تبیان، دستیار زندگی
محکوم خردسال، می آمد ز پشت صف! آمد میان کوچه به دیوار تکیه داد خونسرد و بی تزلزل و مغرور ایستاد آن‌جا که پیکر رفقایش به خون فتاد - «این من!» ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

«سنگر خونین»

سنگر خونین، نخستین شعر شکسته ی (نیمایی) لاهوتی‌ست که ترجمه‌ی یکی از اشعار ویکتور هوگو (1302) که در مسکو نوشته شده است، شعر شکسته‌ی (نیمایی) نخستین بار توسط خانم شمس کسمایی تجربه شده بود.

سنگر خونین

گل

رزم‌آوران سنگر خونین شدند اسیر

با کودکی دلیر

به سن دوازده.

- آن‌جا بُدی تو هم؟

- بله!

با این دلاوران.

- پس ما کنیم جسم تو را هم نشان به تیر

تا آن‌که نوبت تو رسد، منتظر بمان!

یک صف بلند شد همه لول تفنگ‌ها

آتش جرقه زد

تنِ هم‌سنگرانِ او

غلتان فتاد بر سر خاشاک و سنگ ها.

- « اذنم بده به خانه روم تا کنم وداع

با مادر عزیز» – (به سلطان فوج گفت)

الساعه خواهم آمد.

گل

- عجب حقه‌ای زدی!

محکوم  کیستی اگر اصلا‌ً نیامدی؟

خواهی زچنگ ما بگریزی به حرف مفت!

- «سلطان نه.» – (داد پاسخ او،کودک شجاع)

- «خانه ات کجاست؟»

- «پهلوی آن چشمه، این طرف.»

- «ها... پس برو.»

- «چه گول زد او را»

(میان خود، سربازها به مسخره گفتند آن زمان)

خِرخِر و ناله دم مرگ دلاوران

با قاه قاه خنده بد آغشته

ناگهان

شوخی شکست، هرکه به حیرت نظرکنان

گل

محکوم خردسال، می آمد ز پشت صف!

آمد

میان کوچه به دیوار تکیه داد

خونسرد و بی تزلزل و مغرور ایستاد

آن‌جا که پیکر رفقایش به خون فتاد

- «این من

(کشید عربده)

«خالی کنید تیر...

وحدت و تشکیلات

سرو ریشی نتراشیده و رخساری زرد

زرد و باریک چو نی

گل

سفره‌ای کرده حمایل، پتویی بر سر دوش

ژنده‌ای بر تن وی.

کهنه پیچیده به پا، چونکه ندارد پاپوش

در سرِ جاده ری

چند قزاق سوار از پِیَش آلوده به گرد.

دست ها بسته ز پس، پای پیاده، بیمار

که رود اینهمه راه؟

مگر آن مرد قوی همت صاحب مسلک

که شناسد ره و چاه.

خسته بُد، گرسنه بُد، لیک نمی خواست کمک

نه ز شیخ و نه ز شاه

بجز از فعله و دهقان، نه به فکر دیّار.

گل

ز سواران مسلح یکی آمد به سخن

که دل‌اش سوخت به او

- «آخر ای شخص گنهکار» (چنین گفت به او)

«گنهت چیست بگو!»

بندی از لفظ «گنهکار» برآشفت به وی

گفت: « ای مرد نکو

گنهم اینکه من از عائله رنجبرم

زاده رنجم و پرورده دستِ زحمت

نسل‌ام از کارگران

حرف من این‌که چرا کوشش و زحمت از ماست

حاصل‌اش از دگران؟

این جهان یکسره از فعله و دهقان برپاست

گل

نه که از مفتخوران

غیر از این من ز گناه دگری بی خبرم»

دیگری گفت که: «گویند تو آشوب کنی

ضد قانون و وطن

دشمن شاهی و بی دینی و دهری مذهب

جنگ‌جو، فتنه فکن

پرده از کار برانداز و مپیچان مطلب

راستی گوی به من

 تو مگر عاشق حبس و کتک و تبعیدی؟»

«تندتر می دوی از من، اگر آگاه شوی

(دادش اینگونه جواب)

این زمان دولت و دین آلت اشراف بود

گل

رنجبر، لخت و خراب

حیله است این سخنان، کاش که می فهمیدی.»

این عبارات مُطلّا همه موهومات‌ست

بند راه فقرا.

چیست قانون کنونی، خبرت هست از این؟

 حکم محکومیِ ما

بهر آزاد شدن در همه روی زمین

از چنین ظلم و شقا

چاره رنجبران وحدت و تشکیلات است.


رسول  رخشا

تنظیم : بخش ادبیات تبیان