نمی دانم کارتر با من و مملکتم چه می خواهد بکند؟!!!

اوج فاجعه روز به روز نزدیکتر می شد. دامنۀ اعتصابات بالا می گرفت من آشکار می دیدم که اعلیحضرت هر روز افسرده تر و غمگین تر می شوند و نشانۀ افسردگی و درماندگی در چهره شان هویدا بود. این درماندگی وقتی بیشتر
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نمی‌دانم کارتر با من و مملکتم چه می‌خواهد بکند؟!!! 

اوج فاجعه روز به روز نزدیکتر می‌شد. دامنۀ اعتصابات بالا می‌گرفت من آشکار می‌دیدم که اعلیحضرت هر روز افسرده‌تر و غمگین‌تر می‌شوند و نشانۀ افسردگی و درماندگی در چهره‌شان هویدا بود. این درماندگی وقتی بیشتر شد که سولیوان، سفیر کبیر آمریکا، تقاضای شرفیابی کرد و گفت: تلگراف مهمی از رئیس جمهور کارتر آمده است که می‌خواهم آن را به اعلیحضرت نشان بدهم.

بخش تاریخ ایران و جهان تبیان

می خواست کار را به نفع بختیار تمام کند

اوج فاجعه روز به روز نزدیکتر می‌شد. دامنۀ اعتصابات بالا می‌گرفت من آشکار می‌دیدم که اعلیحضرت هر روز افسرده‌تر و غمگین‌تر می‌شوند و نشانۀ افسردگی و درماندگی در چهره‌شان هویدا بود. این درماندگی وقتی بیشتر شد که سولیوان، سفیر کبیر آمریکا، تقاضای شرفیابی کرد و گفت: تلگراف مهمی از رئیس جمهور کارتر آمده است که می‌خواهم آن را به اعلیحضرت نشان بدهم.

دو دستگی در کاخ سفید از جمله مسایلی بود که اعلیحضرت خیلی به آن فکر می‌کردند و از این دو دستگی رنج می‌بردند. سایروس‌ونس، وزیر امور خارجۀ آمریکا می‌خواست از طریق مذاکره با آیت‌الله خمینی کنار بیاید، ولی برژینسکی، مشاور امنیتی ملی کارتر، که نفوذ فراوانی روی رئیس جمهور داشت، می‌خواست از طریق ژنرال‌ هایزر که به ایران آمده بود، و در تمام مدت اقامتش در ایران دور از چشم دربار با نظامیان تماس می‌گرفت، کار را به نفع بختیار تمام کند. الیوت، یکی از مقامات برجستۀ وزارت امور خارجه از سوی ونس به پاریس رفته بود تا بلکه نظر آیت‌الله خمینی را به نفع شاه تغییر دهد. به سولیوان اجازۀ شرفیابی داده شد و او در ساعت ده صبح همان روز به حضور اعلیحضرت رسید. اعلیحضرت با قیافه‌ای که نشانه‌ای از بی‌خوابی شبانه در آن بود، وی را پذیرفتند. وقتی سولیوان وارد شد، اعلیحضرت به او اجازۀ نشستن دادند و با کمال بی‌میلی فنجانی چای نوشیدند. سپس سولیوان دست در جیب کرد و تلگرافی در آورد. مضمون تلگراف این بود که مأموریت الیوت به پاریس، به دستور کارتر لغو شده و توضیح داد که کارتر شخصاً چنین تصمیمی را گرفته است.

اعلیحضرت، در حالی که چهره‌شان در هم رفته بود، با لحنی مضطرب پرسیدند: «آخر به چه دلیل مأموریت او را لغو کرده‌اند؟»

ـ قربان، نمی‌دانم.

ـ پس شما چطور می‌خواهید در آنها نفوذ کنید، در حالی که حتی حاضر نیستید با آنها صحبت کنید؟

ـ نمی‌دانم.

سپس اعلیحضرت، در حالی که دستهایشان را به نشانۀ یأس و ناامیدی تکان می‌دادند، از سولیوان پرسیدند: «حالا واشینگتن چه برنامه‌ای دارد و می‌خواهد چه کار کند؟» 

ـ نمی‌دانم.

ـ آخر من از سیاست واشینگتن گیج شده‌ام و سر در نمی‌آورم. نمی‌دانم کارتر می‌خواهد با من و مملکتم چه کار بکند. چرا سیاست صادقانه‌ای در پیش نمی‌گیرد؟

سولیوان نمی‌دانست چه پاسخی به اعلیحضرت بدهد. اعلیحضرت نگاهی به ساعتشان کردند. معمول این بود که وقتی به ساعت نگاه می‌کنند، یعنی زمان شرفیابی تمام شده است و شرفیاب شونده باید مرخص گردد. ما این را به افرادی که می‌خواستند حضور شاه برسند گوشزد می‌کردیم.


منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت