قصیده ای از شهید شیخ فضل الله نوری
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : جمعه 1388/05/16
در مردمک دیده و از دیده نهانی
قصیده ای از شهید شیخ فضل الله نوری(ره)
ای آن که کسی سرو چو قد تو ندیده |
چون لعل لبت غنچه ز گلزار نچیده |
چون نرگس مستت به همه گلشن عالم |
نه دیده چنین دیده و نه گوش شنیده |
خضر ار لب لعل تو نمی کرد تمنا |
تا حشر به سرچشمه حیوان نرسیده |
نشناخته گفتند گروهی که خدایی |
پس مدشناسای تو را چیست عقیده |
واقف نشد از سر توی ای مخزن اسرار |
جز عارف چل ساله که در خرقه خزیده |
می کرد تجلی اگر این یوسف ثانی |
دلباختگان دل عوض دست بریده |
دانم به یقین گر به رخت پرده نبودی |
کس یوسف کنعان به کلافی نخریده |
در مردمک دیده و از دیده نهانی |
پیدا و نهان ،غیر خداوند که دیده |
دانی زچه در پای گل سرخ بود خار |
از بس که به گلزار زشوق تو دویده |
فاخته سان بهر تو با نغمه ی کوکو |
هر لحظه از این شاخ بدان شاخ پریده |
از چیست که بلبل شده دلباخته ی گل |
زین رو که یکی روز گلی دست تو دیده |
زان روز که من باخته ام نرد محبت |
دانسته ام آخر به کجا کار کشیده |
دیری است زند زلف تو اندر دل مانیش |
افسون ،نکند چاره ی این مار گزیده |
پنهان زعدویی ،زمحبان زچه ای دور |
جان ها به لب از ،هجر تو ماه رسیده |
جز شربت لطف تو نداریم تمنا |
حلوا به کسی ده که محبت نچشیده |