تبیان، دستیار زندگی
امام حسن عسگری علیه‏السلام فرزند عزیزش محمّد را از چشمان مردم مخفی نگه می‏‏داشت و فقط عده کمی از مردم که جزء نزدیکترین یاران آن حضرت بودند، موفق به دیدن حضرت قائم (عج) شده بودند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

زندگی مخفی یک کودک
کودکی

امام حسن عسگری علیه‏السلام فرزند عزیزش محمّد را از چشمان مردم مخفی نگه می‏‏داشت و فقط عده کمی از مردم که جزء نزدیکترین یاران آن حضرت بودند، موفق به دیدن حضرت قائم (عج) شده بودند.

تولد امام مهدی (عج)، همزمان با حکومت ظالمانه مهتدی، چهاردهمین خلیفه عباسی بود. مهتدی می‏‏دانست که مهدی موعود، از امام حسن علیه‏السلام به‏وجود خواهد آمد و دنیا را پر از عدل و داد خواهد کرد؛ به همین دلیل امام حسن علیه‏السلام را بارها به زندان افکند؛ اما به خواست خدا نه تنها مهتدی، بلکه هیچ یک از خلفای عباسی نتوانستند از تولد حضرت مهدی علیه‏السلام  جلوگیری کنند.

یکی از بزرگان شیعه و یاران نزدیک امام حسن عسگری علیه‏السلام به نام «احمدبن اسحاق» می‏گوید: «خدمت امام حسن عسگری علیه‏السلام رسیدم و هنوز پرسشم را در مورد جانشینی آن حضرت مطرح نکرده بودم که حضرت فکرم را خواند و فرمود: احمد! خدای بلند مرتبه از همان هنگام که انسان را آفرید، زمین را از حجت (امام و راهنما) خالی نگذاشت و تا قیامت هم خالی نمی‏گذارد. به خاطر وجود مبارک امام است که خداوند، بلا را از زمین دور می‏کند، باران می‏بارد و نعمت‏ها و برکت‏های زمین آشکار می‏شود. من سوالم را دوباره تکرار کردم و پرسیدم: ای پسر رسول خدا! جانشین بعد از شما کیست؟ امام با عجله به داخل خانه رفت و با کودکی پیش من برگشت. صورت آن کودک، بسیار زیبا و نورانی بود. امام حسن عسگری علیه‏السلام رو به من کرد و فرمود: اگر پیش خدا عزیز نبودی، پسرم را به تو نشان نمی‏دادم. اسم و لقب او، اسم و لقب رسول اکرم صلی‏الله علیه و اله وسلم  است. او زمین را از حق و عدالت پر می‏کند، همان طور که از ظلم و ستم پر شده است. ای احمد! به خدا قسم او از نظرها پنهان می‏شود و در زمان غیبت او، تنها کسانی نجات پیدا می‏کنند که امامت او را بپذیرند. آنها بر این عقیده، محکم و استوار هستند و برای ظهور او دعا می‏کنند. من پرسیدم: آیا نشانه‏‏ای داری که دلم به آن اطمینان بیشتری پیدا کند؟ در برابر چشمان متعجب من، کودک به جای پدر به زبان عربی فرمود: «من بقیة‏الله در زمین هستم. همان کسی که از دشمنان انتقام می‏گیرد. ای احمد! وقتی چیزی را با چشم خودت می‏بینی، به دنبال اثر آن نگرد.»

در زمان معتمد عبّاسی، یکی از دشمنان سرسخت شیعیان به نام «عمرو بن عوف» فرماندار عراق بود. روزی عمرو بن عوف از طرف معتمد، مامور اعدام یکی از شیعیان به نام «ابراهیم بن محمد نیشابوری» شد. ابراهیم که از تصمیم و فرمان معتمد با خبر شده بود، قبل از فرار از شهر سامرا، مخفیانه به خانه امام حسن عسگری علیه‏السلام رفت تا با آن حضرت وداع کند.

وقتی ابراهیم به خانه آن حضرت رسید، کودک بسیار زیبایی را مشاهده کرد که در کنار امام حسن علیه‏السلام نشسته بود. زیبایی و درخشندگی  چهره آن کودک، لحظه‏ای فکر فرار و خستگی را از یاد ابراهیم برد. در همان لحظه، کودک رو به ابراهیم کرد و فرمود: «ای ابراهیم! فرار نکن خداوند به زودی تو را از شرّ او رهایی خواهد داد.» ابراهیم در مورد دیدار آن روز می‏گوید: «وقتی سخنان آن کودک را شنیدم، به شدت تعجب کردم؛ به همین دلیل به امام حسن علیه‏السلام گفتم: ای آقای من! خداوند مرا فدای تو سازد! این کودک کیست که از حرف دل من خبر دارد؟!

امام حسن علیه‏السلام فرمود: این کودک، پسرم و جانشین پس از من است. همان کسی است که غیبتش طولانی خواهد شد و پس از پر شدن سراسر زمین از ظلم و جوز، آن را پر از عدل و داد می‏کند. گفتم: نامش چیست؟ فرمود: ... همنام رسول خدا صلی‏علیه وآله‏وسلم و هم کنیه اوست... آنچه دیدی و از ما شنیدی بپوشان و جز به اهلش به کسی نگو.

من در آن روز به آنان و خاندانشان درود فرستادم و با کمال اطمینان به لطف خداوند نزد ایشان رفتم. اتفاقا آن روز به من خبر دادند که معتمد، فرمان قتل عمرو بن عوف را صادر کرده و او را به هلاکت رسانده است.»

مهدی مراد حاصل

برگرفته از کتاب: گذری بر زندگی چهارده معصوم(علیه‏السلام)

تنظیم : بخش کودک و نوجوان

********************************************

مطالب مرتبط

آخرین پرنده، آخرین سنگ

قهرمان محلّه

میم مثل مورچه

لطف بی‏کران امام!

مردی که کمک خواست

پیامبری در شکم ماهی (2)

پیامبری‌ در شکم ماهی(1)

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.