تبیان، دستیار زندگی
ما اگر جشنواره ی مرگ برگزار كردیم، نه اینكه افسرده باشیم یا بخواهیم دانش آموزان را افسرده كنیم. ما می خواستیم جشنواره ای برگزار كنیم كه زندگی در آن...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

حرف اول...

سرمقاله

ما هرچه فكر می كنیم این نتیجه بیشتر توی ذهنمان قوت می گیرد كه رابطه ی مرگ و ترس به یك دور می ماند.

حرف اول...

ما از مرگ می ترسیم چون برایش آماده نیستیم. پس هرگز به آن فكر نمی‏كنیم و چون به آن فكر نمی كنیم، هیچ وقت برایش آماده نمی شویم و همیشه از آن می ترسیم.

باز هم آمدند و دائم از ما پرسیدند كه چرا مرگ؟ چرا از زندگی حرف نمی‏زنید. این بار من به دنبال جواب بهتری از آنچه در سرمقاله ی پیشین آمده بود می گشتم كه بحث جالب تری عنوان شد. مضمونش این بود كه چرا مردم دو شقه كرده اند هم چیز را؟ انگار برایشان زندگی فقط به همراه زندگی وجود دارد و مرگ فقط به همراه مرگ و همزیستی مسالمت آمیز مرگ و زندگی كه قرن ها است در جریان است، در ذهن مردم به فراموشی سپرده شده است. زندگی هم مثل هر نعمت دیگر خداوند مشمول این عبارت قدیمی می شود كه آدم تا یك چیزی را دارد قدرش را نمی داند. مرگ آن چیزی است كه دائم قدر زندگی را به ما نشان می دهد. اصلا تمام نابودی ها و تباهی ها همین اند. قدر بودن ها و داشتن ها را مشخص می كنند. همین است كه در فلسفه اسلامی می‏خوانیم" شر و بدی وجود ندارد. خزان و مریضی و مرگ همه بخشی از سازمان خلقت اند كه دست به دست هم دنیا را زیبا نشان می دهند."

حرف اول...

فضایی را در نظر بگیرید كه یك نفر در آن بیمار است و یا به علت دیگری قرار است به زودی بمیرد. می بینید كه چه فضای با محبتی می شود! همه به هم لطف می كنند و هر كس سعی می كند تا بیش از دیگران خصوصا برای آن شخص خاص كاری انجام دهد. نمونه ی بارزش كه همه وصفش را شنیده ایم "جبهه" است. همه می كشند خودشان را برای هم و برای خوبی كردن و فداكاری. چون همه فكر می كنند شاید این آخرین باری باشد كه هم دیگر را می بینند و شاید آخرین فرصتی كه کار خیری انجام دهند.

مرگ شاید آن چیزی باشد كه هرگز در نظر آدمی عزیز نگردد. اما قطعا این قابلیت را دارد كه خیلی چیزها را در نظر انسان ها عزیز گرداند. وقتی مرگ اینقدر خوب است كه دنیا را این شكلی می‏كند، پس چرا باز هم مظلوم واقع می شود.

ما اگر جشنواره ی مرگ برگزار كردیم، نه اینكه افسرده باشیم یا بخواهیم دانش آموزان را افسرده كنیم. ما می خواستیم جشنواره ای برگزار كنیم كه زندگی در آن نمود داشته باشد كه خودمان و دیگران قدر لحظاتشان را بهتر بفهمند و بدانند كه چگونه آنها را می گذرانند و بدانند كه زندگی چه نعمت بزرگی است و اینكه چقدر خوب زندگی كردن می تواند ساده یا سخت باشد و هزاران چیز دیگر...

حرف اول...

ولی دیدیم وقتی نام جشنواره ای می شود زندگی، هیچ كس به آن توجه نمی كند. این چنین جشنواره ای نه در دبیرستان های تهران بلكه در قبرستان های آن خوب جواب می دهد. تمام اهل قبور دوست دارند در مورد زندگی بگویند چون حالا آن را ندارند و به شدت به آن نیازمندند ولی آنچه مخصوص دبیرستان هاست مرگ است. مرگی كه زندگان حالا آن را ندارند و علی رغم تصورشان خیلی هم به آن نیاز دارند و در پناه آن است كه زندگی را بهتر می فهمندند و بیشتر به آن فكر می كنند.

گروه علمی پژوهشی قاصدك

حرف اول...