ترنج و سیب لب بر لب نهاده
ادب غنایی و وصف
قسمت اول ، قسمت دوم ، قسمت سوم ، قسمت چهارم ، قسمت پنجم:
یکی از مضامین اصلی ادب غنایی توصیف طبیعت است که همواره کنار مضمون اصلی شعر غنایی دیده میشود، به نحوی که شعر غنایی را میتوان شعر توصیفی هم خواند، چنانکه به شعر حماسی، روایی (نقلی) میگویند و غمنامه و شادی نامه را دراماتیک یعنی نمایشی میخوانند (حتی اگر به صحنه نیاید) و لذا در آن بیشتر با عمل مواجهیم. در شعر توصیفی با حرف از زبان یک نفر روبرو هستیم. اما در شعر حماسی هم عمل است و هم حرف، اما اعمال روایت میشود.
منشا وصف طبیعت در اشعار غنایی احساس از دست دادگی باغ بهشت و روزگاران خوش گذشته است. چنانکه گفتیم ادب غنایی با شهرنشینی و حضارت و به وجود آمدن روابط بین انسانها مربوط است و لذا شاعر گاهی ناخود آگاه به بن مایه «آن روزها رفتند» پناه میبرد و بدین وسیله احساسات و عواطف خود را بیان میکند:
- آن روزها رفتند
- آن روزهای خوب
- آن روزهای سالم سرشار
- آن آسمانهای پر از پولک
- آن شاخساران پر از گیلاس
- آن خانههای تکیه داده در حفاظ سبز پیچکها به یکدیگر
- آن بامهای بادبادکها بازیگوش
- آن کوچههای گیج از عطر آفاقیها
- فروغ فرخزاد
در شعر سنّتی ما گاهی طبیعت، معشوق را محاکات میکند:
بنفشه گفت که گر یار تو بشد مگری |
به یادگار دو زلفش مرا بگیر و بدار |
چه گفت نرگس؟ گفت ای زچشم دلبر دور |
غم دو چشمش بر چشمهای من بگمار |
ز بس که زاری کردم، ز سروهای بلند |
به گوشم آمد بانگ و خروش و نالهزار |
مرا به درد دل آن سروها همی گفتند |
به کاشکی دل تو یافتی به ما دو قرار |
که سبز بود نگارین تو و ما سبزیم |
بلند بود و از او ما بلندتر صدبار |
فرخی سیستانی
به یک کرشمه که نرگس به خود فروشی کرد |
فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت |
شراب خورده و خوی کرده میروی به چمن |
که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت |
به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم |
چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت |
بنفشه طره مفتول خود گره میزد |
صبا حکایت زلف تو در میان انداخت |
ز شرم آنکه به روی تو نسبتش کردم |
سخن به دست صبا خاک در دهان انداخت |
حافظ
همین وجوب وصف است که نظامی میگوید باعث شده بود تا کسی لیلی و مجنون را منظوم نکند زیرا داستان در محیطی خشک و تنگ میگذشت و در آن از باغ و بزم و رود سخنی نبود و نزدیک بود که خود نظامی هم به این علّت که مجال وصف نیست از سرودن لیلی و مجنون طفره رود:
دهلیز فسانه چون بود تنگ |
گردد سخن از شد آمدن لنگ |
این آیت اگر چه هست مشهور |
تفسیر نشاط هست ازو دور |
نه باغ و نه بزم شهریاری |
نه رود و نه می نه کامکاری |
برخشکی ریگ و سختی کوه |
تا چند سخن رود در اندوه! |
این بود کز ابتدای حالت |
کس گرد نگشتش از ملالت |
گوینده ز نظم او پرافساند |
تا این غایت نگفته زان ماند |
لیلی و مجنون
شعر فارسی از نظر توصیف- بهار، باغ، صبح، شب، ستارگان و ماه و خورشید، پرندگان، گیاهان، دشتها و صحراها، مجلس بزم، و باده خواری، ادوات موسیقی- بسیار متنوع و غنی است. و آنجاها که این توصیفات با زبان ادبی- تشبیه و استعاره که قلم موی نقاشی در شعر هستند- به دست شاعری استاد صورت گرفته باشد، حیرت انگیز میشود. دریغا که امروزه حجاب زبان مانع آن شده است تا این تابلوهای بدیع در معرض دید قرار گیرد.
ذیلاً ابیاتی از نظامی در وصف مجلس بزم خسرو نقل میشود. توصیف آتش در این ابیات در حدّ اعجاز است:
یکی شب از شب نوروز خوشتر |
چه شب کز روز عید اندوه کشتر |
سماع خرگهی در خرگه شاه |
ندیمی چند موزون طبع و دلخواه |
مقالتهای حکمت باز کرده |
سخنهای مضاحک ساز کرده |
به گرداگر خرگاه کیانی |
فروهشته نمدهای الانی |
نبید خوشگوار و عشرت خوش |
نهاده منقل زرّین پر آتش |
زگال ارمنی بر آتش تیز |
سیاهانی چو زنگی عشرتانگیز |
به باغ مشعله دهقان انگشت |
بنفشه می درود و لاله میکشت |
مجوسی ملتی هندوستانی |
چو زردشت آمده در زند خوانی |
دبیری از حبش رفته به بلغار |
به شنگرفی مدادی کرده برکار |
زمستان گشته چون ریحان ازو خوش |
که ریحان زمستان آمد آتش |
صراحی چون خروسی ساز کرده |
خروسی کو به وقت آواز کرده |
ز رشک آن خروسی آتشین تاج |
گهی تیهو بر آتش گاه دراج |
ترنج و سیب لب بر لب نهاده |
چو در زرّین صراحی لعل باده |
ز بس نارنج و نار مجلس افروز |
شده در حقهبازی باد نوروز |
ز چنگ ابریشم دستان نوازان |
دریده پردههای عشقبازان |
سرود پهلوی در ناله چنگ |
فکنده سوز آتش در دل سنگ |
کمانچه آه موسیوار میزد |
مغّنی راه موسیقار میزد |
غزل برداشته رامشگر رود |
که بدرود ای نشاط وعیش بدرود! |
چه خوش باغی است باغ زندگانی |
گر ایمن بودی از باد خزانی |
چه خرّم کاخ شد کاخ زمانه |
گرش بودی اساس جاودانه |
از آن سرد آمد این کاخ دلاویز |
که چون جا گرم کردی گویدت خیز |
چو هست این دیر خاکی سست بنیاد |
به بادهاش داد باید زود بر باد |
ز فردا و ز دی کس را نسان نیست |
که رفت آن از میان و این در میان نیست |
یک امروز است ما را نقد ایام |
بر او هم اعتمادی نیست تا شام |
بیا تا یک دهن پرخنده داریم |
به می جان و جهان را زنده داریم |
خسرو و شیرین، چاپ استاد دستگردی ص98- 95
سیروس شمیسا - از کتاب انواع ادبی