ماهی یعنی تنهایی
و ذوالنون (یونس) را به یاد بیاور، آنگاه که خشمناک از میان قوم خود رفت و پنداشت که هرگز بر او تنگ نمیگیریم. سپس در تاریکیها صدا زد: «هیچ خدایی جز تو نیست، تو منزه هستی و من از ستمکارانم.»
ما دعایش را مستجاب کردیم و او را از اندوه نجات بخشیدیم و مومنان را اینچنین نجات میدهیم.
انبیاء/ 88- 87
قصه یونس را میخوانم و تعجب میکنم. آدمها واقعاً عجیبند. حتی وقتی پیامبرند، باز هم عجیبند باورم نمیشود. یعنی یونس با تو قهر کرد؟ یعنی از تو دلخور شد و رفت؟ از تو فرار کرد؟ رفت کجا؟ با آن کشتی کجا میخواست برود؟ جایی که تو نباشی؟ شاید یادش رفته بود که تو همه جا هستی، چه در کشتی، چه در دریا و چه در شکم ماهی. یونس از پیامبران بود. چون به آن کشتی پر از مردم گریخت، قرعه زدند و او قرعه را باخت. ماهی او را بلعید و او خود را سرزنش میکرد. پس اگر از گروه تسبیح گویان نبود، تا روز قیامت در شکم ماهی میماند. پس او را که بیمار بود به خشکی افکندیم و بر فراز سرش بوته کدویی رویانیدیم و او را به سوی صد هزار نفر یا بیشتر فرستادیم. صافات/ 147- 139
شاید ماهی یعنی تنهایی؛ یک تنهایی سیاه و وحشتناک. اما در همین تنهایی است کهیونس دوباره یاد تو میافتد و دوباره به نور و ساحل و روشنایی میرسد.
اگر یونس به اشتباهش پی نمیبرد، اگر عذرخواهی نمیکرد و تو او را نمیبخشیدی، باید تا ابد در شکم ماهی میماند.
قصه یونس، قصه همه آدمهاست. شاید خیلی از آدمها تا ابد در شکم ماهی میمانند و هیچ وقت هم نمیفهمند که دارند در شکم سیاه یک ماهی، ته ته یک اقیانوس تاریک زندگی میکنند.
خدایا! مواظبم باش و نگذار چشمهایم به سیاهی اقیانوس و تاریکی شکم ماهی عادت کند.
به ماجرای یونس و ماهی فکر کن، به تجربه سخت و عجیب یونس. به نظر تو خدا با این داستان چه چیزی را میخواهد به ما یاد بدهد؟
آیا تو هم تا به حال مثل یونس با خدا قهر کردهای؟ و آیا تا به حال توی شکم سیاه ماهی افتادهای؟
عرفان نظر آهاری
تنظیم: بخش کودک و نوجوان