اثبات حقانيت دين مبين اسلام

با ظهور هر پيامبرى شريعت قبلى پالايش يافته و در شكل كامل‏ترى عرضه شده است. از اين رو پيامبران همه مبلغ دين واحد بودند، و به همين جهت، يكى پس از ديگرى مژده آمدن پيامبر جديد را مى‏دادند و به اين مطلب در كتاب مقدس يهوديت و مسيحيت تصريح شده است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ميدانيم آخرين پيامبر و دين خدا برروي زمين حضرت محمد(ص)و دين مبين اسلام است اگراز نگاهي متفاوت فرض كنيم اعتبار كتب و مراجع ديني انساني براي اثبات حقانيت واقعي شناخت اسلام ناب محمدي به شكلي دردسترس و يا قابل قبول نباشند چگونه و به چه صورت ميتوان درحال حاضر حقانيت دين مبين اسلام را اثبات نمود.

براى داورى در مورد حقانيت يك دين و عدم حقانيت اديان ديگر، بايد ابتدا با اصول عقايد و آموزه‏هاى اديان آشنا شد و آنگاه آن را به وسيله عقل كه حجت درونى انسان است، محك زد. ما در چنين مراجعه‏ اى، اصول عقايد و معارف دين اسلام را مبتنى بر ادله و براهين متقن و يقينى عقلى مى‏يابيم يعنى يكايك اين اصول به وسيله براهين متعدد يقينى اثبات مى‏گردد. با وجود براهينى كه درباره ‏ى اصل توحيد اقامه مى‏شود، اديان و مكاتب غيرتوحيدى كه اعتقاد به ثنويت (دوخدايى)، تثليث (سه خدائى) يا چند خدايى از اركان اعتقادى آنها محسوب مى‏شود، ابطال مى‏گردد. در همين زمينه، آنچه كه از ادله يقينى عقلى بر نفى جسميت يا رؤيت خداوند اقامه مى‏شود مكاتب و مذاهبى را كه مبتنى بر چنين عقايدى هستند، رد مى‏كند. در خصوص دو دين بزرگ يهوديت و مسيحيت، نيز با همين حجت درونى يعنى احكام و براهين يقينى عقل اگر به بررسى آموزه‏هاى اين دو دين بنشينيم به نتيجه‏ى مشابه ساير مكاتب خواهيم رسيد. در خصوص اديان الهى و آسمانى بايد گفت كه حقيقت و گوهر همه آنان، دعوت به انقياد و تسليم در برابر خداوند متعال است لكن دستور العمل‏هاى مربوط به چگونگى تأمين سعادت دنيوى و اخروى انسان، كه در اصطلاح از آن به «شريعت» ياد مى‏شود، متفاوت است. يعنى با توجه به اختلاف زمان و مكان و مخاطب اين دستورالعمل‏ها مراحل مختلفى را گذرانده و متناسب با آن رو به تكامل بوده است. علاوه بر اين، اصول عقايد و گوهر اديان نيز در مقام بيان و تبيين از عمق و تفصيل بيشترى برخوردار گرديده است. در حقيقت، دين توحيدى واحد است و شرايع متعدد است « انّ الدين عند الله الاسلام‏ به درستى كه دين در نزد خدا اسلام (تسليم در برابر حق) است».(1) با ظهور هر پيامبرى شريعت قبلى پالايش يافته و در شكل كامل‏ترى عرضه شده است. از اين رو پيامبران همه مبلغ دين واحد بودند، و به همين جهت، يكى پس از ديگرى مژده آمدن پيامبر جديد را مى‏دادند و به اين مطلب در كتاب مقدس يهوديت و مسيحيت تصريح شده است.(2) بنابراين پيروى صحيح از آئين يهود، با آمدن حضرت عيسى، در تبعيت از ايشان خواهد بود و پيروى صحيح از آئين مسيح با ظهور پيامبر اسلام، در تبعيت از حضرت نبى اكرم خواهد بود. در نتيجه، تفاوت شرايع آسمانى به معناى درجات متكامل از يك راه و يك حقيقت است. با توجه به بيان فوق: الف) عقل، با قطع نظر از مسأله تحريف در شرايع گذشته، حكم به لزوم پيروى از جامع‏ترين و كاملترين پيام و دستورالعمل الهى كه در آخرين شريعت يعنى اسلام متجلى شده است مى‏نمايد. ب) همچنين عقل، در بررسى آموزه‏هايى كه توسط يهوديت و مسيحيت امروزى تبيين مى‏شود، آنها را مخالف با براهين يقينى خود مى‏يابد. اعتقاد به تثليث،(3)، تجسم و رؤيت،(4)... امورى است كه براهين عقلى آن را از هيچ مكتب و مذهبى نمى‏پذيرد بلكه آن را نشانه‏ى عدم حقانيت و در واقع تحريف آنها مى‏داند. به پاره‏اى ديگر از تحريفات صورت گرفته در اين دو دين بزرگ اشاره‏اى گذرا مى‏كنيم تا بر اساس حكم عقل، خود داورى كنيد: الف) اتهامات ناروا به پيامبران: علاوه بر رسوخ تحريفات بنيادى و اعتقادى در كتاب مقدس، پاره‏اى اتهامات ناروا و غيراخلاقى به بعضى از پيامبران نسبت داده شده است كه قلم از بيان آن شرم دارد،(5) در حالى كه براهين عقلى لزوم عصمت پيامبران را اثبات مى‏كند. ب) وجود افسانه‏ها وجود افسانه‏هاى بى‏پايه در كتاب مقدس، يكى ديگر از جنبه‏هاى تحريف آن است. از جمله مى‏توان به كشتى گرفتن حضرت يعقوب با خدا و غلبه‏اى او بر خدا، اشاره كرد.(6) ج) گناه فطرى مسيحيان معتقدند، آدم در بهشت به گناه آلوده شد و اين گناه به همه فرزندان او نيز منتقل مى‏شود يعنى انسان بالفطره گناهكار است و هرگونه تلاش و عمل انسان در رهايى از اين خطا سودى نخواهد بخشيد و تصليب و به دار كشيده شدن حضرت عيسى، كفاره‏ى گناه فطرى انسان است. د) تقويت ظلم: يكى ديگر از آموزه‏هاى نامعقول كتاب مقدس، توجيه ظلم و ستم و دعوت به سكوت در برابر حاكمان ظالم، به بهانه‏ى اينكه آنان حاكم و سايه‏ى خدا در زمين‏اند، مى‏باشد.(7) وجود اين گونه آموزه‏هاى غيرعقلانى در كنار طرح مسأله تثليث و تجسيم و وجود تناقضات متعدد در متن كتاب مقدس، (در كتاب «انيس الاعلام»، ج 2، 125 مورد تناقض موجود در كتاب مقدس مورد بررسى قرار گرفته است) دليل بر عدم حقانيت مسيحيت و يهوديت امروزى است. خلاصه‏ى سخن اينكه راه شناخت حقانيت دين اسلام و عدم حقانيت ساير اديان و شرايع، مراجعه به آموزه‏هاى آنها و داورى است اگر كسى مراجعه كند، خواهد يافت كه اسلام در سه وادى 1 عقايد 2 اخلاق و فضائل 3 احكام فردى و اجتماعى، نه تنها كامل‏تر از ساير اديان بلكه قابل مقايسه و طرف نسبت با آنها نيست و در تمام دوره زندگى بشر، عقايد و شريعتى به اين جامعيت و عمق و اتقان و استوارى بر بنيان عقل، وجود ندارد. امام خمينى (ره) در اين زمينه، در كتاب چهل حديث مى‏نويسد: «اثبات حقانيت دين اسلام، احتياج به هيچ مقدمه ندارد جز نظر كردن به خود آن و مقايسه‏ى بين آن و ساير اديان و شرايع».(8) در پايان اين بخش، به اين نكته اشاره مى‏كنيم كه داورى عقل و سنجش و حكم عقل به حقانيت دين اسلام و عدم حقانيت ساير اديان، خود دليلى بر نفى پلوراليزم است. (1) (آل عمران (3)، آيه 19) (2) (تورات، كتاب هوشيع نبى 9: 105) (3) (رساله اول به قرنتيان 8: 6 و انجيل يوحنا: 20/ 5) (4) (همان و سفر پيدايش، 32: 24 30) (5) (ر. ك: انجيل يوحنا، 2: 111، سفر تكوين، 19: 30 38 و براى آشنايى بيشتر ر. ك: انيس الاعلام، ج 3 و بشارات عهدين، محمد صادقى، ص 73 و 177) (6) (سفر پيدايش، 32: 3034) (7) (انجيل متى، 5: 38 و اكثر نامه‏هاى پولس به روميان) (8) (چهل حديث، امام خمينى، شرح حديث دوازدهم، ص 201). پاسخ ديگر: برهان عقلي بر حقّانيّت اسلام و كلام الله بودن قرآن در اين كه انسان نسبت به حيوانات موجودي است ويژه با راه تكاملي خاصّ شكّي نيست. حيوانات پاسخ نيازهاي ذاتي خود را به صورت غريزه در درون خود دارا هستند لذا نيازي به هدايت بيروني ندارند. امّا انسان ، تنها بخشي از پاسخ به نيازهاي ذاتي خود را به صورت دروني داراست كه عمدتاً نيازهاي اوّليّه هستند. اين پاسخهاي دروني ابتدايي ولي بنيادي را در بُعد مادّي ، غريزه و در بُعد معنوي و فوق مادّي ، فطرت مي نامند. امّا اين مقدار آگاهي دروني كافي براي تمام نيازهاي مادّي و معنوي انسان نيست. از اينرو انسان دائماً در پي آن است كه پاسخ بسياري از نيازهاي خود را از بيرون ذات خود به دست آورد. ضرورت وجود دين و هدايت الهي و نياز انسان به چنين هدايتي از برون ذاتش نيز دقيقاً از همين امر ناشي مي شود. يعني انسان در مي يابد كه با قواي موجود خود ، مثل غريزه ، فطرت ، خيال و عقل قادر به پاسخ دادن به برخي از نيازهاي مادّي و معنوي خود نيست ؛ لذا عقل حكم مي كند كه خداوند متعال بايد پاسخ اين نيازها را با ارسال وحي در اختيار انسان قرار دهد. چرا كه خدا حكيم است و محال است حكيم نيازي بي پاسخ در وجود موجودات قرار دهد. چون لازمه ي چنين امري انجام فعل عبث است كه از ساحت حكيم به دور مي باشد. تا اينجا معلوم شد كه خداي حكيم، حتماً وحي فرستاده است. پس يقيناً بايد در بين اين همه اديان و كتبي كه در اين دنيا وجود دارند، يكي از طرف خدا و وحي الهي باشد. امّا كداميك از كتب موجود، حقيقتاً از طرف خدا آمده است؟ و كدام دين، حقيقتاً دين خداست؟ براي يافتن پاسخ، بايد يك به يك سراغ اديان موجود برويم و اصول اساسي آنها را مورد بررسي عقلاني قرار دهيم. اگر بتوانيم ثابت كنيم كه همه ي اين اديان در اصول اساسي خودشان مشكلات عقلي دارند جر يكي؛ در حقيقت ثابت شده كه همه ي آنها غير الهي اند، جز يكي. پس ثابت مي شود كه همان يك دين، حقيقتاً از طرف خداست؛ و كتاب آن هم قهراً كتاب خداست. امّا آن اصول اساسي كه بايد بررسي كنيم چيستند؟ اصل نخست: آيا ادّعاي الهي بودن دارند؟ چون ديني كه از طرف خدا آمده، يقنياً ادّعاي الهي بودن هم دارد. از بين تمام اديان موجود، تنها آيين زرتشت، يهود، آيين صابئي، مسيحيّت، اسلام ، آيين بابيّت و آيين بهائيّت ادّعاي الهي بودن دارند. باقي اديان، يا اصلاً خدا را قبول ندارند يا ادّعاي الهي و وحياني بودن ندارند. پس خودشان قبول دارند كه بشر ساخته اند. توجّه! صابئين كه مندائيان هم گفته مي شوند، خود را پيروان حضرت يحيي(ع) مي دانند. كتاب مقدّس آنها گنزا ربّا نام دارد. پس با اصل نخست، همه ي اديان و كتابهايشان مردود مي شوند جز اين هفت آيين ياد شده. اصل دوم: آيا وجود تاريخي پيغمبر اين دين، قابل اثبات با اسناد تاريخي هست؟ از بين اديان هفتگانه ي فوق، تنها بنيانگذار اسلام، آيين بابيّت و آيين بهائيّت، وجودي تاريخي قابل اثبات دارند. در مورد زرتشت نيز اسنادي بسيار ضعيف وجود دارد. امّا در مورد موسي(ع) و عيسي(ع) و حضرت يحيي(ع) هيچ سند تاريخي قابل اعتماد موجود نيست. ما مسلمانها نيز به خاطر گزارش قرآن و احاديث، وجود آنها را مي پذيريم نه از طريق گزارشات تاريخي. اصل سوم: به فرض كه پيامبر يك دين، وجود تاريخي دارد، آيا استناد كتاب مقدّس آن دين، به آن شخص، داراي اسناد تاريخي هست؟ استناد كتاب يهوديان به موسي(ع) و اناجيل چهارگانه به عيسي(ع)، و اوستا به زرتشت، و كتاب «گنزا ربّا» به يحيي(ع) فاقد هر گونه مدرك تاريخي معتبر است. لذا باز سه آيين اسلام و بابيّت و بهائيّت باقي مي مانند. تا اينجا شكّي نمي ماند كه يكي از اين سه دين، از طرف خدا هستند. دقّت فرماييد! صحبت بر سر اديان موجود است نه اصل تحريف نشده ي اين اديان كه فعلاً وجود خارجي ندارند. همچنين شكّي باقي نمي ماند كه اسلام از طرف خدا آمده است. چون هم بابيّت و هم بهائيّت، اسلام را از طرف خدا مي دانند؛ لكن معتقدند كه اسلام نسخ شده و قرآن هم تحريف شده است. پس از اين به بعد بايد اثبات كنيم كه بابيّت و بهائيّت باطلند. اگر بطلان اينها اثبات شود، ثابت خواهد شد كه اسلام تنها دين الهي موجود در زمين است. اصل چهارم: آيا خداي مطرح در اين دين، قابل دفاع عقلاني هست؟ خداي بابيّت و بهائيّت، مشكلات عقلي دارند. چون هم «علي محمّد باب» بنيانگذار بابيّت، هم «عبد البهاء»، باني بهائيّت، ادّعاي خدايي داشتند. خداي اين دو آيين، موجودي است كه مي تواند به صورت انسان در آيد؛ و چنين چيزي عقلاً تناقض است. چون خدا يعني وجود نامحدود؛ و شكّ نيست كه انسان، وجود محدود دارد. پس اگر خدا به صورت انسان در آيد، يعني نامحدود، در عين نامحدود بودن، محدود شده است؛ كه تناقضي است آشكار. از اينها گذشته، در اينكه بابيّت و بهائيّت را انگليسي ها ساخته اند از نظر شواهد تاريخي هيچ شكّي وجود ندارد. پس تنها ديني كه مي ماند، اسلام است. پس طبق آنچه پيشتر گفته شد، عقلاً شكّي نمي ماند كه اسلام از طرف خدا آمده؛ و قهراً كتاب آن هم كلام خداست. ـ آيا ممكن است دين حقّي در جهان نباشد؟ به حكم برهاني كه در سطور قبل بيان داشتيم ، محال است خدا انسان نيازمند به برنامه ي سعادت را بدون برنامه ي درست رها سازد. لذا در هر زماني يقيناً برنامه ي درست و تحريف نشده از سوي خدا وجود دارد. در غير اين صورت لازم مي آيد كه خدا موجودي مكلّف و نيازمند به برنامه ي خودسازي را آفريده باشد ولي برنامه اي درست در اختيارش نگذارد. چنين چيزي نيز محال است ؛ چون چنين آفرينشي لغو و غير حكيمانه است ؛ و از خداي حكيم چنين كار لغو و غيرحكيمانه اي سر نمي زند. پس يقيناً در بين اديان موجود ، يكي از آنها درست مي باشد. و چون غير از اسلام هيچ دين ديگري نيست كه بتواند از عده ي سوالات مطرح در سطور قبل برآيد ، لذا شكّي نمي ماند كه همه ي آنها در عصر كنوني باطلند. پس اگر لازم است كه حتماً ديني درست در ميان مردم باشد ، آن دين نمي تواند باشد مگر اسلام ؛ چون گزينه ي ديگري در كار نيست. حال بعد از اين استدلال هر شبهه اي نيز در سرشاخه هاي دين اسلام مطرح شود قادر نخواهد بود اصل اسلام و الهي بودن كتاب آن را زير سوال ببرد. بر اين اساس، حتّي اگر كسي نتواند معجزه بودن قرآن را اثبات كند، باز منطقاً نمي تواند كلام الله بودن آن را انكار كند، يا حتّي در كلام الله بودن آن شكّ نمايد. بلي اگر تنها راه اثبات كلام الله بودن قرآن، اثبات اعجاز قرآن بود، در اين صورت، براي كسي كه نمي توانست معجزه بودن قرآن را بفهمد، منطقاً جايز بود كه در كلام الله بودن آن شكّ كند. خود قرآن كريم نيز براي اثبات حقّانيّت خودش، علاوه بر ادّعاي اعجاز، از همين روش عقلي استفاده نموده است. ـــ مستند قرآني مطالب فوق ـ خداي تعالي فرمود: « قُلْ فَأْتُوا بِكِتابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ هُوَ أَهْدى‏ مِنْهُما أَتَّبِعْهُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (49) فَإِنْ لَمْ يَسْتَجيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّما يَتَّبِعُونَ أَهْواءَهُمْ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ ـــــــــــ بگو: اگر راست مى‏گوييد(كه تورات حقيقي و قرآن از سوى خدا نيست)، كتابى هدايت‏بخش‏تر از اين دو از نزد خدا بياوريد، تا من از آن پيروى كنم! (49) اگر اين پيشنهاد تو را نپذيرند، بدان كه آنان تنها از هوسهاى خود پيروى مى‏كنند! و آيا گمراهتر از آن كس كه پيروى هواى نفس خويش كرده و هيچ هدايت الهى را نپذيرفته، كسى پيدا مى‏شود؟! مسلّماً خداوند قوم ستمگر را هدايت نمى‏كند.» (القصص) اين آيات چه مي گويند؟ مي گويند: الف: يقيناً بايد كتاب هدايتي از جانب خدا آمده باشد. ب: اگر آن كتاب هدايت، تورات حقيقي در عصر خودش و قرآن در عصر كنوني نيست، پس بايد كتاب هدايت ديگري باشد. ج: آن كتاب هدايت ديگر كه خدا فرستاده كدام است؟ د: اگر راست مي گوييد، بياوريد آن كتاب را. بياوريد تا با همان پروسه ي منطقي كه گفتيم مورد ارزيابي عقلاني قرار گيرد. هـ: البته كه منكران، چنين كتابي ندارند؛ پس اينها تابع عقل نيستند بلكه از روي هواي نفس، منكر قرآن هستند؛ كما اينكه در عصر موسي(ع) منكر تورات بودند. ـ خداي تعالي فرمود: « فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّكَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ (149) أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِكَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ (150) أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ (151) وَلَدَ اللَّهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (152) أَصْطَفَى الْبَناتِ عَلَى الْبَنينَ (153) ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (154) أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (155) أَمْ لَكُمْ سُلْطانٌ مُبينٌ (156) فَأْتُوا بِكِتابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقين‏ ـــــــــ از آنان بپرس: آيا پروردگارت دخترانى دارد و پسران از آن آنهاست؟! (149) آيا ما فرشتگان را مؤنث آفريديم و آنها ناظر بودند؟! (150) آگاه باشيد آنها با اين تهمت بزرگشان مى‏گويند: (151) «خداوند فرزند آورده» ولى آنها به يقين دروغ مى‏گويند. (152) آيا دختران را بر پسران ترجيح داده است؟! (153) شما را چه شده است؟! چگونه حكم مى‏كنيد؟! (154) آيا متذكّر نمى‏شويد؟! (155) يا شما دليل روشنى در اين باره داريد؟ (156) كتابتان را بياوريد اگر راست مى‏گوييد!» ـ استدلال به اين آيات الف: هر كسي كه در مورد صفات خدا حرفي دارد، بايد از طرف خود خدا، بر حرفش سند داشته باشد؛ يعني بايد سخنش مستند به كتاب خدا باشد. ب: همه ي اديان كنوني كه دعوي الهي بودن دارند، درباره ي خدا، اعتقاداتي دارند كه باهم سازگار نيستند؛ يعني پاره اي از اعتقادات اعتقادات مسيحيّت، ناسازگار با ديگر اديان است، پاره اي از اعتقاد يهود هم ناسازگار با ديگر اديان است و ... ؛ يعني همه ي اين اديان، باهم اختلاف عقيده هاي اساسي در صفات خدا دارند. ب: از كجا بايد دانست كه عقيده ي كداميك از اينها درست است؟ ج: به حكم عقل، خود خدا بايد قضاوت كند؛ يعني بايد كتابي بفرستد كه فصل الخطاب باشد. د: پس يقيناً بايد در بين كتب اديان كنوني، يكي حقيقتاً كتاب خدا باشد. هـ: آن كتاب، كدام است؟ راه منطقي براي تشخيصش همان است كه قبلاً گفتيم. ـ خداي تعالي فرمود: «وَ أَنَّ هذا صِراطي‏ مُسْتَقيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبيلِهِ ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ــــــ اين راه مستقيم من است، از آن پيروى كنيد! و از راه‏هاى پراكنده(و انحرافى) پيروى نكنيد، كه شما را از طريق حق، دور مى‏سازد! اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش مى‏كند، شايد پرهيزگارى پيشه كنيد.» (الانعام: 153) ـ استدلال الف: به حكم عقل، محال است خداي واحد براي بشري با فطرت واحد، اديان گوناگون ارسال كند. پس تمام انبياء فقط يك دين داشته اند و محال است كه كتب آسماني آنها معارض يكديگر باشند. ب: شكّ نيست كه تمام كتبي كه اكنون دعوي آسماني بودن دارند، با هم تعارض دارند. ج: پس فقط و فقط يكي از آنها مي تواند حقيقتاً از سوي خدا باشد. د: آن يك كتاب كدام است؟ راه تشخيصش را قبلاً گفتيم. ـ خداي تعالي فرمود: « أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في‏ مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ‏ءٍ وَ أَنْ عَسى‏ أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَديثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُون‏ ـــــــ آيا در ملكوت آسمانها و زمين، و آنچه خدا آفريده است، نظر نيفكندند؟! شايد پايان زندگى آنها نزديك شده باشد؟! به كدام سخن بعد از آن ايمان خواهند آورد؟!» (الاعراف: 185) ـ استدلال الف: شكّ نيست كه خدا بايد كتاب هدايتي فرستاده باشد. ب: اكنون چند كتاب، ادّعا دارند كه همان كتاب هستند. ج: از بين اين كتابها، تنها يك كتاب (قرآن) توانست از غربال منطقي سر بلند بيرون آيد. د: حالا غير از اين كتاب، از چه كتابي مي خواهند تبعيّت كنند؟!! ـ استدلال ديگر الف: به براهين عقلي اثبات مي شود كه ماوراء طبيعتي(ملكوتي) و معادي وجود دارد؛ و شكّ نيست كه مرگ، سراغ همه ي ما خواهد آمد. ب: از طرف ديگر، به حكم عقل، شكّ نيست كه خداي حكيم بايد ما را از ملكوت و معاد و آنچه براي ورود به آنجا لازم داريم، آگاه سازد؛ و كتاب راهنمايي براي ورود به ملكوت و معاد در اختيار ما قرار دهد. ج: اكنون چند كتاب ادّعا دارند كه همان كتاب راهنماي مذكور هستند. د: از كجا بدانيم كدامشان واقعاً از طرف خداست؟ بايد همان روند منطقي و عقلي را كه حقير بيان نمودم، طيّ كنند و غربال شوند.

منبع:پرسمان
این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت