تبیان، دستیار زندگی
چون باطن اسلام «اسم الله اكبر» است، علم اسلام نیز، «معرفت الله» و سیاست اسلام هم تحقق «ولایت الله» است و هنر حقیقى اسلام نیز در مقام ابداع «وجوه الله» است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

روح هنر اسلامى در مقایسه با هنر مسیحی

روح هنر اسلامى در مقایسه با هنر مسیحی

(قسمت اول)

هنر اسلامى چون شأنى از شئون فرهنگ و تمدن اسلامى از فیض همان حقیقتى بهره مند است كه علم و سیاست اسلامى از آن برخوردار بوده است. بدین تفصیل كه چون باطن اسلام «اسم الله اكبر» است، علم اسلام نیز، «معرفت الله» و سیاست اسلام هم تحقق «ولایت الله» است و هنر حقیقى اسلام نیز در مقام ابداع «وجوه الله» است.

اما آنچه از هنر، علم و سیاست در بخشى از تاریخ رسمى اسلام غلبه داشته هیچكدام به معنى تام و تمام هنر، علم و سیاست حقیقى اسلام نبوده است.

همچنانكه در باب علوم مى توان ملاحظه كرد و اگر ادوارى را به تناوب غلبه علوم شرعى و عقلى مى توان قائل شد، در هنر نیز وضعى چنین غالب است، و با وجود بعد تدریجى بسیارى از عامه مسلمین از ولایت، و غلبه اهواء و نفسانیات و پذیرش ولایت فرعونى و روحیه تكاثر خلفا، دوره سومى نظیر دوره احیاء تفكر دینى در هنر مشاهده مى شود.

قبل از این در بخشى از تمدن اسلامى نظیر شام تمام سنن هنرى باطل همچون احساسات دین گریزانه اموى رشد یافته بود.

به هر تقدیر صورتهاى هنرى رایج در تمدن اسلامى را نمى توان بالكل به نحله هاى باطل رجوع داد بلكه باید پذیرفت كه كم و بیش از حقیقت اسلام بهره مند شده اندعلى الخصوص بخش اعظم هنرهایى نظیر خط، موسیقى، نقاشى، معمارى و صنایع مستظرفه كه با فتوت و سیر و سلوك عرفانى عصر احیاى دین تالیف یافته بود، و یا اشعارى كه قریب به یقین نمى تواند محاكات و ابداع وجوه و اسماء الله نباشد و در آن شاعر كه در مقام حكیم انسى است نمى تواند مشاهده و مكاشفه جلوات و تجلیات حق تعالى در عالم و آدم نكرده باشد.

حتى در نقوش مینیاتور نیز به نحوى تفكر و فرادهش دینى و میتولوژیك جلوه گر مى شود به ویژه آنجایى كه این نقوش از تابعیت فضاى طبیعى اقلیدسى متافیزیك یونانى و یا فضاى مكانیكى دكارتى تخطى مى كنند، و یا نقوش اسلیمى، خطایى و كلاً نقوش هندسى و گیاهى و حیوانى در تذهیب و تشعیر و غیر آن فضایى را محاكات مى كنند كه نه فضاى طبیعى یونانى است و نه فضاى بصرى جدید. على الخصوص كه خطوط اسلامى و قرآنى به آن افزوده مى شود و حالتى روحانى به آن مى دهد.

با این همه باز نمى توان گفت كه كل هنرهاى موجود در تمدن اسلامى به حقیقت اسلام یعنى الله اكبر رجوع دارند.

فى المثل ابنیه و قصور فسق و فجورى كه در تزئینات تابع همان قواعدى بوده اند كه در ابنیه دینى رعایت مى شده یا نقاشیها، حجاریها و گچ بریهایى كه چیزى جز نمایش ارضاى شهوات شاهان و امیران و زینت قصور و منازل اینان نبوده ویا اشعارى كه در مدح نفوس اماره اى چنین سروده شده و موسیقى و غنایى كه چون عصرجاهلى چیزى جز محاكات جنبش نفس نمى توانسته باشد و همین موسیقى است كه زینت بخش محافل عیاشى خلفا و امیران شده است.

این هنرهاى ممسوخ همان هنرهایى اند كه با آمدن پیامبر و ظهور ولایت و ولایت نبوى و تأسیس مدینه اسلام منسوخ گردیده اند، شأن نزول روایات و آیات تحریم به منع همین نقاشى و موسیقى، شعر، صنایع و قصور و معابد كفرآمیز و باطل رجوع مى كند.

روح هنر اسلامى در مقایسه با هنر مسیحی

اما همه این هنرهاى جاهلى (جاهل به معنى جهل به الله است نه جهل در مقابل علم به طور اعم) با صور خیالى باطل و منسوخشان با حمایت خلیفگان و امرا به نحوى به حیات خویش در حاشیه تمدن اسلامى ادامه مى دهند.

حتى آنجایى كه این خلفا و سلاطین در دوره بسط و غلبه معارف اسلامى و طرد فلسفه غیردینى و زنادقه و باطنیان اباحى مذهب ظاهراً به علماى اهل سنت و جماعت در مقابله با فرهنگ یونانى مدد مى رسانند، خود علوم و هنرهاى باطل را تقویت مى كنند و رواج مى دهند (نظیر نهضت ترجمه و یا مبارزه متوكل با معتزله و فرهنگ یونانى).

قدر مسلم این است كه چنین وضعى در هنر - با مشابهتى كه با علوم رایج در تمدن اسلامى دارد - ناشى از همان عالمى است كه در سیاست نیز جلوه گر و اقامه شده است و آن عبارت است از جدایى «ولایت از ولایت» و «سیاست از دین» كه با جریان سقیفه آغاز مى شود و در وجود خلفاى اموى و عباسى كه از دین به نهایت بعد داشته اند به اوج مى رسد.

اینان سیاستشان دیگر سیاست نسبتاً شرعى خلفاى سه گانه بعد از پیامبر نیست و در راه فسق و فجور و تجاهر و تظاهر به آن گوى سبقت را از هم مى ربایند و برخى جریانات علمى نیز به تبع سیاستهاى ایشان با اغراض غیر دینى شكل مى گیرند و علما و هنرمندان در حقیقت تابع ولایتى مى شوند كه جداى از ولایت است و به عبارتى تابع ولایت طاغوت هستند نه ولایت الله كه گفتیم حقیقت سیاست تمدن اسلامى است.

بنابراین اهمیت خاص «سیاست اسلامى» كه اثر اساسى در هدایت افراد جامعه دارد (الناس على دین ملوكهم؛ مردم بر دین فرمانروایان خویش هستند.) معلوم مى گردد و وقتى ولایت سیاسى به دست غیراهل بیفتد طبیعتاً انحراف حتى به عرصه هنر نیز تسرى پیدا مى كند و در چنین اوضاعى دیگر صاحبان حقیقى ولایت و ولایت الهى محك و میزان رسمى براى سنجش علوم و هنرها و سیاست حق و باطل در چنین جامعه منحرفى نیستند و از اینجا سیاستها و هنرها و علوم باطل رواج و رونق پیدا مى كنند و اگر مبارزه اى بر علیه این امور چه از سوى ائمه و شاگردانشان كه مخفیانه در جامعه منحرف به فعالیت مى پردازند و چه از سوى علماى رسمى اهل سنت صورت مى گیرد به جهت فقدان حكومت رسمى صاحبان علم لدنى (ائمه معصومین سلام الله علیهم اجمعین) منشأ اثر كلى نمى گردد - گرچه در ظاهر و باطن ائمه حجت و میزان حق و باطل باشند در عمل حكمشان منشائیت اثر محدودى در صحابه و پیروانى كه از خوف ظلمه به تقیه زندگى كنند دارد.

بى تردید تأثیر اساسى روح ائمه و حقیقت مهدى در باطن مؤمنان است كه توانسته به ابداع و محاكات وجوه الله بیانجامد. والا مؤمنان در ظاهر گفتار عالم یونانى - یهودى زده دربار خلفا و امیران بوده اند.

نخستین ضلالتها در زمان پیامبر آشكار شده بود، اما پیامبر با قوه و حیانى خود همه ضلالتها را سركوب مى كرد و از حالت فعلیت خارج مى ساخت.

اما سرانجام جاهلیت بالقوه در دوران بسیارى از صحابه كه عمرى در فضاى شرك آمیز زیسته بودند و اباحیت ذاتى (یعنى آزاد تلقى كردن هرگونه كوشش شهوانى و مباح دانستن همه تجربه هاى ممنوع و ضد مقدس) عرب جاهلى، در عصر اموى در صورتى نو به فعلیت رسید.

حكومت امویان هنرى را جستجو كردند كه آشكارا كافرانه و دنیوى و غیر مقدس بود. این هنر درادوار بعدى از حالت جلى به صورت خفى درآمد. بوركهارت یكى از علل دنیوى شدن هنر عصر اموى را در - كنار عصبیت ظلمت آمیز قومى و گریز از سنت نبوى - وجود نامسلمانان یا نومسلمانان ظاهرى در بخشهایى از جهان اسلام مى داند كه گرایشهاى هلنیستى را در دربار امویان ظاهر ساختند.

دنیوى شدن سیاست موجب كناره گیرى نیروهاى معنوى از عرصه سیاست و انتقال تعالیم دینى به میان امت مؤمن كه سیاستمداران را اغلب اهل ظلمه مى دانستند شد.

نفوذ روحانى متفكران و رهبران دینى (روحانیت) از نفوذ دنیوى حكمرانان فزونى گرفت كه این خود موجب تفاوت نوع عملكرد سیاست دینى و دنیوى مسیحیت و اسلام در عرصه هنر شد. در این دوران عده اى از علما و متفكران اسلامى از كار و اثر هنرى موجود در جامعه اسلامى بالكل بریدند و تنها عرفا و برخى از فقها توجهى بدان مبذول داشتند.

در این میان فلاسفه و برخى متكلمین متأثر از تفكر یونانى كار یدى هنرمندان را شایسته تأمل ندیدند و چونان ارسطو و افلاطون بیشتر به شعر و حكمت شعرى نظر كردند و فلسفه هنر آنان نیز در واقع فلسفه شعر بود تا فلسفه صنایع مستظرفه و هنرهاى زیبا و فنون جمیل، و این فلسفه نیز بیشتر ترجمه فن شعر ارسطو بود و كم و بیش یونانى زده ماند.

(ادامه دارد)

 محمد مددپور، تجلیات حكمت معنوى در هنر اسلامى،


تنظیم :امید واضحی آشتیانی-گروه حوزه علمیه تبیان