تبیان، دستیار زندگی
نی‏نی‏ خوشحال بود. مادربزرگ از ده آمده بود. مادربزرگ گفت: «سوغاتی نی‏نی توی بقچه است.» اما بقچه را باز نکرد. نی‏نی منتظر شد. همه‏ی شیر توی شیشه‏اش را خورد. با جق‏جقه‏اش بازی کرد؛ امّا مادربزرگ همان‏طور برای مامان و بابا حرف می‏زد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سوغاتی مادربزرگ

نی‏نی‏ خوشحال بود. مادربزرگ از ده آمده بود. مادربزرگ گفت: «سوغاتی نی‏نی توی بقچه است.»

مادربزرگ

اما بقچه را باز نکرد. نی‏نی منتظر شد. همه‏ی شیر توی شیشه‏اش را خورد. با جق‏جقه‏اش بازی کرد؛ امّا مادربزرگ همان‏طور برای مامان و بابا حرف می‏زد. نی‏نی‏ فکر کرد مادربزرگ برایش چه هدیه‏ای آورده است: «لانه‏ی گنجشک

جوجو

نی‏نی‏ لانه را روی درخت خانه‏ی مادربزرگ دیده بود. نی‏نی از خوشحالی خندید.

نی‏نی به بقچه دست زد. نرم بود. نی‏نی‏ اخم کرد: «لانه نیست.»

نی‏نی به بقچه نگاه کرد: «شاید بع بعی تویش باشد!»

بعبعی

نی‏نی بقچه را قلقک داد تا بع بعی بخندد و بیرون بیاید؛ اما بقچه تکان نخورد. نی‏نی دور بقچه چرخید: «شاید مادربزرگ باغچه‏اش را آورده است!»

باغچه

نی‏نی خم شد و بقچه را بو کرد. بقچه بوی گل‏های شب بو را نمی‏داد. مادربزرگ گفت: «سوغاتی نی‏نی را یادم رفت بدهم.»

مادربزرگ گره‏های بقچه‏ را باز کرد. توی بقچه یک بلوز کاموایی بود. مادربزرگ روی بلوز، عکس بع‏بعی را بافته بود که کنار گل‏ها بازی می‏کرد.

بلوز

فاطمه بختیاری

تنظیم:بخش کودک و نوجوان

*************************************

مطالب مرتبط

از همه قویتر

حوصله ام سر رفته

آخه من کجا بخوابم

قوی ولی بد اخلاق

 امروز روز مبارکی است

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.