قورباغه و نردبان
با داستانی زیبا و دوست داشتنی در مورد قورباغه و نردبان همراه ما شوید...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ :
يکشنبه 1397/10/16 ساعت 08:00
نردبان گفت: این قدر قورقور نکن!
قورباغه پرسید: قورقور نکنم، چه کار کنم؟
نردبان گفت: پله های من را بشمار.
قورباغه جلو پرید. پایین پله های نردبان نشست و گفت: قور. قورقور. قورقورقور....
نردبان گفت: باز هم که داری قورقور می کنی! بلد نیستی پله های من را بشماری؟
قورباغه گفت: چرا، بلدم!
بعد جلوتر پرید و گفت: دارم می شمرم. این جوری! و پرید روی پله ی اول و گفت: قور. پرید روی پله ی دوم و گفت: قور قور.
رو پله ی سوم، گفت: قورقورقور.
قورباغه، پله ها را یکی یکی بالا می پرید و می شمرد: قورقورقورقور...
رسید به پله ی آخر، و با خوشحالی گفت: همه ی پله هایت را شمردم.
یک مرتبه نردبان داد زد: مواظب باش! نیفتی...
اما دیر شده بود. قورباغه یک قورررررررر بلند گفت و از نردبان افتاد روی چمن های خیس!
نردبان، پله پله خندید.
قورباغه هم از خنده ی نردبان، خنده اش گرفت و قور قور خندید.
مطالب مرتبط:
روباه و غاز
مورچه ریزه به مدرسه می رود
فروشی نیست
کودک و نوجوان تبیان
تنظیم: فهیمه امرالله-نویسنده: مجید راستی
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت