لوزة سوم
آقای چوبین خواه ، كارخانهدار است. سه تا كارخانة آرد، و دو تا كارخانة ماكارونی، دو مرغداری عظیم و یك كارخانة سیمان دارد. تازگیها برای توسعة كارش پانصد میلیون تومان هم وام گرفته است.
اغلب او را میبینم. بلند قد، چاق و هیكل دار. مویش هم خاكستری شده است.
دو پسر و دو دختر دارد كه در دورة راهنمایی و دبیرستان درس میخوانند.
هر روز صبح كه عسكرخان، رفتگر محلة ما، كیسههای آشغالشان را توی چرخش میریزد و زیر و رو میكند میگوید:
- چقدر نفله میكنند اینها، مرغ نیم خورده، تكههای پنیر لیقوان نفله شده، تكههای گوشت و میوههای درشت كه فقط یك گاز شده اند و دور انداخته اند.
سر یك آناناس له شده را میگیرد و میپرسد:
- این دیگر چه میوه ایست آقا؟
- این آناناس است عسكرخان.
- عجب! و این كه شبیه سیب زمینی است اما پشم دارد!
- كی وی.
- كی چی؟
- كی وی.
- اسم خارجی است؟
- بله.
- آها، به چه معنی آقا؟
- نمیدانم. اسم است. اسم میوه.
عسكرخان همة آنها را در یك كیسة پلاستیكی میریزد و میبرد خانه.
عسكر خان هر وقت مرا گیر بیاورد، سربیخ گوشم میگذارد و میگوید:
- آقا، از آن قرصهای...
- كدام.
- از آن كه برای اسهال...
- بله. دارم.
- معركه است به جان شما. یك دانه اش معجزه میكند.
???
زنم میگوید: كوفت خوردهها، آی میخورند، آی میخورند.
- آنها نخورند میخواهی كی بخورد.
- دیروز پنیر لیقوان با حلب براشان آوردند.
میگویم: كوپن پنیر اعلام شده. یادت باشد باطل نشود.
میگوید:دستمال كاغذی با كارتن براشان میآورند.
میگویم:لازم دارند. آن همه چیز خوردن، پاك كردن هم دارد.
میگوید: زهرمارشان بشود الاهی. چه ریخت و پاشی میكنند كوفت خوردهها.
میگویم: بشمار.
میگوید: دیروز غروب باز هم الدنگهایش ریخته بودند تو كوچه به مزه پراكنی و شلنگ انداختن. برو بالای كوچه. بیا پایین و هِرهِر. دخترهایش چغ و چغ و چغ چاك دهنشان را باز كرده بودند و هی آدامس میجویدند.
- آن غذاها باید تحلیل برود.
??
نشسته بودم خانه و كتاب میخواندم كه در زدند. زنم رفت دم در و پس از لحظه ای مرا صدا زد. پشت در كه رسیدم آهسته گفت: یارو با تو كار دارد.
یارو كدام است؟
- یارو كوفت خوردة خیكی.
نمیشناسم.
- آقای چوبین خواه. خانة روبه رویی.
میروم بیرون. ایستاده است دم در و كلة كوچكش را میخاراند.
- سلام و علیكم جناب آقای دبیر.
اسم مرا نمیداند.
- سلام آقا، بفرمایید.
- خیلی متشكر. آب در كوزه و ما تشنه لبان میگردیم.
- اختیار دارید. فرمایش.
- بچههایم... امسال تابستان، چندتایی تجدیدی آورده اند. شنیده ام جنابعالی...
- خب... البته... بله، بله.
- استدعا دارم قبل زحمت بفرمایید.
- خواهش دارم.
- اگر ممكن است روزی چند ساعت...
- چه درسهایی؟
- ریاضی، زبان انگلیسی. عربی و... بقیه اش را از خودشان باید پرسید.
- باشد. تا آن جا كه بتوانم كوتاهی نمیكنم.
- قربان شما.
??
زنم میگوید: گُلی را باید عمل كنیم. دارد دیر میشود. دیشب توی خواب داشت خفه میشد. جزیی بادی كه میخورد، بلافاصله آنژین میشود و میافتد. تا كی باید آنتی بیوتیك به او بخورانیم. دكتر میگفت اگر این طور پیش برود. دچار عقب ماندگی ذهنی میشود.
- عقب ماندگی ذهنی؟
- بله.
- ای داد و بی داد. ما كه در همه چیز عقب مانده هستیم. فقط این یكی را كم داشتیم.
- از كجا معلوم است كه در این یكی هم...
- یعنی چه؟
- یعنی این كه اگر عقب مانده نبودیم كه این زندگی مان نبود.
- پس شعر آن شاعر را نشنیده ای.
- كدام شاعر؟
- ز هشیاران عالم هر كه را دیدم غمیدارد.
- ای بابا آن شاعر هم مثل تو...
- پس میگویی عقب مانده هستیمها!
- آدم باهوش همان یارو كوفت خورده است كه ده تا كارخانه...
- و بچههایش از ریاضی تجدید میآورند و دست به دامان ما میشوند.
- خب چه اشكالی دارد؟
- اشكال در این جاست كه ریاضیات محك خوبی برای سنجش هوش است.
- ریاضیات واقعی را آنها میدانند نه ما.
- درس اگر نخوانند و بیسواد باشند به چه درد میخورند.
- درس را میخواهند چه كار. تا هفت پشتشان شب و روز سكه طلا بخرند باز هم تمام نمیشود.
- بله. حق با شماست؛ اما زندگی جنبههای دیگری هم دارد.
- حالا چه كار كنیم. برای عمل این دختر باید پولی تهیه كرد.
- تهیه میكنیم.
- از كجا؟
- صبر كن.
- تا كی؟ الان دو سال است كه تابستانها، بچههای این یارو كوفت خورده را درس میدهی، پس پولش كو؟
- هنوز نداده.
- نداده؟ لابد تو چیزی نگفته ای. برای یك مرتبه در زندگی ات، كمرویی را كنار بگذار. مردم وقتی میخواهند درس بدهند، همان جلسة اول قبل از شروع درس پولشان را میگیرند.
- من نمیتوانم این كار را بكنم.
- نكن و حالا بدو دنبالش.
- دارم میدوم.
- خب جوابش؟
- دو ماه پیش مرا دید و گفت حسابمان و كتابمان چقدر میشود؟ گفتم جناب آقا، دویست ساعت درس داده ام به چهار تا بچههایت، قابل ندارد. گفت:«باشد» و رفت.
- برو در خانه اش.
- دو سه بار رفتم. یك بار هم صراحتا" گفت «من از این پولها نمیدهم.» بعد از آن هم دیگر هر وقت مرا میبیند، روی مباركش را برمیگرداند.
- ای تف به روی مباركش. برو جلوش را بگیر. بگو كه شكایت میكنم.
- به كی شكایت كنم؟
- به شورای محل.
- خودش رییس شورای محل است.
- به دادگاه.
- اگر در دادگاه محكوم شدم چه؟ آن وقت خسارتی هم باید بپردازم. مثل این كه خبر نداری با كی طرفیم.
- با كی طرفیم؟ لابد رییس كل...
- پولدار است. با نفوذ است. میگویند توی خانه اش اسلحه هم دارد. میدانی قیمت آن ماشینهایی كه برای بچههایش خریده چقدر است؟
- نه از كجا بدانم.
- میلیونها تومن.
- راستی؟
- بله.
- تو از كجا میدانی؟
- در روزنامه خواندم.
- خب!
- و قیمت آن بنز 190، آن تویوتا و آن ولوو كه برای دخترش خریده.
زنم ساكت میشود.
میگویم: قانع شدی؟
- نه. برو جلو و پولت را بگیر.
- هی مرا تحریك كن و بفرست دم تیغ.
- گفتم برو جلو، حقت را بگیر و به بچههایت یاد بده. میترسم در آینده مثل تو بشوند.
- جلوتر از این نمیتوانم بروم. خطر دارد.
- از چه میترسی؟
- از چماقدارهاش.
- به همسایهها بگو و آبرویش را ببر.
- گفته ام. عجیب است كه هر كدام از همسایهها راه به نوعی تیغ زده.
- تا این كارها را نكنند كه سرمایه دار نمیشوند.
- دیروز چند تا كارگر افغانی، بابت بیل زدن باغچة خانه اش آمده بودند و طلبشان را میخواستند.
- دیروز رفته بودم كوپن گوشت یخ زده مان را به آقا ممد سوپری بدهم. چیز عجیبی تعریف كرد.
- ها.
- میگفت چند روز پیش آقای چوبین خواه بیست و پنج كیلو گوشت راسته و فیله و ماهیچه و سردست برد. پس از چند دقیقه از خانه اش تلفن زد كه آقا ممد، دویست گرم كم داده ای.
- عجب، بعد چه شد؟
- بعد معلوم شد كه گربة مُنا، دخترش، تكه ای از گوشت را برداشته و برده.
- ببین گیر چه جانوری افتاده ایم.
- دردِ هر چه جانور است بخورد طوق سرشان. اینها از عجایبند.
- بچههای بی دست و پای ما در آینده با این گرگها چه خواهند كرد؟
- نمیبایستی برای درس دادن میرفتی.
- چه میدانستم. دیدی كه خودش آمده بود در خانه. مرا با دو سه جملة «استدعا دارم» و «خواهش دارم» روگیر كرد.
- حالا چه كار كنیم؟ لوزة سوم این بچه. دختركم دارد آب میشود.
- وام چطور شد؟
- چك معتبر و سفته میخواهند.از یك ضامن معتبر. باید كاسب باشد.
- چه مبلغ میدهند؟
- ده هزار تومن.
- برای عمل كافی نیست.
- بقیه اش را از جای دیگری باید تهیه كرد.
- این اتوبوسی بغل خانه مان مگر چك نداد؟
- چكش را قبول نكردند؟
- چرا؟
- میگفتند اتوبوس متحرك است و روی چرخ میگردد. آتیه اش نامعلوم است. از یك كاسب غیر منقول باید چك بگیری.
- مثلا".
- از سوپر ماركتی، مغازه داری. از این قبیل.
- چك آقای عباسپور را قبول نكردند.
- نه.
- چرا؟
- خب قبول نكردند.
- او كه كارمند است و آتیه اش روشن.
- گفتند سنش زیاد است و قند خون و چربی و فشار خون هم دارد.
- آخر مگر وام دهنده، آزمایشگاه پاتوبیولوژی است كه این چیزها را میداند.
- این روزها همه جا كامپیوتری شده. از جیك و بیك آدم خبر دارند.
- پس باید صاحب چك، جوان و سرحال باشد. ورقة آزمایشگاهی اش همراهش باشد. دارای سوپرماركت غیر منقول باشد و فشار و قند و چربی هم نداشته باشد.
- بله.
- این طور كسی را از كجا پیدا كنیم؟ آن هم در این دوره و زمانه.
- از گور...
مینشینم گوشة اتاق. گُلی سرفه میزند. سر ساعت شربت سفالكسینش را هم میدهم. باز هم سرفه میزند. با هر سرفه اش دلم میلرزد. گُلی میآید كنارم. مینشیند روی پایم. نازش میكنم. میبوسمش. موهای آشفته اش را با دست شانه میكنم.
گونههایش زرد است و نرم. پنبه ای.
میگوید: بابا مرا نبر برای عمل.
- چرا دختر گُلم؟
- میترسم.
- از چه میترسی عزیزم، آن جا كه چیز ترسناكی نیست.
- شما مرا تنها میگذارید و من میترسم.
- نه. تنهایت نمیگذاریم. عملش خیلی ساده و آسان است.
- درد میكند؟
- نه، یعنی خیلی كم.
- بابا!
- عزیزم.
- اگر خیلی ساده و آسان است و خیلی كم درد میكند پس چا شما این قدر با مامان درباره اش حرف می زنید؟
- خب حرف میزنیم. حرف مان مربوط به عمل لوزة شما نیست.
- ساكت میشود. سرش را روی پایم میگذارد. خُرخُر میكند. خوابش میبرد.
- سرم را به دیوار تكیه میدهم. اتاق ساكت است. میخواهم سرش را روی پایم جا به جا كنم كه خُرخُر نكند. سرش نرم و سبك است. انگشتانم در سرش فرو میرود. مثل فرورفتن درپنبه. مثل فرورفتن در برف.
- این... این بچه مرده است. زن!
- زنم جیغ میكشد. از خواب میپرم.
- چه خبر است؟
- تو هم با گُلی خوابت برده بود؟
- مثل این كه... چرا جیغ زدی؟
- نگاه كن یارو!
- كدام یارو؟
- كوفت خورة خیكی.
از پنجره نگاه میكنم. این كیست؟ آه لوزة سوم به اندازه هیكل یك آدم، از خانة رو به رویی بیرون میآید. چرك و خون از آن میچكد. دو پا دارد، درست مثل پاهای آقای چوبین خواه.
- ای وای... این... این لوزة سوم است. عكسی كه از لوزة گُلی گرفته ایم، همین شكلی است.
- باید عملش كرد.
علی اشرف درویشیان / تنظیم : بخش ادبیات تبیان