تبیان، دستیار زندگی
در قصّه های عامیانه فارسی بارها می خوانیم که پسری شاخه ی گلی سرخ را در جویباری می بیند؛ راه جویبار را دنبال می کند تا به جایی می رسد که می بیند دختری را سر بُریده اند و قطره های خون از سر یا گردن او بر آب می چکد و به گُل تبدیل می شود. دیوی آن دختر را....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اعجاز قطره

نشانه هایی از اسطوره ی ایزد نباتی در قصّه های عامیانه فارسی

قسمت اول :

خون

یکی از موضوع هایی که بارها در قصّه های عامیانه ی فارسی تکرار شده، این است که قطره ی خون برخی از قهرمانان قصّه به گُل یا درخت و بوته تبدیل می شود. همچنان که در شاهنامه هم آمده است: هنگامی که تورانیان خواستند تا سیاوش، شاهزاده ی ایرانی را بکشند، کوشیدند که خون او بر زمین نریزد تا بر اثر آن گیاهی نروید. تو گفتی آنان می دانستند که از خون سیاوش گیاه می روید؛ با این حال، باز هم می بینیم:

زخاکی که خون سیاوش بخورد 
به ابر اندر آمد درختی ز گرد
نگاریده بر برگ ها چهر او  
همی بوی مشک آمد از مهر او

در برهان قاطع هم در توضیح «خون سیاوش» و «خون سیاوشان» آمده است که: « نام گیاهی دارویی وسرخ رنگ است. چون افراسیاب، پادشاه توران، گفت سیاوش را بکشند، در جایی که خون او بر زمین ریخت، این گیاه در آن جا رویید.»

در مقاله ی حاضر، در این باره که در قصّه های عامیانه ی فارسی قطره ی خون به گیاه مبدّل می شود، نمونه هایی نقل می شود و سپس سرچشمه ی این موضوع در اساطیر کهن بررسی می گردد.

هنگامی که تورانیان خواستند تا سیاوش، شاهزاده ی ایرانی را بکشند، کوشیدند که خون او بر زمین نریزد تا بر اثر آن گیاهی نروید.

در قصّه های عامیانه فارسی بارها می خوانیم که پسری شاخه ی گلی سرخ را در جویباری می بیند؛ راه جویبار را دنبال می کند تا به جایی می رسد که می بیند دختری را سر بُریده اند و قطره های خون از سر یا گردن او بر آب می چکد و به گُل تبدیل می شود. دیوی آن دختر را، که غالباً شاهزاده است، ربوده و به جایگاه خود برده است. دیو از دختر تمنّای وصال دارد اما دختر هرگز نمی پذیرد. دیو هر روز پس از اصرار به دختر و امتناع ورزیدن او، سر دختر را می برد و جایگاه خود را ترک می کند و چون باز می گردد، با جادو و عملی اسرار آمیز سر دختر را به تنش می چسباند و دختر زنده می شود.

خون

پسر جوان که پنهانی این وقایع را می بیند، یک بار که دیو سر دختر را می برد و می رود، با همان روش دیو سر دختر را به تنش می گذارد و او را زنده می کند. پسر و دختر با همدیگر دوست می شوند و دختر ماجرای گرفتاری خود را شرح می دهد و به پسر می آموزد که چگونه دیو را نابود کند. آن دو به یاری هم دیو را می کشند. پسر جوان دختر را به نزد پدر دختر می برد و سپس با هم ازدواج می کنند. (بن مایه ی: 467)

در برخی از قصّه ها، دختر یاد شده انسان گونه نیست، بلکه در واقع «پری» است و موجودی لطیف و بی آزار. گاه نیز خونی که از کُشته ی این دختر بر آب می چکد، به جای گُل، به یاقوت یا گوهر تبدیل می شود.

به هرحال، در این قصّه ها آنچه خون به آن مبدل می شود همانند گیاه دارویی «خون سیاوش» همرنگ خون یعنی سرخ رنگ است، گُل یا یاقوت است. همچنین، قابل تأمّل است که خون بر آب می چکد و این به رابطه ی خون و آب تأکید دارد.

ادامه دارد...


مهران افشاری

تنظیم : بخش ادبیات تبیان