موسسسه فرهنگی و اطلاع رسانی تبیان

شب شده بود و مسافری خسته و گرسنه از راهی دور می آمد ، او ناشناس بود و کسی او را نمی شناخت ، به دنبال جایی برای استراحت می گشت تا این که...

سلام دوست های خوبم، جیغ زدن کار خوبی نیست و ممکنه بقیه از صدای ما ناراحت بشوند ولی جیغ زدن هم زمان و مکان دارد پس این داستان را از دست ندهید...

روزی روزگاری سه ماهی در دریاچه ای زندگی می کردند که با هم دوست بودند....

سلام همراهان عزیز، با یک داستان زیبا و خواندنی از کتاب کلیله و دمنه همراه شما هستیم، این داستان زیبا را با دوستانتان بخوانید و لذت ببرید...

من یک بچه شتر هستم. بچه همان شتری که چند بار در قرآن در داستان حضرت صالح اسمش آمده است.

داستان امروز ما راجب دو تا موچه هست که برای کمکی که می کنند سر دیگران منت می گذارند و مادرشان نصیحت زیبایی به آن ها می کند و ....

ماجراهای بهلول بسیار زیبا، دلنشین و آموزنده است. هر چند کوتاه اما در آن درس های زیبایی نهفته شده که ارزش خواندن آن را چند برابر می کند. در زیر یک نمونه از ماجرای بهلول را برایتان باز گویی می کنم...

دعای جوشن کبیر در یکی از غزوات صدر اسلام از جانب جبرئیل برای پیامبر اسلام آورده شده است. این‌ دعا صد بند دارد و هر بند حاوی‌ ده‌ "اسم" از اسمای‌ خداست‌.

من و مادرم به خانه پدر بزرگم رفتیم. به کنار پدربزگم رفتم و سوال کردم: پدر بزرگ غول چراغ جادو وجود دارد؟...

یک روز صدای هق هق گریه بلند به گوش رسید.همه جا را گشتم اما صاحب صدا را پیدا نکردم.حتی فرشته هم دلش سوخت و از آسمان پایین امد...

دختری با شادی آواز می خواند. دختر بچه ها دست می زدند. صدای خنده و شادی از اتاق می آمد. اتاق عروس پر از زن بود. ...

روزى زنى نزد حضرت فاطمه زهراء علیها السلام آمدو سوالی نمود...

روزى زنى نزد حضرت فاطمه زهراء علیها السلام آمدو سوالی نمود ....

یکی بود ، یکی نبود آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود...

حضرت آمنه مریض شده بود .کسانی که دراطراف او بودند می دانستند که از زندگی او زمان زیادی باقی نمانده است...

روزی سقراط، حکیم معروف یونانی، مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر است. علت ناراحتی اش را پرسید و او پاسخ داد: در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم...

روزی حضرت موسی (ع) رو به درگاه ملکوتی خداوند کرد و از درگاهش درخواست نمود: بارالها! می خواهم بدترین بنده ات را ببینم....

پادشاهی پس از این که بیمار شد گفت: نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی می دهم که بتواند مرا معالجه کند....

روزی فردی جوان هنگام عبور از بیایان، به چشمه آب زلالی رسید. آب به قدری گوارا بود که مرد سطل چرمی اش را پر از آب کرد تا بتواند...

این سخنان و حکایات هرچند کوتاه هستند اما انسان را به فکر وا می دارند تا هر چه بیش تر به زندگی پیامبران دقت کنیم و از آن ها درس بگیریم....