عبدالله ابن عباس
عبدالله ابن عباس راوي،چه شخصيتي دارد؟ آیا ائمه اطهار(ع) مؤيداويند؟
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ :
سه شنبه 1396/11/10 ساعت 15:27
عبدالله بن عباس چند برادر غير از خودش داشت كه نام يكي از آنها عبيدالله بن عباس بود كه در زمان خلافت امام حسن - عليه السلام- فرماندهي لشكر امام را عهدهدار بود كه با تطميع عمّال معاويه و نيرنگ آنها سپاه امام را ترك كرد و به سوي سپاه معاويه رفت. با اينكه سپاه معاويه دو فرزند او را كشته بودند، ولي او با اين همه امام را رها كرد و به معاويه پيوست كه سستي عظيمي در سپاه امام به وجود آمد و يكي از اسباب شكست سپاه امام نيز همين علت بود. اما عبدالله بن عباس در كنار اميرالمؤمنين - عليه السلام- بود و يكي از شاگردان آن حضرت در علم تفسير قرآن محسوب ميشد و امام او را فرماندار بصره نموده بود؛ و يك بار او را نسبت به بدرفتاريش به بني تميم هشدار داد و نصيحت نمود.( نهج البلاغه، نامة 18 و 22 و 35)
به هر حال شكي نيست كه عبدالله بن عباس يكي از بزرگترين شخصيت هاي دنياي اسلام به ويژه در نيمه اول قرن اول هجري است كه در زمينه هاي مختلف علوم اسلامي همانند فقه و حديث، تفسير، تاريخ و حتي شعر و ادب عرب سرآمد بود. به گونه اي كه درباره او گفته شده است: «روزي مي نشست و جز از فقه تدريس نمي كرد، و روزي تأويل و روزي از جنگ هاي رسول خدا(ص) و روزي از شعر و ادب عرب و روزي از ايام العرب سخن مي گفت و هرگز نديدم كه دانشمندي به حضور او بيايد مگر اين كه براي او فروتني كند و هر كس در هر چيزي از او سؤال مي كرد او را بر آن دانشمند و آگاه مي يافت(طبقات، ابن سعد، ترجمه مهدوي دامغاني، ج 2، ص 351. ابن سعد اين عبارت را از عبيدالله بن عبدالله بن عتبه نقل مي كند) و او در علم تا آنجا پيش رفت كه ملقب به لقب بحر يعني دريا شد(همان). او خود اين همه توفيقات را در اثر دعاي پيامبر خدا(ص) مي داند كه برايش چنين دعا كرد: «اللهم فقهه في الدين و علمه التأويل؛ خداوندا او را در دين فقيه گردان و علم تأويل (تفسير) به او بياموز»( همان و نيز طبقات الفقهاء، شيرازي، ص 30). و نيز اين دعا از رسول خدا(ص) براي او نقل شده كه خداوندا او را حكمت بياموز(طبقات ابن سعد، ج 2، ص 348). از سوي ديگر در محبت و دوستي فراوان اين شخصيت عظيم نسبت به حضرت علي(ع) و فرزندانش جاي هيچگونه بحث و شبهه اي نيست. چنين معروف است كه هنگامي كه از علم فراوان او در عجب ماندند، خواستند او را با علي(ع) مقايسه كنند، اما او پاسخ داد: نسبت علم من به علم علي(ع) همانند نسبت قطره اي باران به اقيانوس است(شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج1، ص 19). همو در كنار امام علي(ع) در هر سه جنگ جمل، صفين و نهروان شركت كرد و در جنگ جمل و صفين از فرماندهان لشكر امام(ع) به شمار مي رفت(موسوعه طبقات الفقهاء، زير نظر جعفر سبحاني، ج 1، ص 167؛ موسوعه الامام علي بن ابي طالب(ع) ، محمدي ري شهري و همكاران، ج 10، ص 189). او آنچنان مورد اعتماد حضرت علي(ع) بود كه بلافاصله پس از پيروزي در جنگ جمل، به عنوان والي بصره كه در آن زمان وضعيت حساسي داشت، برگزيده شد ( تاريخ الطبري، ج 5، ص 93) و در ماجراي صفين و در هنگام انتخاب نماينده و حكم براي ماجراي حكميت، گزينه نخست حضرت علي(ع) او بود، اما خوارج و اشعث بن قيس اين گزينه را نپذيرفتند و استدلال آنها چنين بود: «لافرق بينه و بين علي(ع)»( همان، ص 51) او در جنگ نهروان، در آغاز به عنوان نماينده حضرت علي(ع) با خوارج سخن گفت و با بيان شيوا و استدلالات محكم خود، سست بنياني باورهايشان را آشكار ساخت به گونه اي كه تعداد زيادي از آنها دست از جنگ كشيدند(موسوعه الامام علي بن ابي طالب(ع)، ج 12، ص 189). او پس از شهادت امام علي(ع) در كنار فرزندش امام حسن(ع) ماند و از اولين بيعت كنندگان با او بود و از سوي آن حضرت(ع) به سمت استانداري بصره منصوب شد(الارشاد، شيخ مفيد، ترجمه محمد باقر ساعدي خراساني، ص 349). او در زمان حكومت معاويه در نزد وي از بازگويي حق و دفاع از حضرت علي(ع) باز نايستاد و با سخنان كوبنده خود او را زير سؤال برد. چنين مشهور است كه ابن عباس در حالي كه نابينا شده بود در مجلس معاويه شركت كرد و معاويه با تمسخر از او پرسيد: چرا شما بني هاشم از ناحيه چشم (بصر) دچار آسيب مي شويد. ابن عباس بلافاصله در جواب گفت: «به همان علت كه شما بني اميه در بصيرت خود دچار آسيب مي شويد»( موسوعه طبقات الفقهاء، ج 1، ص 167). و همين نابينايي به عنوان علت عدم حضور او در ركاب امام حسين(ع) در واقعه عاشورا ياد شده است(موسوعه الامام علي بن ابي طالب(ع)، ج 12، ص 190). درباره برخورد او با امام حسن(ع) و امام حسين(ع) چنين نقل شده كه با آن كه از نظر سني از آنها بزرگتر بود، ركاب اسب آن دو بزرگوار را هنگام سوار شدن بر اسب مي گرفت(موسوعه طبقات الفقهاء، ج 1، ص 167.). اما با اين همه سوالي كه به ذهن مي آيد اين است كه پس چرا در زمان سقيفه از حضرت علي(ع) دفاع نكرد؟ بايد به اين نكته توجه داشت كه ، ابن عباس در زمان رحلت پيامبر خدا(ص) داراي موقعيت اجتماعي بارزي نبود، زيرا همانطور كه ذكر كرديم او در مكه و در شعب ابي طالب سه سال قبل از هجرت به دنيا آمده بود(موسوعه الامام علي بن ابي طالب(ع) ج 12، ص 188) و در سال هشتم هجرت يعني سال فتح مكه به مدينه رفته(همان) و ملازم حضرت پيامبر(ص) شد. بنابراين او در هنگام رحلت پيامبر(ص) تنها 13 يا 14 سال داشت كه تنها 2 الي 3 سال محضر پيامبر(ص) را درك كرده بود و در اين زمان نه شخصيتي علمي به شمار مي آمد و نه شخصيتي سياسي. اما بر اثر هوش و درايت و نيز تلاش و پشتكار خود به جايي رسيد(طبقات ابن سعد، ج 2، ص 350) كه به عنوان يكي از مشاوران عمر بن خطاب در طول حكومتش گشت(موسوعه الامام علي بن ابي طالب(ع)، ج 12، ص 188.) تا جايي كه يكي از گزارشگران مي گويد: «به ابن عباس فهم و دانش و تيزهوشي فراوان عنايت شده است و نديدم كه عمر بن خطاب هيچ كس را بر او مقدم بدارد»( طبقات ابن سعد، ج 2، ص 353) و اين مشاور، به گونه اي بود كه هنگامي كه ابن عباس در بستر بيماري افتاده بود، عمر او را عيادت كرد و به او گفت: «بيماري تو كار ما را مختل ساخته است»( همان.). و اين توجه عمر به ابن عباس چنان بود كه برخي از صحابه همانند عبدالرحمن بن عوف به او اعتراض كرده و گفتند: فرزندان ما نيز مانند او هستند؛ اما عمر از ابن عباس دفاع كرده و ويژگي هاي او را به رخ عبدالرحمن بن عوف كشيد(طبقات الفقهاء، شيرازي، ص 30.). اما اين توجه عمر باعث نمي شد كه ابن عباس در دفاع از حق حضرت علي(ع) و بني هاشم براي حكومت بعد از پيامبر(ص) كوتاهي كند، چنانچه هنگامي كه عمر علت رويگرداني قريش از بني هاشم را جمع نشدن خلافت و نبوت در اين خاندان دانست، ابن عباس با استدلال هاي محكم