یادش آمد بد است گریه کند
در گلوی خروس میپیچید
نغمهی لاالهالاالله
شاخههای درخت بالا رفت
تا بناگوش نقره کوب ماه
قلهوالله... حوض میخواند و
بید هم در رکوع خم میشد
شبنمی پاک لحظهی سجده
از رخ لاله داشت کم میشد
*****
گفت فواره تا بحولالله
سرپیچک به آسمان پیچید
رختها را به روی بند؛ نسیم
در صفوف نماز گل میدید
دستهای قنوت پنجره داشت
رو به روی حیاط وا میشد
آتنا توی خانه مشغول
گفتن ذکر ربّنا میشد
*****
همهی خانه یک صدا گفتند
رو به قبله سلام آخر را
و علیکالسلام در واشد
همه دیدند روی مادر را
*****
خندهای زد کلید را چرخاند
کلید وا شد دوباره در خندید
شیر چکچک به حوض پاشید و
آب در حوض بیشتر خندید
*****
باد میآمد و کف پای
برگ را باز قلقلک میداد
آن طرفتر عزیز با جارو
خانم باد را کمک میداد
*****
تخت بیچاره نیز کنج حیاط
با سماور بگومگو میکرد
باز هم آن سماور پرحرف
غرّ غر داشت گفتگو میکرد
خندهی یاس از سر دیوار
نقل میریخت بر سر کوچه
راه میرفت دور گردن بید
دستهای درخت آلوچه
بوی نان در حیاط راه افتاد
استکان پا گذاشت در سینی
وقت چایی رسیده... برخیزید!
عطسهای کرد قوری چینی
*****
سمت سفره عزیز میآمد
سینی چای و استکان در دست
سهم مادر برای صبحانه
روی لب خنده بود و نان در دست
*****
آتنا غنچه غنچه با دقت
چادرش را دوباره تا میکرد
داشت یک گل برای مادر خود
از سر چادرش سوا میکرد
همهی اهل خانه جمع شدند
سر سفره برای صبحانه
جای یک گل دوباره خالی بود
در میان اهالی خانه
*****
سرصبحانه باز هم مادر
ریخت در چار استکان چایی
مثل هر روز، باز یادش رفت
رفته از بین جمع بابایی
*****
استکان را دوباره برگرداند
توی قوری و زورکی خندید
آتنا بغضهای مادر را
آه! اما قشنگ میفهمید
*****
کیف خود را گذاشت بر دوشش
مثل آن لحظهای که بابا رفت
بغض مادر شکفت مثل گلی
از در خانه آتنا تا رفت
*****
باد فهمید حال مادر را
حال خانه دوباره در هم شد
زیر اندوه و غصهی مادر
کمر بید بیشتر خم شد
اشکها حلقه حلقه افتادند
حوض پر شد ز ماهی قرمز
غیر نامی که مانده است از او
خبر نیست از پدر هرگز
*****
یادش آمد که داده است پدر
سر خود را و رو سپید شده
یادش آمد بد است گریه کند
چون که بابای او شهید شده
مهدی پرویز
تنظیم:بخش کودک و نوجوان
****************************************
مطالب مرتبط
