تبیان، دستیار زندگی
جهل كه در آن هنگام دلیل موجهی بود، در روزگاران دیر پای دوره بت پرستی، مایه دوری انسان از جایگاه والایش بود. مقصود ما از بت پرستی، مفهومی اعم از نظام شرك آلود است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

هفت بتی که پیامبر به جنگ آنها رفت

بت

اشاره:

چندین سال پیش مجله لبنانی النهج مورخ چهاردهم سپتامبر 1960 (23 شهریور 1339) مقاله ای از امام موسی صدر به مناسبت میلاد رسول اكرم منتشر كرد. از آن جا كه این مطلب حاوی نكات بدیع و تازه ای می باشد به فارسی برگردانده شده و تقدیم می شود.

ذهن آدمی از سپیده دم آفرینش، همواره در پی شناخت بوده است. از همین رو در طی هزاران سال در خود وپیرامون خود، به كشف ناشناخته‌ها پرداخت و با تلاشی جانكاه در پی حقیقت گشت. آنچه بیش از همه آدمی را به تكاپو وا می‌داشت و او را به اندیشیدن بر می‌انگیخت، ترس او بر سرنوشت خویش بود. زیرا كه خود را در جهانی پر سطوت، كه از زمین وآسمان بر او دشمنانی بزرگ را چیره می‌كرد، ناتوان می‌دید، ویارای برابری با آنها را نداشت. امنیت وثبات دو انگیزه ژرف ودو هدف دور دست او، در پس نگاههای خیره وترسان او در معمای طبیعت، بودند. برای تحقق امنیت وآسایش تنها دو راه پیش رو داشت:

- چیرگی بر طبیعت

- سازش با طبیعت از هر راه ممكنی.

چون در آن دوران از تحقق امر نخست فرو مانده بود، به اكراه، به كوشش برای تحقق امر دوم تن داد. از این رو به بندگی اوهامی گوناگون پرداخت كه خود آن‌ها را خلق كرده بود. این امر در قرآن كریم و همچنین در تاریخ ادیان وعقاید به وضوح دیده می‌شود.

جهل كه در آن هنگام دلیل موجهی بود، در روزگاران دیر پای دوره بت پرستی، مایه دوری انسان از جایگاه والایش بود. مقصود ما از بت پرستی، مفهومی اعم از نظام شرك آلود است. آنچه میان ساخته دست آدمی وموجودات معبود او، همچون اجرام آسمانی، درختان وحیوانات، مشترك است، همان وهم بر ساخته در این نمادهاست، كه آدمیان به شیوه فریبكارانه وبرای مجاب كردن عقل، در برابر آن اوهام فروتنی ورزیدند. چنانكه ما كودكان را با سرگرمی ساكت می‌كنیم، آدمی نیز عقل خویش را اینگونه خاموش ساخت.

در آن مرحله طولانی ودشوار، آدمی بنا به غریزه ترس در برابر كائنات وطبیعت همچون خورشید وماه سر تسلیم فرود آورد و به امید كسب روزی، در برابر حیوانات ودرختان كمر خم كرد. پس از آن در برابر ساخته هایی كه خیالش آنان را جسمیت بخشیده بود ونمادی از خدایانش بودند، تعظیم كرد. او این خدایان را در معبدهایی نزدیك خویش ساخت، تا هر گاه از چیزی می‌ترسید یا چیزی می‌خواست، به آنها پناه برد.

شیفتگان بندگی ثروت آرزو داشتند كه وحی بر قارون عرب، ولید بن مغیره، یا دوستش، عمره بن مسعود ثقفی، نازل شود.

این بت‌ها انسان را از علم آموزی ودریافت حقایق باز داشتند. چرا كه به نظر او قدسیت این بت‌ها مانع اندیشیدن در ماهیت وكنه آنها می‌شد. آدمی به جای تحلیل وعلت یابی رخدادها، به این بسنده می‌كرد كه حوادث بنابر اراده‌های عُلوی جریان دارد. اگر احترام آنها بر او واجب است به ناچار جایگاه او كمتر از آن است كه راز آنها را دریابد.

بنابراین در خود این جرأت را نمی دید كه از زیر سلطه طبقه ای از مردم، كه اعتقاد داشت قداست خدایان را دارند، به در آید، او اعتقاد داشت كه سرنوشت جهان، ثابت ودگرگون ناپذیرند. نظامهای مقدس است كه مشكلات را آفریده و با مقدراتش بازی می‌كند، وچون چیزی نداشت كه با او برابری كند، از روی درماندگی وبه سبب رنجی كه از او می‌برد، نزدیكش شد. این نظام شرك آلود در خدمت بت هایی از بشریت بود، مانند طبقات بزرگان واشراف و شاهان وثروتمندان. افزون بر این انسان هر خرافه ای را باور داشت. این خرافه‌ها را بر فلسفه سستی كه با ظواهر طبیعت پیوند داشت، بنا می‌كرد. اگر قمر در برج عقرب بود، آن را شوم می‌پنداشت ودست از حركت وكار می‌كشید؛ می‌ترسید به شری از سوی خدا وند دچار شود، زیرا كه در آن زمان مزاج خداوند نعوذبالله مضطرب ودر معرض بحرانهای عصبی بود.

بت پرستی

نیز بت هایی از عادت وسنت را می‌پرستید. این سنت وعادت سنگین ترین غل وزنجیر بر دست و پای آدمی وپر اثرترین عامل در جمود و واپس ماندگی او بودند. ذات او مظهر بزرگترین بت‌ها بود، وچه بسا همچنان نیز باشد. آن ذات را می‌پرستید وهیچ چیز را نمی دید، مگر از دیده آن. حق آن بود كه «ذات» حق می‌دانست، هر چند باطل باشد. وباطل همان بود كه ذات می‌گفت اگر چه بر حق باشد.

انسان در فراز وفرودهای تاریخ چنین بود وبدین گونه اجتماعش شكل گرفت. یكی از فضایل انسان- در آن دوران نیز انسان فضایلی داشت- این بود كه به تجاربش آگاه بود واز نتایج آنها سود می‌برد. ورفته رفته بنا بر قوانین مسلم پیشرفت كرد، قوانین كه ما آنها را الهی می‌دانیم ودیگران آن را مادی می‌خوانند. وقتی فلسفه به صورت قوام یافته وپخته ظهور یافت، فلاسفه ندای آزادی انسان را از زنجیرهایش سر دادند، ومردم را به شكستن بت‌های گوناگونشان فرا خواندند. اما واپس گرایان وسوداگران عقیده، انگ الحاد وكفر بر آنان زدند، ودعوتشان را با منزوی كردنشان از مردم نا كار آمد كردند. وآنچه به منزوی شدن فلاسفه كمك كرد این بود كه آنان عقل را مخاطب می‌ساختند نه دل را، همچنان كه حتی امروز كمتر كسی از مردم تحت تأثیر این زبان قرار می‌گیرد وبه آن پاسخ می‌گوید.

از این رو دیگر برای پیشرفت اجتماعی وبه كمال رساندن آن، چاره ای جز دخالت خدای سبحان نبود.

كار رسولان در اثر بخشی، به كلی، با فلاسفه متفاوت است. چرا كه پیامبران عقل آدمی را در چارچوب وجدانشان مخاطب می‌ساختند. و دین چنانكه متخصصین، آن را با الهام از پیامبر، این گونه تعریف كرده اند:«فطرتی است كه انسان را به خالقش پیوند می‌دهد». و دعوت الهی از این فطرت آغاز شد. این بینش، بزرگترین عامل توفیق انبیا در رسالتِ بر حقشان بود. ارتباط غریزی میان آدمی وخدایش، رسالت انبیا را آسان می‌ساخت. اما در رسالت فلاسفه سودی نداشت.

در حالیكه فیلسوفان خود را تنها و آسیب پذیر می‌دیدند، پیامبران در ژرفای احساسات مقدس و اصیل آدمیان جای داشتند. هرگاه مردم برای حفظ سنت یا امری موروثی با آنان به جفا رفتار می‌كردند، دعوت از دریچه ایمان به خدا، به درون آنها راه می‌یافت.

رسالت همه انبیا یكی است، واختلافشان، تنها به ادوار زندگی بسته است؛ ادوار زندگی با توجه به «تكامل وتكوین». جوهر انقلاب پیامبران بر ضد بت پرستی به هر شكلی كه باشد، در مراحل و ادوار مختلف تفاوتی نمی كند. زیرا كه آنان رهبرانی رهایی بخشند؛ به دقیقترین معانی ای كه ما امروز از این دو واژه "رهبر و رهایی بخش" در می‌یابیم.

گزاف نیست اگر بگوییم حضرت محمد(ص) بزرگترین پیامبر است وانقلاب او بزرگترین انقلاب. این بیان واقعی این انقلاب است ونتایج این انقلاب وتاریخ، این را ثابت كرده است.

