حجّة الاسلام و المسلمین سیّد مرتضی موسویان
28 آبان سالروز در گذشت حجّة الاسلام و المسلمین سیّد مرتضی موسویان (1317ـ 1392) است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ :
چهارشنبه 1397/09/28 ساعت 08:32
💠 او عموی شهید سیّد کاظم موسوی است. وی درس آموخته حوزه مشهد (25 سال) است و از بزرگانی چون آیات عظام: سیّد محمّد هادی میلانی، شیخ هاشم قزوینی، میرزا جواد تهرانی، حاج آقا حسن قمی و ادیب نیشابوری کسب فیض کرده است. او کارشناسی الاهیّات را از دانشگاه تهران گرفت و دبیر قرآن و عربی و نیز معلّم راهنمای دبیرستان علوی (1343ـ1357) و امام جماعت آن مدرسه بود. وی هم چنین استاد دانشکده علوم قضایی، امام جمعه شهرستان میامی (از توابع شاهرود) و مدرّس علوم حوزوی بود.
در ادامه، بخشی از خاطرات وی را از مرحوم سیّد یوسف شالچیان و شهید سیّد کاظم موسوی، با هم میخوانیم (با اندکی ویرایش):
☘️ آقای شالچیان برای من الگو بود. در خیلی از کارها من از ایشان استفاده میکردم با این که بر حسب ظاهر، من معلّم ایشان بودم. ایشان به من آموخت که در کارها خیلی عجله نکن؛ با زبان نمیگفت؛ با کار و عملش میگفت که شتاب زدگی نداشته باش. در روایت هم داریم که حضرت فرمودند: «من حاضرم قسمتی از بدنم را بدهم و در کارها شتاب زده رفتار نکنم.» یکی دو مورد پیش آمد که من شتاب زدگی کردم. ایشان تحقیق کرد و بعداً مشخّص شد که اشتباه کرده ام. ایشان مرا متنبّه کرد که: «آقا! اگر کاری می خواهی بکنی، حرفی می خواهی بزنی، ابتدا تحقیق کن! ابتدا بیندیش و فکر کن!» این مضمون همان روایت است.
آقای شالچیان قسمتی از دروس حوزوی را پیش من می خواند. صبح از ساعت تقریباً 6:30 درس را آغاز میکردیم و تا ساعت 7:30 ادامه می یافت و عجیب بود؛ خداوند ایشان را وسیله خیر قرار داده بود. ما احساس میکردیم در پشت پرده هم گروهی از خانمها از کلاس استفاده میکنند. زمانی متوجّه این موضوع شدم که خانمی از من درباره ادبیّات عرب سؤال کرد. گفتم: شما چه میکنید؟ گفت: ما هم شاگرد شما هستیم. این موجب شد تا برای گروهی از خانم ها کلاس تشکیل بدهند. آن کلاس هم تا زمان انقلاب همین طور ادامه داشت و پایه ریز کلاسهای من، آقای شالچیان بود که تقریباً تمام منطقه خیابان ایران را در بر می گرفت. ایشان موجب شد کلاس های متعدّدی تشکیل گردد و در همین جا به شما عرض میکنم که قطعاً بدانید آقای شالچیان در تمام کارهای فرهنگی که من انجام میدهم، شریک است؛ چون کلنگ این کار را ایشان زد.
زمانی پسر برادرم، شهید سیّد کاظم موسوی را در خواب دیدم. خواب بسیار عجیبی بود. در خواب دیدم که بعد از شهادت شان از او پرسیدم: «آقا، شهید شدی؟» گفت: «بله.» گفتم: «یعنی بهشتی هستی؟» گفت: «بله.» گفتم: وضع من چه طور است؟» گفت: «عمو! شما بیش از 300 دانش آموخته دارید!»
پایه ریز این که الآن بنده، بسیار مسرور و شادمانم و هنوز هم در این سن و سال، تخته سیاه را ترک نکرده ام، آقای شالچیان است. من مدیون آقای شالچیان هستم. کلاس های دیگرم (به جز برخی فعّالیّت ها) را آقای شالچیان تشکیل داده که هم چنان ادامه دارد.
📸 توضیح عکس: آقایان روغنی زاد، مرحوم سیّد فخرالدین شوشتری و مرحوم سیّد مرتضی موسویان در بزرگداشت بیستمین سالگرد استاد رضا روزبه در دبیرستان روزبه (1372).
📚 منبع: نشریّه صنعت کفش، شماره 107 (آبان 1385)
در ادامه، بخشی از خاطرات وی را از مرحوم سیّد یوسف شالچیان و شهید سیّد کاظم موسوی، با هم میخوانیم (با اندکی ویرایش):
☘️ آقای شالچیان برای من الگو بود. در خیلی از کارها من از ایشان استفاده میکردم با این که بر حسب ظاهر، من معلّم ایشان بودم. ایشان به من آموخت که در کارها خیلی عجله نکن؛ با زبان نمیگفت؛ با کار و عملش میگفت که شتاب زدگی نداشته باش. در روایت هم داریم که حضرت فرمودند: «من حاضرم قسمتی از بدنم را بدهم و در کارها شتاب زده رفتار نکنم.» یکی دو مورد پیش آمد که من شتاب زدگی کردم. ایشان تحقیق کرد و بعداً مشخّص شد که اشتباه کرده ام. ایشان مرا متنبّه کرد که: «آقا! اگر کاری می خواهی بکنی، حرفی می خواهی بزنی، ابتدا تحقیق کن! ابتدا بیندیش و فکر کن!» این مضمون همان روایت است.
آقای شالچیان قسمتی از دروس حوزوی را پیش من می خواند. صبح از ساعت تقریباً 6:30 درس را آغاز میکردیم و تا ساعت 7:30 ادامه می یافت و عجیب بود؛ خداوند ایشان را وسیله خیر قرار داده بود. ما احساس میکردیم در پشت پرده هم گروهی از خانمها از کلاس استفاده میکنند. زمانی متوجّه این موضوع شدم که خانمی از من درباره ادبیّات عرب سؤال کرد. گفتم: شما چه میکنید؟ گفت: ما هم شاگرد شما هستیم. این موجب شد تا برای گروهی از خانم ها کلاس تشکیل بدهند. آن کلاس هم تا زمان انقلاب همین طور ادامه داشت و پایه ریز کلاسهای من، آقای شالچیان بود که تقریباً تمام منطقه خیابان ایران را در بر می گرفت. ایشان موجب شد کلاس های متعدّدی تشکیل گردد و در همین جا به شما عرض میکنم که قطعاً بدانید آقای شالچیان در تمام کارهای فرهنگی که من انجام میدهم، شریک است؛ چون کلنگ این کار را ایشان زد.
زمانی پسر برادرم، شهید سیّد کاظم موسوی را در خواب دیدم. خواب بسیار عجیبی بود. در خواب دیدم که بعد از شهادت شان از او پرسیدم: «آقا، شهید شدی؟» گفت: «بله.» گفتم: «یعنی بهشتی هستی؟» گفت: «بله.» گفتم: وضع من چه طور است؟» گفت: «عمو! شما بیش از 300 دانش آموخته دارید!»
پایه ریز این که الآن بنده، بسیار مسرور و شادمانم و هنوز هم در این سن و سال، تخته سیاه را ترک نکرده ام، آقای شالچیان است. من مدیون آقای شالچیان هستم. کلاس های دیگرم (به جز برخی فعّالیّت ها) را آقای شالچیان تشکیل داده که هم چنان ادامه دارد.
📚 منبع: نشریّه صنعت کفش، شماره 107 (آبان 1385)
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت