ماجراهای متروسواری كاربران!

مترو، فقط یك وسیله حمل و نقل عمومی نیست! گاهی هم می‌تواند سوژه‌ای ناب شود برای نوشتن. در این مقاله، مترو را از دید دو كاربر تبیانی ببینیم.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ماجراهای متروسواری كاربران!


مترو، فقط یك وسیله حمل و نقل عمومی نیست! گاهی هم می‌تواند سوژه‌ای ناب شود برای نوشتن. در این مقاله، مترو را از دید دو كاربر تبیانی ببینیم.


ماجرای اول: مردم آزاری!

دیروز برای رفتن به خونه، سوار مترو شده بودم. دو جوان هفده یا هجده ساله هم کمی آن طرفتر از من مشغول بگو و بخند بودند. یکی از جوان‌ها به رفیقش گفت: بذار کاری کنم كه یك مقدار بخندیم. من پشتم به آن‌ها بود و توجهی به جوان‌ها نکردم. یك وقت دیدم كه کسی با انگشت، ضربه‌ای به شانه‌ام زد. در این مواقع همه فکر می‌کنبم كه آشنایی ما را دیده است، پس برگشتم، ولی کسی را ندیدم.

برای بار دوم این کار تکرار شد و از همراه این جوان، صدای خنده خفیفی هم بگوشم خورد. مطمئن شدم که کار یکی از همین دو جوان است که می‌خواهند با مردم آزاری، اسباب خنده را برای خودشان جور کنند. ترجیح دادم عکس‌العملی نشان ندهم. این کار من باعث شد تا آن‌ها هم به این کار ادامه ندهند.

اما چند دقیقه بعد، صدای داد و فریاد و دعوا از چند قدم آن طرف‌تر بلند شد. وقتی نگاه کردم دیدم كه شخصی، در حال کتک زدن یکی از همان جوانان است. مشخص شد که این جوان قصد داشته این کار را با شخص دیگری هم انجام بدهد، اما لو رفته است.

این نوع جوانان باید بدانند كه مردم آزاری کار خوبی نیست و بالاخره یك وقتی باید تقاص پس بدهند. بقول معروف: «یک بار جستی ملخک، دو یار جستی ملخک، آخر به دستی ملخک»

نوشته‌ای از كاربر تبیانی: اسماعیل تقوایی(برزخ)

 

ماجرای دوم: كنجكاوی!

احتمال قریب به یقین، شما هم تجربه کرده‏اید مترو سواری را؛ که اگر تجربه کرده‏اید خوش به سعادتتان؛ و اگر هم هنوز مفتخر به حضور در این واگن‌های آدم‌بر! (عجب اصطلاحی ابداع نمودیم!) نشده‏اید، بدانید و آگاه باشید كه چیز زیادی را از دست ندا‌ده‌اید.

برخی از پژوهشگران عرصه متروسواری، طی تحقیقات گسترده میدانی خود، به این نتیجه رسیده‌اند كه برخی از مسافرین محترم مترو و نه همه آن‌‌ها، به كارهای شخص كنار دست خود، بسیار علاقه‌ نشان می‌دهند كه انصافاً، این بنده حقیر و سراپا تقصیر نیز این تحقیق را بسیار علمی و پخته می‌دانم!

كاش می‌دانستم كه این اخلاق بد، از كدام روزنه پنهان زندگی، وارد اخلاق و رفتار و منش نیكوی ایرانیان شده است؛ شاید از همان جایی كه مترو وارد شده است!، اما هر چه هست، الحق و الانصاف، بسیار بد است. همین اخلاقی كه می‌گوید همه چیز لایق سرك كشیدن است! همین اخلاق سرك كشیدن و كنجكاوی‌های متداول درون مترو را عرض می‌كنم. البته، آن‌هایی كه به فیض اتوبوس سواری هم نایل گشته‌اند، همین صابون معطر به تنشان خورده است!

عمق فاجعه را آن هنگام می‌توان درك كرد كه به جهت شدت و كثرت آدمیان و مسافران مترو، این اخلاق، بحرانی‌تر شده و گاه، آه را از نهاد آدمی، بیرون می‌كشاند و تا به آسمان نیز می‌رساندش!

برای ذكر مثال، اینگونه برایتان نقل می‌كنم كه روزی از روزهای زیبای خداوند و طبق عادت همیشگی، در حال نوشتن چند خطی از خاطرات و لحظه‌های روزانه بودم. شاید می‌پرسید مگر جای دیگری برای نوشتن نداشتی جاده دوستی؟!

من هم در پاسخ به ذكر همین نكته بسنده می‌كنم كه جا دارم، ولی وقتی كه متروسواری، با این حس و حال و وصف و اوضاع در جریان هست، چرا در جای آرام و بی دغدغه، بنشینیم و بنویسیم و این همه سوژه ناب را ازدست بدهیم؟!

القصه، داشتم می‌نگاشتم و پیش می‌رفتم تا اینكه خنده فرد محترم كنار دستی‌ام كه همچون چسب دوقلو به ما، درست بازو به بازوی ما چسبیده بود، ما را به خودمان و زمان و مكان وجودی‌مان واقف‌تر نمود. در ابتدای امر، متوجه دلیل خنده‌ ایشان و ارتباطش با خودم نشدم كه هیچ، همینطور هم به نوشتن ادامه می‌دادم. اما اندك اندك كه زمان می‌گذشت و نوشتارم هم كه چاشنی طنز را با خود یدك می‌كشید، تكمیل‌تر می‌شد، خنده این فرد، همزمان می‌شد با برخی از كلمات نوشته من! اینجا بود كه خنده فوق، خبر داد ز اسرار نهان!

 

بس كه بردی چشم خود در كار من

گفتــه‌ام شاید تــویی همــكار من

بس كه جــولان می‌دهی در كار ما

از نگاهـــت گـــم شــود افكار من!

 

گویا متن نوشته شده من، لااقل برای ایشان، جالب و قابل توجه افتاده بود كه چشم از كار و كتاب ما نمی‌ربود! جانم برایتان اینگونه نقل كند كه از همان جا كه می‌گویند: «مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد»، من نیز از این همراه ناخوانده، ذوق‌زده و غافلگیر شده بودم و همین موضوع، خودش سبب فعال‌تر شدن حس نوشتنم شده بود! ماجرا چنان پیش می‌رفت كه وقتی چاشنی طنز و اغراق و خنده را بیشتر به نوشته‌ام می‌افزودم، تأثیرش را در رفتار این شخص به عیان می‌دیدم!

خلاصه، نوشتم و نوشتم تا آن زمانی كه عزم برخواستن را جزم كردم. ولی در كمال ناباوری و غافلگیری، همین شخص محترم و البته كمی كنجكاو در كار دیگران، دستم را گرفت و با لبخندی پرسید: «آخر این قصه چطوری تموم میشه؟!»

نتیجه‌ گیری این ماجرا هم با خود شما، حالا نمی‌دانم كه هنگام قرار گرفتن در این موقعیت، از گذر زمان و همنشینی با كنجكاوان، ناراحت می‌شوید یا همچون من،‌ سوژه‌ای برای نوشتن پیدا می‌كنید.

شاد باشید و همیشه خ ن د ا ن!

نوشته‌ای از كاربر تبیانی: سعید سخایی(جاده دوستی)


باشگاه كاربران تبیان – برگرفته از مطالب: برزخ و جاده دوستی

 

مطالب مرتبط:

شكرستان (ویژه نامه طنز) + مسابقه

مسابقه هوش ویژه شکرستان + جایزه

مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت