تبیان، دستیار زندگی
تبیان : شما که از سنین پائین در حوزه تحصیل کرده اید از موقعیت و فضای حوزه راضی بودید؟ ببینید، نمی شود پاسخ این سؤال را به صورت کلی داد. حوزه نمی تواند در مقاطع زمانی متفاوت ، یکسان باشد. خوب، الان با زمانی که من در حوزه بود...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

یک نگاه ، دو مسیر

تبیان :شما که از سنین پائین در حوزه تحصیل کرده اید از موقعیت و فضای حوزه راضی بودید؟

ببینید، نمی شود پاسخ این سؤال را به صورت کلی داد. حوزه نمی تواند در مقاطع زمانی متفاوت ، یکسان باشد.

خوب، الان با زمانی که من در حوزه بودم خیلی فرق دارد، یا با سال های پیش از حضور من. اما اگر بخواهم خودم را ملاک پاسخ به سؤال شما قرار دهم باید بگویم در مقاطعی بله و در مواقعی هم خیر. خوب، من نوجوان بودم که وارد حوزه شدم حدود 13- 14 سالم بود. حوزه هم در آن مقطع زمانی خاص با محیطی که من در آن بزرگ شده بودم ( محیط خانوادگی ام ) خیلی متفاوت بود. در آن موقع قدری برایم سخت بود اما بعداً عادت کردم. به نظرم می آید که آن موقع فضای حوزه تا اندازه ای محدود بود. من در آن موقع نمی توانستم فضا را برای خودم توجیه کنم. تأکید می کنم که در مورد فضای خاصی که پیرامون من بود صحبت می کنم یعنی فضای حاکم بر حوزه خانم ها در قم؛ که شاید با فضای آقایان خیلی متفاوت بوده و شاید با فضای کنونی هم خیلی متفاوت بوده باشد. در آن موقع چند مکتب ( چند مدرسه) دخترانه در قم بود با نام های مکتب توحید، مکتب علی ، مکتب هجرت، و بعضی مدارس دخترانه دیگر. من در مکتب توحید بودم که البته آن موقع فضا خیلی محدود بود و انسان احساس می کرد کسانی که در آنجا مشغول به تحصیل هستند با بیرون از آن محیط نمی توانند ارتباط برقرار کنند و برداشت خوبی از واقعیت های بیرون ندارند . در آن موقع یکی از مزیت های من این بود که همزمان با دروس حوزوی وارد دانشگاه هم شدم و عرصه های بیرون از حوزه را نیز تجربه کردم و به این غیر واقع بینی مبتلا نشدم؛ اما کسانی که در آن موقع فقط در آن فضا زندگی می کردند به نوعی جدایی از واقعیت های موجود در فضای جامعه مبتلا می شدند که بعدها این موضوع صاحبنظران و مسئولین حوزه را به این فکر انداخت که فضا را بازتر و زندگی در آن محیط را واقعی تر کنند و ارتباط افراد را با بیرون افزایش دهند ،و در گزینش ها سختگیری و وسواس کمتری به خرج بدهند تا گروه های مختلفی بتوانند با حوزه ارتباط برقرار کنند ، که خوب البته این نگرش خیلی مثبتی بود اما در عمل به گونه ای پیگیری شد که در سال های بعد ما آن دستاوردهایی را که پیش از آن در حوزه داشتیم ، دیگر نداشتیم.

این اعمال تساهل و یک مقدارآسان گیری در فرهنگ حاکم بر زندگی طلبگی که اتفاق افتاد، باعث کاهش انگیزه ها شد. قبلاً که زندگی در حوزه با سختی همراه بود کسانی وارد حوزه می شدند که واقعاً انگیزه جدی برای این کار داشتند. بعداً که شرایط آسانتر شد کسانی با انگیزه های سست تر هم می توانستند حوزه را انتخاب کنند و این طبعاً در دستاوردهای بعدی اثر می گذاشت . در مورد حوزه خواهران می توا نم بگویم که بعضی از پرورش ها و آموزش ها و آن تزکیه هایی که در فضای حوزه ها وجود داشت بعداً دیگر به آن شکل نشد و این شاید تعبیر خوبی نباشد. در دوره ای که هم سنهای ما در حوزه خواهران بودند نمونه های بسیار خوبی به جامعه ارائه کردند؛ توانستند افراد تربیت شده بسیار قوی وارد جامعه کنند و بتوانند در رشد فرهنگ دینی در بسیاری از مناطق کمک کنند. آنها در استانهای مختلف به عنوان معلم دینی، مربی تربیتی و ... وارد عرصه می شدند و خوب کار می کردند. اما متأسفانه در سالهای بعد مشاهده کردیم که افرادی که بعداً وارد حوزه شدند نتوانستند آن نتایجی را که گروههای قبلی به دست آورده بودند، کسب کنند. واقعاً یک برنامه ریزی بسیار منسجم و یک مدیریت بسیار خوب می خواهد که ما بتوانیم نکات مثبت هر دو بخش را که هم مسائل دنیا، تزکیه و انگیزه های بسیار عمیق معنوی است بتوانیم حفظ کنیم ، و هم از زندگی واقعی خیلی دور نشویم .

تبیان :می شود بیشتر توضیح بدهید؟

بلی، مثالی می زنم :هنگامی که ما در حوزه تحصیل می کردیم ( که من در آن سالها خیلی جوان بودم ) شاید باور نکنید که نمازخانه ما در «مکتب توحید» هنگام نماز شب به قدری شلوغ بود که وقتی وارد می شدید احساس می کردید زمان نمازظهر است. یا هر روز صبح زمانی که " دعای عهد" یا " زیارت جامعه " خوانده می شد محوطه آنقدر شلوغ بود که شما تصور می کردید این یک کار واجب رسمی است. افراد تا این حد با انگیزه وارد می شدند و این در شرایطی بود که ما شام، نان و پنیر و سبزی می خوردیم یا سیب زمینی پخته یا تخم مرغ ؛ درس ها هم خیلی مشکل و سنگین بود. در صورتی که در سالهای بعد، نه از آن سختی های معیشتی خبری بود و نه از آن فشارهای درسی. در عین حال از نظر انگیزه های معنوی هم دیگر آن خبرها نبود. خب این نشان می دهد که باید توجه بیشتری شود.

تبیان :شما بین دانشجویان و طـلّاب چه تفاوت ها و شباهت هایی را مشاهده می کنید؟

ببینید ،هر دوی آنها(دانشجو و طلبه) اگر با انگیزه الهی وارد محیط شوند و خوب درس بخوانند هیچ تفاوتی وجود ندارد و اگر دچار سستی و ضعف شوند نیز هیچ تفاوتی بین آنها نیست. ولی انتظار از حوزه دینداری و تدین، بیشتر است به همین دلیل اگر شما طلبه ای را ببینید که قیوداتش کم است و مثلاً به نماز اول وقت ، اهمیت کمتری می دهد برایتان سخت تعجب آور است؛ اما اگر چنین دانشجویی ببینید خیلی تعجب نمی کنید. نمی خواهم بگویم این درست است اما چیزی است که در جامعه ما عادت شده .

بنابر این اگر بخواهیم به طور دقیق بررسی کنیم هر دوی آنها ( دانشجو و طلبه) دو وظیفه دارند: تقویت پایه های علمی خود و تقویت پایه های اخلاقی و دینی خود.

اما در مورد حوزه، توقع خودِ محیط و جامعه اینست که مسائل اخلاقی و معنوی خیلی قویتر باشد، اما در دانشگاه کمتر به این قضیه توجه می شود. من این را یک ضعف بزرگ می دانم. جوانی که دراین جامعه مشغول درس خواندن است - حالا در هر زمینه ای باشد ، فرقی نمی کند: حوزوی یا دانشگاهی - باید خوب درس بخواند و خوب هم روی اخلاق و دینداری ِ خودش کار کند؛ البته دینداری مبتنی بر معرفت، نه دینداری ظاهری و فقط رعایت یک سری احکام.

هر دوی اینها باید این دوجنبه را رعایت کنند در غیر این صورت تبدیل به ضعف آنها می شود.

تبیان :به نظر شما دانشجویان کنونی نسبت به گذشته چه تفاوت هایی کرده اند؟

هم دانشجوی ما مطالبات فکری و علمی و اجتماعی اش بیشتر شده و هم جامعه مطالباتش از دانشجو افزایش یافته است. یک موقعی دانشجو شدن فی نفسه مسئله مهم و دست نیافتنی به نظر می آمد و جامعه همین که کسی دانشجو بود او را می پذیرفت، تحسینش می کرد و شاید می توان گفت در یک مقطع زمانی حتی تقدیسش می کرد.

امروز دیگر جامعه این حد را نمی پذیرد. امروز جامعه انتظار دارد دانشجو از لحاظ علمی عمیق تر ، به لحاظ اجتماعی مسؤول تر، و از نظر تفکر عمومی عمیق تر ، و طبعاً در مسائل اخلاقی ، خیلی قابل قبول تر باشد.

جامعه امروز نسبت به دانشجو خیلی انتقاد دارد و نسبت به او حساس است.امروز اگر دانشجویی درس نخواند و وقت تلف کند در جامعه خیلی قابل قبول نیست. امروز جامعه ، دانشجویی را که نسبت به مسائل اجتماعی پیرامون خودش بی تفاوت باشد نمی پذیرد ؛ دانشجویی که برای آینده خودش مسلح نمی شود تا بتواند درد یا مشکلی را از جامعه خود بکاهد، خیلی نمی پذیرد.

اما متأسفانه می بینیم که چنین دانشجویانی کم نیستند، دانشجویی که فقط وارد دانشگاه می شود که مدرکی بگیرد و بعد هم وارد اجتماع شود و فقط وقت تلف کند؛ ولی جامعه خیلی این موضوع را قبول نمی کند. همچنانکه دانشجوی ما هم نسبت به گذشته عمیق تر و پخته تر شده است. دانشجوی ما به دانشگاه نمی آید که فقط درس بخواند، او به اخبار و رویدادها و حوادث پیرامون خویش حساس است. ارتباط دانشجوی ما با جهان کنونی خیلی بیشتر است. ارتباطات الکترونیکی باعث شده که دانشجوی ما خیلی سریعتر از قبل، از اخبار جهان اعم از اخبارعلمی، سیاسی، و ... آگاه شود. دانشجوی امروز نسبت به آن زمانی که من خودم دانشجو بودم ( با این که در زمان خیلی موفق و پخته بودم، و خیلی تلاش می کردم) خیلی عمیق تر و پخته تر هستند. اما شاید باید این را هم بپذیریم که در مقطع زمانی ما ،اصولاً نُرم دانشجویان این بود که خیلی درس خوان تر و جدی تر از الان بودند. امروز طیف وسیعی از دانشجویان وقت تلف می کنند، در درس خواندن جدی نیستند، چندان احساس مسئولیت نمی کنند. اما این که می گویم « امروز دانشجوی ما بهتر است» به این دلیل است که لایه ای از دانشجویان ما بسیار عالی عمل می کنند و باید رتبه یک را به آنها داد . لایه های متراکم تری هم در دانشگاه ها داریم که بی انگیزه وارد دانشگاه می شوند ، یعنی صرفاً به خاطر آن انگیزه هایی وارد دانشگاه می شوند که جامعه دراین زمینه به نوجوانان دبیرستانی القا می کند. نسبت به رشته ای که انتخاب کرده اند بی انگیزه و گاهی بی علاقه اند و صرفاً به خاطر نظر و فشار خانواده وارد دانشگاه می شوند و درس نمی خوانند. حتماً شما شنیده اید که مثلاً در خوابگاه ها مسائلی هست که واقعاً شایسته فضاهای علمی نیست ،؛ خب در زمان ما اینطور نبود. باید در این مورد فکری کرد و تدبیری اندیشید.

تبیان :از نگاه خودتان چه ویژگی در نوع برخورد و تدریستان وجود دارد که دانشجویان را جذب شما و کلاس هایتان کرده است؟

شما اول اصلش را ثابت کنید! ما طلبه ها جمله ای داریم که می گوییم « ثبت الاصل ثم... » : اول اصلش را ثابت کن بعد به دنبال حواشی و پیرامون آن باش.

خوب، چون اصلش برای ما ثابت شده ، سراغ شما آمده ایم !

خب اگر این چنین باشد ، دانشجویانی که این مطلب را گفته اند نسبت به من لطف داشته اند.

ببینید حقیقت این است که ما باید آدم های پیرامون خود را خوب بشناسیم و آنها را حقیقتاً دوست داشته باشیم. من گاهی به بچه ها این نکته را توضیح می دهم یا به همکارانم یادآوری می کنم که چطور یک برخورد ساده پیامبر تأثیر مثبتی روی اطرافیانشان و حتی مخالفینشان داشت، اما شاید ما برخوردهای بسیار جدی تر از آن داشته باشیم که اثری ندارد. بعضی از ما فکر می کنیم که صِرف زبان نرم و خوشایند کافی است ، در حالی که مخاطب ما آنقدر هوشمند هست که فرق احترام سطحی را با احترام و محبت بنیادی درک کند.

این مطلب را خیلی جدی عرض می کنم که من دانشجویانم را دوست دارم و خیلی برای آنها احترام قائلم. آنها را حقیقتاً آدمهای مهم و قابل احترامی می بینم نه اینکه وانمود کنم که به آنها احترام می گذارم. یعنی گاهی چنان احساس مسئولیت عمیق و تعصب و دغدغه شدیدی نسبت به آنها دارم که نسبت به بچه خودم ندارم. به دانشجویانم اهمیت می دهم ، به نظر آنها ، فکرشان، خواسته شان، دغدغه و مشکلاتشان اهمیت می دهم. گاهی در جلسه دوم کلاسم اسم دانشجویان را می دانم و گاهی اگر کسی غایب شود متوجه می شوم . گاهی دانشجوها تعجب می کنند و می گویند بعضی از اساتید ما تا آخر ترم هم متوجه نمی شوند چه کسانی حاضر یا غایبند. گاهی به دانشجو می گویم امروز رنگ پریده ای یا ، مثل جلسه قبل سرحال نیستی و او تعجب می کند که مگر شما یادتان هست من جلسه قبل چگونه بودم ؟

هنگام درس دادن ضمن اینکه بخش عمده ای از حواسم به مطلب درس است واین که در زمینه کاری و تخصص خودم ، خوب و کارآمد عمل کنم همان موقع حواسم به دانشجو هم هست. اگر ببینم که امروز آشفته یا نگران هستی ، حواسم به شما هست. اگر ببینم که امروز خیلی بی تفاوت هستی و جلسه گذشته خیلی سوال می کردی، متوجه می شوم که مشکلی هست. گاهی به دانشجوی خودم می گویم من فلان روز گویا برخوردی کردم و تو کمی دلخور شدی. ببینید من اینها را از روی تظاهر نمی گویم که باعث شود دانشجو از من خوشش بیاید. نه! یک مادر هیچ وقت به بچه اش محبت نمی کند که او خوشش بیاید؛ به او محبت می کند چون دوستش دارد و این محبت واقعی باعث می شود که بچه هم مادر را واقعاً دوست داشته باشد. رابطه من هم با دانشجویان هرگز یک رابطه سطحی، ظاهری، و عوام فریبانه نبوده. یعنی از همان ابتدا که به عنوان استاد وارد کلاس شدم ، تا حالا که بیش از یازده سال می گذرد در تمام این سالها حقیقتاً دانشجویانم را دوست داشته ام و مسائلشان، دغدغه های آنها و مشکلاتشان، فکرم را به خود مشغول کرده است. گاهی ساعتها بیرون از فضای کلاس برای دانشجویی که نیاز به همفکری با من داشته وقت صرف کرده ام. گاهی حتی مجبور شده ام وارد روابط خانوادگی آنها شوم، شاید باور نکنید که با یک دانشجو حتی تا دادگاه رفتم یعنی نیازمند کمک من در دادگاه بود و من هم این کار را کردم. این را تأکید می کنم نه از سر تکلیف، نه سر اجبار و نه از سر عوام فریبی، حقیقتاً در عمق جانم این احساس را داشته ام و دانشجو هم آن را درک کرده است.

این نکته را باید تاکید کنم که صرفاً مسائل اخلاقی مطرح نیست؛ دانشجو باید احساس کند استادی که سر کلاس می آید به لحاظ علمی هم شایستگی عنوان معلمی و استادی را دارد. البته من ادعا نمی کنم که به لحاظ علمی در حد یک استاد هستم اما در زمینه ای که درس می دهم حقیقتاً سعی می کنم که پربار وارد کلاس شوم. بارها شده که تدریس یک عنوان درسی به من پیشنهاد شده اما نپذیرفته ام چون در آن زمینه تخصص و اطلاع کافی نداشته ام . من باید به عنوان استاد مطمئن باشم که در آن موضوعی که دارم تدریس می کنم تخصص و اطلاع کافی ، و حرف نویی برای گفتن دارم. اگر بنا براین باشد که من شب قبل کتابی را مطالعه کنم و بعد فردا آن را ارائه دهم درست نیست.

گاهی فرق دانشجو و استاد در این است که استاد یک سری منابع را می شناسد که دانشجو نمی شناسد. این ابداً کافی نیست. دانشجو باید احساس کند که استاد در آن زمینه خاص دارای تخصص علمی است؛ دارای حرف و عقیده است. اگر اینطور باشد دانشجو هم خود را در اختیار استاد قرار می دهد. من حقیقتاً سعی کرده ام طوری عمل کنم که دانشجو وقتی از کلاس بیرون رفت احساس کند چیزی یاد گرفته است. چیزی به لحاظ علمی به دست آورده که اگر سر کلاس نمی آمد به این انسجام، به این عمق، و به این وسعت آن را پیدا نمی کرد، بنابراین فقط درس هایی را می پذیرم که از عهده آن برآیم. و باور بفرمائید اگر درسی را در چهار ترم متوالی ارائه کنم، هر ترم با ترم قبلی فرق می کند. یعنی سعی می کنم اطلاعاتم بیشتر شود، روشم جدیدتر شود، حرفی که به دانشجو می زنم کارآمدتر و به روزتر شود و دانشجویی که این ترم از کلاس من بیرون می رود از دانشجوی ترم قبل ، چیز بیشتر و بهتری یاد گرفته باشد.

هنوز هم در انتخاب متن یا سرفصلی که می خواهم درس بدهم آن چنان دقتی می کنم که شاید بعضی از همکاران تازه کار این کار را نکنند. حقیقت این است که دروسی که ارائه می کنم می توانم چشم بسته درس بدهم اما اصلاً چنین کاری نمی کنم، هنوز هم شب قبل حتماً مطالعه می کنم. چون اعتقاد دارم که اگر من وقت کافی برای دانشجو نگذارم ، در قبال وقتی که از او می گیرم مسئولم و در قبال حقوقی که از دولت می گیرم مسئول و مدیونم. دانشجو هم این را درک می کند؛ یعنی او بین استادی که برای او وقت می گذارد و استادی که وقت نمی گذارد تفاوت قائل می شود. بین کلاسی که به او چیزی می دهد و کلاسی که چیزی نمی دهد. اینچنین است که حتی دانشجویان بی انگیزه هم که وقت زیادی برای درس خواندن نمی گذارند، سر ِکلاس با استادی که محتوای علمی به آنها می دهد و از آنها کار علمی می خواهد ، بسیار خوب عمل می کنند.

تبیان :به اعتقاد شما چه جاذبه هایی در حوزه می تواند باشد که دانشجویان را به سمت حوزه سوق دهد ؟

بیایید یک طور دیگر به قضیه نگاه کنیم، یعنی بگوییم چه چیزهایی می تواند در فضاهای حوزوی و یا افراد منتسب به حوزه باشد که آن جاذبه کافی را برای دانشجو ندارد بلکه حتی دافعه دارد. چه چیزی در ما افراد حوزوی هست (درست است که من در دانشگاه هم تقریباً به بالاترین مراحل علمی رسیده ام،اما هنوز خودم را یک فرد حوزوی می دانم ) ، چه عملکردهایی در ما وجود دارد که باعث می شود دانشجویان از ما فاصله بگیرند.

یکی اینست که ما رفتارها و منش مان با الگوهای رایج جامعه متفاوت است. از حرف من برداشت اشتباه نشود؛ نمی خواهم بگویم که ما هم همرنگ جماعت شویم و اگر جماعت رفتار نامطلوبی دارد ما هم چنین کنیم. نه! می گویم ما هم باید واقعیت های جامعه را ببینیم و آن مقدار که می شود با آنها کنار آمد و عمل کرد. شهید دکتر باهنر چنین می گفتند : ( البته این را در مورد نوجوانان می فرمودند اما این حرف می تواند در مورد همه افراد صادق باشد ) " با نوجوان از آنجایی که او می خواهد شروع کن، به آن جایی که خودت می خواهی ختم کن." اما ما عملاً برعکس آن را رفتار می کنیم: از آن جایی که خودمان می خواهیم شروع می کنیم و چون او نمی پذیرد و مقابله می کند ، در نهایت به آن جایی که او می خواهد ختم می شود. چه اشکالی دارد ما هم در پوشش و رفتار و گویش مان ارزش های واقعی جامعه را بپذیریم و به آن عمل کنیم. مثلاً گاهی می بینیم بعضی از دوستان حوزوی ما نوع صحبت کردنشان با ادبیات معمول جامعه متفاوت است، نوع بیان و لحن گفتگوی آنها با دیگران فرق می کند و خود این باعث می شود در فرد مقابل تفاوت ایجاد کند. این که کجا باید با تبسم حرف بزنم، کجا باید جدیت به خرج دهم، کجا انعطاف نشان دهم ، کجا مقاومت کنم، به همه اینها دقت می کنم .

زمانی که مقام معظم رهبری در مشهد بودند( چون ایشان در آن زمان هم بیشتر با تیپ های دانشجویی در ارتباط بودند ) جمله ای را می گفتند که من از شاگردانشان شنیدم و مضمونش این بود که" شما درمقابل تیپ های دانشجو و جوان، در اصول و مبانی فکریتان به شدت محکم باشید و آن را حفظ کنید اما در روش ها و رفتارهایتان به شدت انعطاف پذیر باشید. " حقیقت اینست که ما انعطاف پذیریمان کم است. باید قبول کنیم که دانشجوی امروز ما دغدغه ها و مسائل مختلف دارد. دانشجویی داریم که حتی برای خرید ژتون غذای دانشجویی مشکل مالی دارد. با چنین دانشجویی نباید خیلی آرمان گرایانه رفتار کنیم. باید او را درک کنیم و البته طوری رفتار کنیم که با آرمان های اجتماعی و دینی مغایرتی نداشته باشد.

ما باید انعطاف پذیرتر باشیم و در همرنگی صحیح با نسل جدید کوشش کنیم. البته مشکلی که امروز طلاب و روحانیون ما دارند و من منکر آن نیستم، اینست که چون حکومت ما جمهوری اسلامی است، هر مشکلی که در جامعه اتفاق می افتد ( اعم از فرهنگی، سیاسی ، و... ) این موضوع در روابط دیگران با روحانیون و تیپ حوزوی اثر منفی می گذارد. در حالی که این خیلی غیرمنطقی است. ما باید بپذیریم که یک روحانی یا طلبه، نماینده نظام یا دولت نیست. یعنی اگر یک جا وزیر یا وکیلی اشتباه کرد نباید آن را پای من بنویسند. یک استاد معارف ، مثل همه استادان ،حقوق بگیر دولت است ، اما نماینده نظام -به این معنی که هر اشتباهی هر جا اتفاق می افتد پای او بنویسند- نیست. و این موضوع را باید از یک جایی درست کرد. به نظر من اساتید معارف ما سر کلاس نباید از فلان وزیر، فلان وکیل، فلان مسئول دولتی، و... دفاع کنند. ما موظف هستیم که ساختار نظام را بشناسیم تبیین کنیم و از آن دفاع کنیم و آن را بشناسانیم، اما حق نداریم از فردی که احیاناً خطایی کرده حمایت کنیم. ما نباید به عنوان مدافع غیرمنطقی افراد و یا الگوها دربیاییم ، که اگر چنین باشد، باید بازخوردهای آن را نیز بپذیریم. البته دانشجو هم باید فکر خودش را اصلاح کند.

تبیان :چطور می توانیم وحدت حوزه و دانشگاه را عملاً پیاده کنیم ؟

قدم اول اینست که حوزه و دانشگاه یکدیگر را بشناسند ، وظایف و حدود یکدیگر را بشناسند؛ هم خودشان به این وظایف و حدود پایبند باشند و هم برای طرف مقابل احترام لازم را قائل باشند. حقیقت اینست که ما باید حریم علمی دانشگاه را بشناسیم اما همانطور که گفته شد ، دانشگاه تنها جای درس خواندن ِ صرف نیست. دانشگاه جای تهذیب نفس، تقویت ایمان و پیشبرد و تعمیق فضایل انسانی هم هست.

حوزه را هم باید بشناسیم؛ درست است که اندیشه دینی، پشتوانه نظام سیاسی ماست ، اما باید مراقب باشیم خلأهای سیاسی موجود در جامعه موجب خدشه دار شدن شأن حوزه نشود. علمای ما موظف هستند برای تنگناهای فکری جامعه تدبیری بیاندیشند اما به هیچ عنوان نباید باند بازی ها و درگیری های سیاسی را با شأن حوزه مخلوط کنیم، چون این اشتباه بسیار خطرناکی است. فرضاً اگر دارو گران است، خب این بسیار بد است ما من استاد معارف نباید سر کلاس پاسخگوباشم بلکه دولت باید پاسخگو باشد و البته همه باید در بهبود وضع کمک کنند. اما این گونه مسائل هیچ ربطی به دانشمند و عالم حوزوی، و به من استاد معارف ندارد. اینها باید از هم جدا شود. اینکه دانشگاه متعلق به جناح فکری خاصی تلقی شود و حوزه متعلق به جناح فکری خاص دیگر، و اینها لاجرم مقابل هم قلمداد شوند این خیلی خطرناک است. باید بپذیریم که نباید بازی های جناحی و سیاسی را وارد عرصه های حوزه و دانشگاه کنیم. باید بپذیریم که هم در دانشگاه می تواند تفاوت فکری و سیاسی باشد و هم در حوزه. یک حوزوی با یک دانشگاهی می توانند همفکر باشند، یا نباشند. اینها نباید در آن اصل بنیادی ما تأثیر بگذارد و در روابط حسنه ما خدشه وارد کند؛ شأن حوزه باید از مسائل سیاسی جاری جدا شود، همچنان که شأن دانشگاه باید جدا شود. بارها مقام معظم رهبری تأکید کرده اند که سیاسی شدن دانشجو به معنی وارد شدن او به عرصه های سیاسی جناحی و درگیری ها و باندبازی ها نیست. فضای حوزه و دانشگاه باید یک فضای علمی تلقی شود، ضمن اینکه آنها همه باید ارتباط خود را با یکدیگر در موضوعات مختلف حفظ کنند و همفکری و همزیستی بیشتری داشته باشند. حضور حوزوی ها در دانشگاه، و حضور دانشگاهی ها در حوزه باید خیلی پررنگ تر شود. باید محسنات نظام علمی حوزه و محسنات نظام علمی دانشگاه مشخص شود و هر دو دسته از محسنات یکدیگر استفاده کنند. حوزوی ها نسبت به سؤالات و دغدغه های دینی و فکری دانشجویان بیشتربیندیشند و برای آن برنامه ریزی کنند. علما ارتباط علمی خود را با دانشجویان بیشتر کنند و دانشجویان و دانشگاهی های ما ارزش های موجود و حاکم در حوزه را بفهمند و برای آن احترام قائل باشند؛ همه این ها ما را به سوی یک ارتباط خوب و تنگاتنگ سوق می دهد. من مطمئن هستم که تاکنون راه خوبی را در پیش داشته ایم و از این بهتر هم می توانیم عمل کنیم.

از این که با وجود مشغله کاری فراوان، وقت خودتان را در اختیار ما قرار دادید از شما سپاسگزاری می کنم.