دستهایی كه میلرزند
شعر معاصر چک و اسلواکی
قسمت اول ، قسمت دوم :
Vladimir Holan
هولان در سال 1902 در شهر پرو متولد شد و بیشترین بخش عمرش را در این شهر گذراند. از سال 1933 تا 1938 سردبیری مجله «زندگی» را بر عهده داشت ولی در سال 1340 به بعد تمام وقتش را صرف سرودن شعر كرد. در دهه شصت میلادی كه اوج شهرت وی بود و شعرهایش در نسل جوان معاصر بیشترین تأثیر را داشت دو مجموعه از شعرهایش را با نامهای «بدون عنوان» در سال 1963 و «در حال پیشرفت» در سال 1964 چاپ و منتشر كرد. از مهمترین آثار او میتوان از «یادداشتهای شاعرانه» (1965) نام برد كه دربرگیرنده خاطرات سالهای 1949 تا 1955 اوست. هولان در سال 1980 دیده از جهان فروبست.
برای مادرها
زمانیاست كه باید آتش اجاق را
با خاكسترها پوشاند
و این كاریاست كه دستهای پیر مادر میكند
دستهایی كه میلرزند
اما لرزششان هنوز اطمینانبخش است
دستهایی كه لالایی كردنهایش خوابآور است
و چه احساس خوبی دارد این عادت
گرما، شادی و آرامش.
و تماس نفسها با چیزی طبیعی و آسمانی
كه هم دهنده است و هم گیرنده
وقتی كه آدم فراموش كند
كه چهل ساله است
و در واقع صبحها كمی گریه كند
برای اینكه بچهها
هرگز در خواب نمیخندند
فقط گریه میكنند
بچهها.
خاطره دوم
به جستجوی رازیانهای
بیهوده ساعتها به هرجا سركشیدیم
و درست در نیمروز
خود را در خلنگزاری یافتیم.
هوا مثل صفحة فلزی خشك بود
به تپههای روبهرو نگاه كردیم
كه با انبوه درختان رنگارنگ پوشیده بود،
خشك و سفت مثل ما.
میخواستم چیزی بپرسم
كه در آن تودة خشك و بیحركت
لرزش تكدرختی افسونم كرد
تكدرختی دور افتاده
كه ناگهان شروع به لرزیدن كرد
مثل گام نتی، اما بیصدا
میتوان گفت كه این انبساط خاطر
ناشی از خوشحالی درونیم بود و
یك حادثهجویی.
اما بعد درخت شروع كرد به خشخش كردن
مثل نقرهای كه بخواهد سیاه شود
و بعد شروع كرد به لرزیدن
مثل دامن زنی كه در تیمارستان
به لباس مردی كه سرگرم مطالعه است
گیر میكند و میلرزد
اما بعد درخت شروع كرد به تكان خوردن و
موج زدن
انگار كه كسی تكانش میدهد و میلرزاند
كسی كه به دنبال
دام عشق چشم سیاهی است.
و حس كردم كه به زودی خواهم مرد.
***
پدرم گفت:
«نترس
این یك صنوبر لرزان است»
اما هنوز به یاد دارم
كه چگونه رنگش پریده بود
وقتی كه بعدها
به همان جا برگشتیم
و یك صندلی خالی
زیر درخت گذاشتیم.
ضیاءالدین ترابی
تنظیم برای تبیان : زهره سمیعی