دریاها، كوه‌ها و ستارگان حریم‌هایی بودند كه فكر فقط با زنجیرهای سنگینی از قداست می‌توانست به آنها نزدیك شود پیامبر مسلمین را به فراگیری علم خواند، تا آن را برای خیر آدمی به كار گیرند. آن‌ها را به باز نمودن قفل‌های طبیعت، به یاری تأمل و تجربه فرا خواند.

در این گفتار بر آنیم كه عظمت پیامبر را با پاره ای كارهای قهرمانانه اش برای آزاد ساختن بشر از بندها وبت‌ها به سوی جهان بهتر، بر شمریم.

یكم: پیامبر در جهانی كه فرقه‌ها و گرایش‌های متفاوتی در آن بودند، دعوت خود را بر توحید بنیان نهاد.

برای دنیا خدایانی بی خرد ساخته بودند. این خدایان منجلاب‌های تفرقه، رسوایی و نادانی بودند.پیامبر اسلام در دعوت رهایی بخش خود با سختی هایی رو به رو شد كه خود ـ در حالی كه او فداكار و شكیبا بود ـ چنین می‌گوید: «هیچ پیامبری آنچنان كه من آزار دیدم، آزرده نشد»(1).

او با رد شرك و زشت شمردن بت پرستی، دعوتش را برای ژرفا بخشیدن به این اصلِ جامعِ رسالتش (یعنی توحید)، آغازنمود. تا اینكه در «یوم الفتح» پیروزی درخشانش را به اوج رساند. وعلی جوانمرد اسلام را بر شانه‌هایش بلند كرد. خداوند با این پیروزی او را برتری بخشید. در آن روز علی(ع) دستان خود را زیر بزرگترین بت، هبلِ یك چشمِ وصله دار برد و آن را از ریشه بركند. دیگر بت‌های كوچك را نیز بركند تا با نابودی آن‌ها نظام شرك را از میان برد.

پیامبر در نبرد با شرك به از میان رفتن ظواهر بسنده نكرد. بلكه در سنگرگاه‌های آن یعنی جان‌ها و دل‌ها به مبارزه با آن پرداخت. وجان‌ها ودل‌ها را از نگرانیها و وسوسه‌ها پاك كرد. پیامبر می‌فرماید: «شرك پنهان‌تر است از جنبش مورچه‌ای سیاه، بر تخته سنگی، در شبی تیره».(2) چه انگیزه‌ای نیرومندتر از حس خطر از پیروی شرك و مقابله با اثرش در راه‌های تاریك و لانه‌های پنهانش است؟ و چه نیرویی بهتر از این احساس، با خطر كمین گرفته در درون سینه‌ها و آرام جان‌ها مقابله می‌كند؟

بت پرستی

سال نهم هجری پیامبر، هیئتی متشكل از علی(ع) و ابی بكر را با آیاتی از سوره برائت روانه یمن كرد. حضرت علی از جانب پیامبر نبردی بر ضد الحاد را در دربار اعلام كرد. نبردی كه در آن سستی و نرمش راه نداشت. خورشید و ماه را از عرش الهی تا بندگانی برای خدا پایین آوردند. او گفت خورشید و ماه و دیگر موجودات تحت فرمان خداوند هستند.و هرگاه خداوند برای آنها خیر و نفعی بخواهد،خیر و نفعی بیشتر به انسان می‌رسد.

پیامبر در دعوت خود، در برابر فریب‌ها و تهدیدها، نه سستی ورزید و نه نرمش به خرج داد. در برابر آنها قد برافراشت و گفت: «به خدا سوگند اگر خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چپم بگذارند، تا از رسالتم دست بردارم، چنین نمی‌كنم مگر مرگم فرا رسد».

آنچه طبری و ابن حجر به نام افسانه «غرانیق» نقل كرده‌اند، بسیار شگفت انگیز است. برای بی‌‌پایگی این روایت كافی است آن را با رسالت و سیره پیامبر بسنجیم. آن‌ها نقل كرده‌اند: در سال پنجم هجری ستم‌ها بر مسلمین گران آمد. سرانجام پیامبر به گروهی دستور داد به حبشه هجرت كنند. پیامبر آرزو داشت كه آیه‌ای بر او نازل شود و به او اجازه دهد تا با ستمگران و بت‌های آنها خوش رفتاری كند. پس سوره نجم نازل شد. پیامبر آن را برای مردم خواند. وقتی به این دو آیه رسید: «افرأیتم اللات والعزی، و مناه الثالثه الاخری» (آنها غرانیق بلندمرتبه هستند واز آنها امید شفاعت می‌رود) به او الهام، و بر زبانش جاری شد: «تلك الغرانیق العلی،و منهن الشفاعه ترتجی». مشركین شادمان شدند، چه مشاهده كردند پیامبر به خدایانشان احترام می‌گذارد، و در كارها آنها را شریك خداوند می‌داند. آن‌ها روایت كرده‌اند پس از وحی و شب هنگام كه پیامبر تنها ماند، پشیمان شد، افسوس خورد و ناپسند شمرد آنچه بر زبانش جاری شده بود.و مساله را دوباره به حال نخستینش برگرداند.

اما پاسخی كوتاه به این افسانه:

ـ در سند این روایت كسی هم چون محمد بن كعب هست، كه در هنگام نزول سوره نجم متولد نشده بود. او دو سال پیش از وفات پیامبر به دنیا آمد. همچنین در میان راویان كسی وجود دارد كه به حبشه مهاجرت كرده بود. محمد بن قیس از آن جمله است. حتی یك راوی هم ندیدیم كه در زمان این رویداد حاضر بوده باشد.

ـ بخاری و درامی و دیگر محدثین و سیره نویسان، سجده‌های پیامبر در سوره نجم را گفته‌اند، امّا به افسانه غرانیق اشاره‌ای نكرده‌اند.

ـ قاضی عیاض تصریح كرده است كه داستان غرانیق ساخته زنادقه است، و فقها و گروهی از محدثین نظر او را پذیرفته‌اند.

ـ حتی با چشم پوشی از آنچه گفته شد، قرآن خود بطلان داستان را ثابت می‌كند. آیات سوره نجم آشكارا لات و غزی و منات را به ریشخند می‌گیرد! در آیات آمده است: «ان هی الا اسماء سمیتموها أنتم و اباءكم ما انزل الله بها من سلطان ان یتبعون إلا الظن و ما تهوی الانفس و لقد جاء هم من ربهم الهدی»(6) [اینها چیزی نیستند جز نامهایی كه خود وپدرانتان به آنها داده اید. وخداوند هیچ دلیلی بر آنها نفرستاده است. تنها از پی گمان وهوای نفس خویش می‌روند وحال آنكه از جانب خدا راهنماییشان كرده اند] این آیه چگونه با این افسانه جمع شدنی است. در آغاز سوره خداوند می‌فرماید: «والنجم اذا هوی• ما ضل صاحبكم و ما غوی • و ما ینطق عن الهوی• ان هو الا وحی یوحی• علمه شدید القوی» [قلسم به آن ستاره چون پنهان شد، كه یار شما نه گمراه شد ونه به راه كج رفته است وسخن از روی هوی نمی گوید. نیست این سخن جز آنچه بدو وحی می‌شود. او را آن فرشته بس نیرومند تعلیم داده است.]

قاضی عیاض تصریح كرده است كه داستان غرانیق ساخته زنادقه است، و فقها و گروهی از محدثین نظر او را پذیرفته‌اند.

دوم: مردم را از یك الوهیت خیالی رهاند. برای نخستین بار در تاریخ، اندیشه را به نیكوترین شكل آزاد، و از ویرانه بت‌ها راهی به دیار علم باز كرد.

دیگر دریاها، كوه‌ها و ستارگان حریم‌هایی بودند كه فكر فقط با زنجیرهای سنگینی از قداست می‌توانست به آنها نزدیك شود پیامبر مسلمین را به فراگیری علم خواند، تا آن را برای خیر آدمی به كار گیرند. آن‌ها را به باز نمودن قفل‌های طبیعت، به یاری تأمل و تجربه فرا خواند.دستور داد تا علم بیاموزند «حتی اگر در چین باشد». دستور داد تا «از گهواره تا گور» پایداری پیشه سازند و تلاش كنند. پیامبر راه را بر شیادی و خرافه سازی بست، و اجازه نداد تا ساده اندیشان عقاید مبهم را در پوششی از تقدس و ترس بپذیرند.چنانكه در اروپا وضع چنان بود. در قرون وسطا شدیدترین تنبیهات را به دانشمندان‌ وآزادی‌خواهان چشاندند. حكایت گالیله و كو پرنیك و دكارت و صدها نفر دیگر هنوز از ذهن‌ها پاك نشده است.

سوم: پیامبر برای برپایی یك جهان واحد و اجتماعی برتر، همه قیدها را در یك فراگیری بی‌سابقه و بی همتا در هم شكست.

حضرت محمد (ص)

نخست اعلام كرد: نظام فاسد اثر مستقیمِ رفتار و سلوك آدمی است. اگر انسان نظام برتری بخواهد، چنین چیزی به دست خواهد آمد. گفت: «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم»(3) [در حقیقت، خدا حال قومی را تغییر نمی دهد تا آنان حال خود را تغییر دهند.] همچنین گفت: «ظهر الفساد فی البر و البحر بما كسبت ایدی الناس لیذیقهم بعض الذی عملوا لعلهم یرجعون»(4) [به سبب آنچه دست‌های مردم فراهم آورده، فساد در خشكی و دریا نمودار شده است، تا [سزای] بعضی از آنچه را كه كرده اند به آنان بچشاند، باشد كه بازگردند.]

ثانیاً: تصریح كرد هر جا كه بوی ظلم استشمام می‌شود، باید بر ضد آن انقلاب كرد. و نیز انسان را به مقابله با طاغوتیان و ستمگران فرا خواند. وفرمود:[به ستمكاران میل نكیند، كه آتش بسوزاندتان. شما را جز خدا، هیچ دوستی نیست وكسی یاریتان نكند.]

ثالثاً: برابری در حقوق و واجبات را وضع كرد. پس میان آدمیان فرقی نیست مگر در علم و عمل و تقوا. سلسله مراتب آدمیان نژاد وثروت، جایگاه واعتباری ندارد. پادشاهان و رهبران همچون دیگران «در برابر خدا بر چیزی توانا نیستند». «قل اللهم ملك الملك تؤتی الملك من تشاء وتنزع الملك ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء»(5) [بگو:«بار خدایا، تویی كه فرمانروایی؛ هر آن كس را كه خواهی، فرمانروایی بخشی؛ و از هركه خواهی، فرمانروایی را بازستانی؛ و هركه را خواهی عزت بخشی؛ و هر كه را خواهی، خوار گردانی.»]

معری (رحمه الله علیه )می‌گوید:

كرّهنی إلی الرؤسا، كونی و ایاهم لخالقنا عبیدا

نیكوست اشاره‌ای كنیم به تأكید بر ثروتمندان برای نابودی بت ثروت. چرا كه شیفتگان بندگی ثروت آرزو داشتند كه وحی بر قارون عرب، ولید بن مغیره، یا دوستش، عمره بن مسعود ثقفی، نازل شود.قرآن می‌گوید: «و قالوا لولا نزل هذا القرءان علی رجل من القریتین عظیم• اهم یقسمون رحمه ربك نحن قسمنا بینهم معیشتهم» (10)[و گفتند:چرا این قرآن بر مردی بزرگ از[آن] دو شهر فرود نیامده است؟• آیا آنند كه رحمت پروردگارت را تقسیم می‌كنند؟ ما[وسایل]معاش آنان را در زندگی دنیا میانشان تقسیم كرده ایم]

چهارم: پیامبر مصرانه با خدایان شرك چه از سنگ و چه از نوع بشر تحدی می‌كند، هستی و بی پایگی آنان را می‌نمایاند و در انداختن ارزش و اعتبار آن‌ها، پیروز می‌شود.

«یا ایها الناس ضرب لكم مثل فاستمعوا له وان الذین تدعون من دون الله لن یخلقوا ذبابا و ان یسلبهم الذباب شیئا لا یستنقذوه منه ضعف الطالب و المطلوب »(11) [ای مردم، مثلی زده شد. پس بدان گوش فرا دهید: كسانی را كه جز خدا می‌خوانید هرگز[حتی]مگسی نمی آفرینند،هر چند برای آفریدن آن اجتماع كنند، و اگر آن مگس چیزی از آنان برباید نمی توانند آن را باز پس گیرند. طالب و مطلوب هر دو ناتوانند.]

پیامبر مصرانه با خدایان شرك چه از سنگ و چه از نوع بشر تحدی می‌كند، هستی و بی پایگی آنان را می‌نمایاند و در انداختن ارزش و اعتبار آن‌ها، پیروز می‌شود.

چه بسا قصه یك عرب بادیه نشین پر معناترین چیزی باشد كه از پیامبر برای زدودن ترس مردمان و در هم شكستن هیبت غیر حق از اذهانشان روایت شده است. یك بادیه نشین متحیرانه واز روی ترس به عظمت پیامبر اقرار كرد؛ همچون بندگان در برابر پادشاهان.پیامبر مهربانانه به او گفت:«همانا من فرزند زنی از قریشم كه خرده گوشت می‌خورد»

پنجم: شدت موضع پیامبر در برابر تطیر(12) و تفأل و تنجیم كمتر از ستیز او در برابر دیگر اوهام و خرافات نبود. (13)

در برخی جنگ ها، پیامبر به دلیل «طالع نحس»،از رفتن به نبرد نهی می‌شد،اما پیامبر روانه جنگ می‌شد، وطالع نحس را به «طالع سعد» دگرگون می‌كرد، و می‌گفت:«نه نحسی ای هست و نه دشمنی ای».می گفت:«با روزها دشمنی نورزید و الا با شما دشمنی می‌ورزند».همچنین می‌گفت:«هركس به سنگی ایمان بیاورد، خداوند با او محشورش می‌كند».(14)

ششم: پیامبر در برابر عادات و تقلید از گذشتگان (سنت) همان موضع پیشین را داشت.

پیامبر سنت گذشتگان را تحت تأثیر تحولات زمانه معرفی كرد، پس نباید سنتها به بت وخدایی بر ساخته تبدیل شوند و به آن‌ها تقدس بخشیم. خود پیامبر با تشریعِ اسلامیِ آسانی در حادثه زید، فرزند خوانده اش و زینب دختر جحش، دختر عمه‌اش، یكی از مخاطره آمیزترین و نیز دشوارترین این رسم‌ها را نفی كرد. نیكوست كه در این باره به تفسیر امام شیخ محمد عبده و دیگران رجوع كنیم تا مفصلاً از حكمت تشریع در این حادثه بر ضد بتِ عادت، آگاهی یابیم.

هفتم: و بالاخره تنها بتِ بزرگتر كه همان بت «خودخواهی» است، باقی ماند.

معروف است كه رهایی از آن را جهاد اكبر خواند. در قرآن شریف آمده است: «أفرایت من اتخذ الهه هواه و اضله الله علی علم و ختم علی سمعه و قلبه و جعل علی بصره غشاوه فمن یهدیه من بعد الله افلاتذكرون »(16) [پس آیا دیدی كسی را كه هوس خویش را معبود خویش قرار داده و خدا اورا دانسته گمراه گردانیده و بر گوش او ودلش مهر زده و بر دیده اش پرده نهاده است؟آیا پس از خدا چه كسی او را هدایت خواهد كرد؟ آیا پند نمی گیرید؟]

نوشته امام موسی صدر، به نقل از باشگاه اندیشه

تنظیم برای تبیان: گروه دین و اندیشه – مرتضی رستمی


1- بحارالانوار، جلد39، صفحه55

2- بحار الانوار، جلد18، صفحه 158

3- الرعد،11

4- روم، آیه 41

5- آل عمران، آیه 26

6- نجم، آیه 23

7- ترجمه همه آیات از استاد فولادوند آورده شده اند.

8- نجم، 1-5

9- وجودم من را نسبت به رؤسا متنفر ساخت، آنها خود بندگان آفریننده مان هستند.

10- الزخرف، 32،31

11- الحج، 73

12- نقال به بدی زدن

13- باید دانست تنجیم همان اختر گویی یا نجوم احكامی است كه می گفتند ستاره ها در سرنوشت زمین اثر دارند، وما می خواهیم این اثر را كشف كنیم. اما علم نجوم، اختر شناسی است. آنچه كه در روایات شیعه واهل سنت وفقه اسلامی به شدت نهی شده همان تنجیم است، نه نجوم.

14- بحار الانوار، جلد 24، صفحه 238

15- زید بن حارثه بنده خدیجه(س) بود. حضرت خدیجه او را به پیامبر داد هم او را آزاد كرد. اما زید نزد پیامبر ماند وبر خلاف خواست پدرش به قبیله اش باز نگشت. پس از مدتی پیامبر زید را به ازدواج دختر عمه اش كه هم از ثروت برخوردار بود وهم از منزلت والا، در آورد. این ازدواج به طلاق انجامید. سپس پیامبر خود با زینب دخت رعمه اش ازدواج كرد. این عمل پیامبر برای دو چیز صورت گرفت. نخست اینككه می خواست نشان دهد كه فرزند خوانده حكم فرزند را ندارد (درست بر خلاف تفكر جاهلی) دوم اینكه هویت فرزند خوانده باید مورد توجه قرار گیرد.

16- الجاثیه، 23

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.