خوراکی شریکی
رضا وقتی از مهد آمد، مامان گفت: «رضا جان صبح از بس عجله کردی، یادت رفت خوراکیات را به مهد ببری.»
رضا گفت: «اما من در مهد خوراکی خوردم.»
مامان گفت: «از کجا خوراکی آوردی؟»
رضا گفت: «دوستم نیما وقتی دید من خیلی گرسنهام، خوراکیاش را با من نصف کرد.»
مامان گفت: «آفرین به دوستت. چه دوست خوبی! حالا تو هم فردا برایش خوراکی ببر.»
رضا گفت: «اما او فردا خودش خوراکی می آورد.»
مامان گفت: «عیبی ندارد. تو فردا به او بگو خوراکیاش را برای روز بعد نگه دارد. عوضش خوراکیات را با هم نصف کنید.
من فردا یک خوراکی خوشمزّه میگذارم توی کیفت.»
رضا گفت: «نمیخواهم. او خودش خوراکی میآورد.»
مامان گفت: «پسرم! دوستت امروز به تو خوبی کرده. تو باید از او تشکّر کنی. میدانی پیامبر خوبمان دربارهی خوبی کردن چه گفتهاند؟»
رضا گفت: «نه! نمیدانم. مگر چه گفته؟»
مامان گفت: «پیامبر گفتهاند: اگر کسی به شما خوبی کرد آن را جبران کنید؛ و اگر نتوانستید جبران کنید، برایش دعا کنید.»
رضا گفت: «حالا من چه کار کنم؟»
مامان خندید و گفت: «تو، هم برایش دعا کن، هم فردا خوراکی ببر و با هم بخورید.»
رضا گفت: «باشد! ولی یک خوراکی خوشمزّه!»
تنظیم: بخش کودک و نوجوان