ما را نیازمند به ناز آفریده اند
ادب غنایی
قسمت اول ، قسمت دوم ، قسمت سوم ، قسمت چهارم
جلوه ادب غنایی ما در سبک عراقی است. از این رو از نظر زبان، موسیقی کلام دلنشینتر است، و مثلاً، از تشدید و تخفیفهای بیمورد خبری نیست، لغات نسبت به سبک خراسانی تراش خوردهتر و نرمتراست و از لغات کهن و خشن استفاده نمیشود. در صد لغات عربی بیشتر است. جملات به نظم طبیعی خود در زبان نزدیکترند. از نظر فکری، شعر درونگرا و به اصطلاح سوبژکتیو است، زیرا مسائل درونی مطرح میشود، معمولاً غمگر است نه شادیگرا، همان طور که عشقگر است نه عقلگرا. از نظر ادبی بیشتر به قوالب غزل و مثنوی و رباعی است. اغراق و توصیف دارد و سرشار از صناعات بدیعی و بیانی است.
اینک به عنوان نمونه، وصف جمال شیرین را از نظامی نقل میکنیم. اگر فراموش کنیم که شعر در وصف یک قهرمان داستانی، یعنی شیرین است میتوانیم شعر را ستایشنامهیی در وصف و نیایش یک ایزدبانو بپنداریم.
وصف جمال شیرین
پری دختی، پری بگذار، ماهی |
به زیر مقنعه، صاحب کلاهی |
شب افروزی چون مهتاب جوانی |
سیه چشمی چو آب زندگانی |
کشیده قامتی چون نخل سیمین |
دو زنگی بر سر نخلش رطبچین |
ز بس کاورد یاد آن نوش لب را |
دهان پر آب شکّر شد رطب را |
به مروارید دندانهای چون نور |
صدف را آب دندان داده از دور |
دو شکّر، چون عقیق آب داده |
دو گیسو، چون کمند تاب داده |
خم گیسوش تاب از دل کشیده |
به گیسو سبزه را بر گل کشیده |
شده گرم از نسیم مشک بیزش |
دماغ نرگس بیمارخیزش |
فسونگر کرده بر خود چشم خود را |
زبان بسته به افسون چشم بد را |
به سحری کاتش دلها کند تیز |
لبش را صد زبان، هر صد شکر ریز |
نمک دارد لبش در خنده پیوست |
نمک شیرین نباشد و آن او هست |
تو گوئی بینیاش تیغی است از سیم |
که کرد آن تیغ سیبی را به دو نیم |
ز ماهش صد قصب را رختهیابی |
چو ماهش رخنهیی بر رخ نیایی |
به شمعش بر، بسی پروانه بینی |
ز نارش سوی کس پروا نبینی |
صبا از زلف و رویش حلهپوش است |
گهی قاقم گهی قند زفروش است |
موکّل کرده بر هر غمزه غنجی |
زنخ چون سیب و غبغب چون ترنجی |
رخش تقویم انجم را زده راه |
فشانده دست بر خورشید و ماه |
زلعلش بوسه را پاسخ نخیزد |
که لعل ار واگشاید در بریزد |
نهاده گردن آهو گردنش را |
به آب چشم شسته دامنش را |
به چشم آهوان آن چشمه نوش |
دهد شیرافکنان را خواب خرگوش |
هزار آغوش را پر کرده از خار |
یک آغوش از گلش ناچیده دیّار |
شبی صد کس فزون بیند به خوابش |
نبیند کس شبی چون آفتابش |
گر اندازه ز چشم خویش گیرد |
بر آهوئی صد آهو بیش گیرد |
ز رشک نرگس مستش خروشان |
به بازار ارم ریحان فروشان |
به عید آرای ابروی هلالی |
ندیدش کس که جان نسپرد حالی |
به حیرت مانده مجنون در خیالش |
به قایم رانده لیلی، با جمالش |
به فرمانی که خواهد خلق را کشت |
به دستش ده قلم یعنی ده انگشت |
مه از خوبیش خود را خال خوانده |
شب از خالش کتاب فال خوانده |
ز گوش و گردنش لولو خروشان |
که رحمت بر چنان لولو فروشان |
حدیثی و هزار آشوب دلبند |
لبی و صد هزاران بوسه چون قند |
سر زلفی ز نار و دلبری پر |
لب و دندانی از یاقوت و از درّ |
از آن یاقوت و آن درّ شکرخند |
مفرّح ساخته سودایی چند |
خرد سرگشته بر روی چو ماهش |
دل و جان فتنه بر زلف سیاهش |
هنر فتنه شده بر جان پاکش |
نبشته عبده عنبر به خاکش |
رخش نسرین و بویش نیز نسرین |
لبش شیرین و نامش نیز شیرین |
شکر لفظان لبش را نوش خوانند |
ولیعهد مهین بانوش دانند |
پری رویان، کزان کشور امیرند |
همه در خدمتش فرمان پذیرند |
ز مهتر زادگان ماه پیکر |
بود در خدمتش هفتاد دختر |
به خوبی هر یکی آرام جانی |
به زیبایی دلاویز جهانی |
همه آراسته با رود و جامند |
چو مه، منزل به منزل می خرامند |
گهی بر خرمن مه مشک پوشند |
گهی در خرن گل باده نوشند |
ز برقع نیستشان بر روی بندی |
که نارد چشم زخم آنجا گزندی |
به خوبی در جهان یاری ندارند |
به گیتی جز طرب کاری ندارند |
به حمله جان عالم را بسوزند |
به ناوک چشم کوکب را بدوزند |
اگر حور بهشتی هست مشهور |
بهشت است آن طرف و آن لعبتان، حور |
نمونه دیگر از وصف معشوق اساطیری:
گر یار را غنی ز نیاز آفریدهاند |
ما را نیازمند به ناز آفریدهاند |
در خیرگی نگاه مرا نیست کو تهی |
روی تو را نظاره گداز آفریدهاند |
صورتپذیر نیست جمال لطیف یار |
دل را چه شد که آینهساز آفریدهاند |
ادامه دارد...
سیروس شمیسا
تنظیم : بخش ادبیات تبیان