بغضِ غریبی گلوی عالَم را میفشارد و سنگینی داغی جانسوز بر قلب زمین زخم میزند. فرشتگان، کوچه پسکوچههای مدینه را در پیِ کتاب دانش میگردند؛ اما چه سود که اینک خوشههای زهرآگینِ تاریکی، قلب سپیدش را هزارپاره کرده است...
بغضِ غریبی گلوی عالَم را میفشارد و سنگینی داغی جانسوز بر قلب زمین زخم میزند. فرشتگان، کوچه پسکوچههای مدینه را در پیِ کتاب دانش میگردند؛ اما چه سود که اینک خوشههای زهرآگینِ تاریکی، قلب سپیدش را هزارپاره کرده است...
موج موج شانهها میآیند، روبه روی دریا تباری که نامش «صادق» است تا ترجیع بندهای تلاطم را بسرایند. آری! دوبیتیهای «وا اماما» زمزمه بقیعستان دل شده است و مرثیههایی جگرسوز و پر خراش بر قلب کتاب دانش افکنده.
موج موج شانهها میآیند، روبه روی دریا تباری که نامش «صادق» است تا ترجیع بندهای تلاطم را بسرایند. آری! دوبیتیهای «وا اماما» زمزمه بقیعستان دل شده است و مرثیههایی جگرسوز و پر خراش بر قلب کتاب دانش افکنده.
موج موج شانهها میآیند، روبه روی دریا تباری که نامش «صادق» است تا ترجیع بندهای تلاطم را بسرایند. آری! دوبیتیهای «وا اماما» زمزمه بقیعستان دل شده است و مرثیههایی جگرسوز و پر خراش بر قلب کتاب دانش افکنده.
موج موج شانهها میآیند، روبه روی دریا تباری که نامش «صادق» است تا ترجیع بندهای تلاطم را بسرایند. آری! دوبیتیهای «وا اماما» زمزمه بقیعستان دل شده است و مرثیههایی جگرسوز و پر خراش بر قلب کتاب دانش افکنده.
ای بقیع! ای نگارخانه هزاره غربت! آن زشت خویان، میخواستند تو را با ویران کردن، از صفحه روزگار محو کنند، اما خبر نداشتند که تو چهار آفتاب گیتی فروز را با ستارههای بسیار در خود جای دادهای و این گونه فروغ تو از بین نمیرود.