و از راه آيات قرآني ديدگاه خود را پيرامون حق بودن بني هاشم كه طبعا كانديدايي جز حضرت علي(ع) نداشتند، بيان كرد به گونه اي كه عمر او را متهم به بدخواهي و كينه توزي نسبت به قريش كرد و در همين مجلس بود كه عمر به صورت گلايه سخن ابن عباس را يادآور شد كه معتقد به اين بود كه خلافت از راه حسد و ظلم از بني هاشم غصب شده است و ابن عباس ضمن تأييد اين سخن، استدلال هاي خود را بيان كرد و نزديكي خاندان خود نسبت به پيامبر(ص) را بيان كرد و استدلال هاي او چنان محكم بود كه پس از بيرون رفتنش از مجلس، عمر رو به اطرافيان كرده و چنين گفت: «واها لابن عباس! ما رأيته لاحي احدا قط الا خصمه؛ چه عجيب است اين ابن عباس! هرگز نديدم با كسي درافتد، مگر اين كه او را محكوم كند»( شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 122، ص 52 - 55). همچنين هنگامي كه عمر در اواخر حيات خود از سرگرداني اش در امر جانشيني خود در نزد ابن عباس سخن مي گفت: او فضايل حضرت علي(ع) همچون جهادش در راه خدا، پيشينه اش در اسلام، نزديكي اش به پيامبر خدا(ص) و علم فراوانش را به عمر يادآور شده و او را مناسبترين فرد براي تصدي خلافت دانست(همان، ص 51). اما عمر اين خيرخواهي را نپذيرفت و عاقبت برگزيده شدن خليفه را موكول به شورايي شش نفره نمود كه يكي از آنها حضرت علي(ع) بود. ابن عباس هنگامي كه اين تركيب و توصيه هاي عمر را ديد، با تيزبيني خطاب به حضرت علي(ع) گفت: «خلافت از دست ما بيرون رفت، اين مرد (عمر) مي خواهد خلافت به عثمان برسد»( همان، ج 1، ص 189). طرفداري ابن عباس از حضرت علي(ع) چنان براي عمر آشكار شده بود كه علي رغم محبت فراوان نسبت به او، هيچگاه مسؤوليت سنگيني به او واگذار نكرد و چنين نقل شده كه زماني او را براي فرمانداري ولايت حمص در نظر گرفته بود، اما به سرعت پشيمان شد با اين استدلال كه ابن عباس با توجه به ديدگاهش در مورد حقانيت خلافت بني هاشم، ممكن است حمصيان را منحرف سازد. با اين حال ورود او در دستگاه خلافت نمي تواند ضربه اي به شخصيت او وارد سازد، زيرا با توجه به ورود اصحاب خاص حضرت علي(ع) به اين دستگاه و همكاري آنان با حاكمان مي توانيم به اين نتيجه كلي برسيم كه اين همكاري با رضايت و تأييد آن حضرت (ع) بوده است و لااقل هيچ منعي از سوي حضرت(ع) نسبت به اين كار ديده و شنيده نشده است. چگونه مي توان پذيرفت كه عمار آن يار با وفاي حضرت علي(ع) كه لحظه اي در دفاع از حق حضرت(ع) كوتاهي نكرد، بدون رضايت و تأييد آن حضرت(ع) استانداري كوفه را از سوي عمر بپذيرد(اخبار الطوال، دينوري، ترجمه مهدوي دامغاني، ص 164 و پس از آن) و يا سلمان كه به واسطه نزديكي اش به پيامبر(ص) و خاندانش از اهل بيت(ع) دانسته شده و به سلمان محمدي مشهور شد، در فتح ايران شركت كند و پس از فتح ولايتمداري مدائن را قبول كند(تاريخ يعقوبي، ترجمه محمد ابراهيم آيتي، ج 2، ص 37.) و ...
نتيجه اين كه دليل معتبري در دست نيست كه وي بالاخص در آخر عمرش از علي - عليه السلام- بريده باشد، اما او با معاويه مذاكراتي داشته است، همانطوري كه ساير ياران علي - عليه السلام- با معاويه مذاكراتي داشتهاند و اينها دليل نميشود كه بگوييم او در آخر عمر به معاويه پيوسته باشد ولي برادرش عبيدالله به معاويه پيوست و به امام حسن - عليه السلام- خيانت كرد.
منبع : پرسمان
این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت