوش ‍ اندام پشت سر تو مى آيد، او كيست؟ ابراهيم خليل گفت: او فرزندم اسماعيل است. گفت: او را به كجا مى برى؟ به منا مى برم تا قربانى كنم . شيطان با تعجب گفت: قربانى براى چه ؟! گناه او چيست؟ يك عمر آرزوى فرزند داشتى تا خداوند در سن پيرى فرزندى چنين زيبا و خوش اندام به تو عنايت كرد. اينكه كه او به حد رشد و كمال رسيده و چشم تو به او روشن شده مى خواهى او را بكشى، آيا دلت راضى مى شود او را به دست خود سر ببرى و خونش را بر زمين بريزى؟ حضرت ابراهيم فرمود: خداوند در خواب به من وحى فرمود: او را ذبح كنم، اين دستور او است و من هم فرمان او را مى برم. گفت: اى ابراهيم ! خواب اثر ندارد، نبايد به آن اعتنا نمود. اين خواب ، خواب شيطانى بوده، بى جهت فرزند خود را نكش، اگر چنين كنى در ميان مردم رواج پيدا مى كند و همه تا روز قيامت فرزندان خود را مى كشند.
وقتى شيطان سخن را بدين جا رسانيد، حضرت ابراهيم عليه السلام فرمود: اى ملعون! تو شيطانى، كسى هستى كه باعث بيرون شدن حضرت آدم از بهشت شدى، تو مردم را از راه حق منحرف مى كنى، تمام فتنه و فساد عالم زير سر تو است ، تو دشمن اولاد آدم و مردان نيك سيرت بشريت هستى، قسم ياد كردى تمام فرزندان آدم را به انحراف بكشانى ، مگر افراد مخلص و پاك را، و من يكى از آنها مى باشم كه به حرف تو اعتماد ندارم.
اى ملعون ! اين را بدان كه دست پليد تو به دامن پاك انبيا نمى رسد، مكر تو دام اوليا نمى شود. آنان تو را شناخته و به سخنت گوش نمى دهند، سخنانت هر چند جذاب و دل فريب و ناصحانه باشد در آنان اثر نمى كند. ابراهيم عليه السلام او را دور كرد، و هفت سنگ به آن پليد زد و او پنهان شد.
منبع:پرسمان
این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت