تبیان، دستیار زندگی
سنجاب کوچولو توی جنگل می دوید و با گردوهایی که از درخت چیده بود، بازی می کرد که ناگهان چشمش به خرگوش کوچولویی که مشغول خوردن هویج بود افتاد. آن وقت گردوهایش را گذاشت روی زمین و با صدای بلند فریاد زد و گفت: وای خدای من، چه گوش هایی داری، چقدر بزرگه! چه جور
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

درخت آرزوها
درخت آرزوها

سنجاب کوچولو توی جنگل می دوید و با گردوهایی که از درخت چیده بود، بازی می کرد که ناگهان چشمش به خرگوش کوچولویی که مشغول خوردن هویج بود افتاد. آن وقت گردوهایش را گذاشت روی زمین و با صدای بلند فریاد زد و گفت: وای خدای من، چه گوش هایی داری، چقدر بزرگه! چه جوری آن ها را می بری توی لونه ات؟!

آن وقت زد زیر خنده، حالا نخند کی بخند. خرگوش کوچولو که گوشهایش آویزان شده بود، گفت: "یعنی آنقدر گوشهام زشته." آن وقت با دستهایش گوش هایش را گرفت و با سرعت به طرف لانه اش رفت سنجاب کوچولو تا دید که خرگوش کوچولو داره از آنجا دور می شه فریاد زد و گفت: "می خواستم با تو بازی کنم، کجا رفتی؟!"

آن وقت راه افتاد و رفت که ناگهان پایش به لاک پشت کوچکی که در حال راه رفتن بود، خورد و افتاد زمین و گفت:"حواست کجاست، چرا مرا زمین انداختی؟ لاک پشت سرش را از توی لاکش بیرون آورد و گفت:" اما تو خودت افتادی، نزدیک بود منو له کنی. خوب خداحافظ دوست من، من باید برم. آن وقت آرام آرام حرکت کرد.

سنجاب کوچولو خندید و گفت: "هی ببین چه جوری راه می ره، چه قدر آرام راه می ره." آن وقت ادای راه رفتن لاک پشت را در آورد.

لاک پشت گفت:"سنجاب کوچولو، یعنی خیلی بد راه می رم. حالا چیکار کنم." آن وقت سرش را پایین انداخت و در حالی که یک قطره اشک از چشم هایش بیرون می ریخت، به راه خودش ادامه داد. توی جنگل درخت بزرگی وجود داشت که با بقیه ی درخت ها فرق داشت. همه حیوان ها اسمش را درخت آرزو گذاشته بودند. درخت آرزو می توانست هر کاری که می خواد، انجام بده. آن روز تا صدای سنجاب را شنید، گوش هایش را تیز کرد و تمامی حرفهای اونو و لاک پشت را شنید و پیش خودش گفت: حالا کاری می کنم که دیگه نتونی کسی را مسخره کنی." سنجاب کوچولو احساس کرد که دهانش بسته شده که دیگه نمی تونه بخنده.

در حالی که ناراحت بود با سرعت پیش بز دانا رفت و همه چیز را برایش تعریف کرد. بز دانا گفت:" به شرطی می تونی دوباره بخندی که دیگه دوستهایت را مسخره نکنی." سنجاب کوچولو از آن به بعد همیشه مواظب بود تا کسی را از خودش ناراحت نکنه و از آن روز به بعد او دیگه هیچ وقت بلند بلند نمی خنده و کسی را مسخره نمی کنه.

منیژه حسنی نسب

تنظیم: بخش کودک و نوجوان

****************************************

مطالب مرتبط

سلام ماشین های ابری

پروانه‏ای جادویی

مورچه و کندوی عسل

آدم های خوب ، زلال و پاک

کارهای خوب امروز

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.