تبیان، دستیار زندگی
خانم مربّی به رضا گفت: «رضا جان! تو که چشم‏هایت ضعیف است، برو روی نیمکت جلو بنشین تا تخته را بهتر ببینی.» رضا گفت: «خانم! من دوست دارم اینجا پیش محسن باشم.» خانم مربّی گفت: «معلوم است که محسن را خیلی دوست داری؟»
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شوخی‏ زیادی ممنوع
شوخی

خانم مربّی به رضا گفت: «رضا جان! تو که چشم‏هایت ضعیف است، برو روی نیمکت جلو بنشین تا تخته را بهتر ببینی.» رضا گفت: «خانم! من دوست دارم اینجا پیش محسن باشم.»

خانم مربّی گفت: «معلوم است که محسن را خیلی دوست داری؟» رضا گفت: «آخه محسن خیلی خوب است. هی شوخی می‏کند و مرا می‏‏خنداند.» با این حرف، همه‏ی بچه‏ها خندیدند.

خانم گفت: «عجب! حالا با کی شوخی می‏کند؟» رضا گفت: «با همه! با بچه‏ها، با همسایه‏های مهد، با صاحب مغازه‏ی رو به رو! خانم! ما خیلی از دست محسن می‏خندیم.»

خانم از محسن پرسید: «ببینم آقا محسن! رضا راست می‏گوید؟ تو با همه شوخی می‏کنی؟»

محسن گفت: «بله خانم! آخه ما دوست داریم همه بخندند.»

خانم گفت: «ببینید بچه‏ها! شوخی خوب است؛ اما اندازه دارد. آدم نباید با همه شوخی کند. شوخی گاهی به دعوا کشیده می‏شود. گاهی هم مردم را ناراحت می‏کند.

پیامبر اسلام فرموده‏اند: «شوخی زیاد، آبرو را می‏برد.»

خانم مربّی آن روز خیلی صحبت کرد. وقتی صحبت‏هایش تمام شد، رضا و محسن تصمیم گرفتند که از این به بعد به اندازه شوخی کنند.

رشد نوجوان

تنظیم: بخش کودک و نوجوان

*********************************************

مطالب مرتبط

سفید مانند لباس فرشته ها

خوراکی شریکی

جرقه ی شیطانی

نمازدر مسجد

جایزه ی بچه های راستگو

می خوام بگم قوقولی قوقو

درخت شکلات

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.