بانوی من!
مروری بر «چهل نامه كوتاه به همسرم»
قسمت اول ، قسمت دوم ، قسمت سوم ، قسمت چهارم(پایانی):
نادر ابراهیمی
نوشتههایش را دوست دارد تا آن حد که آنها را جزئی از زندگیاش میداند. حرفهای آنها را شاهد میگیرد و با شخصیتهایش همذاتپنداری میکند.بانوی من! گالان اوجای یموتی هنوز یادت هست؟ او روزی به بویان میش گفت: من آن النگوی طلا را که برای سولماز خریده بودی دور انداختم چرا که سنگین بود و به دست همسرم افتادگی میآموخت . من بازهم یکروز سر کار خواهم رفت قطع بدان! و یکروز برخلاف گالان برای تو النگویی بسیار سنگین خواهم خرید تا برای یک لحظه هم که شده به دستهای تو افتادگی بیاموزد ...
(نامه سی و دوم)
در این نوشته، ابراهیمی، همسرش را با سولماز مقایسه میکند. سولماز زنی زیبا و مغرور بود و گالان هرگز نمیخواست که فروتنی و افتادگی در همسرش ببیند. اما ابراهیمی بر این عقیده است که همسرش چنان سربلند و غرورمند است که حداقل برای یکبار هم که شده به دستانش افتادگی بیاموزد. در اینجا نشان میدهد که چنان با شخصیتهای داستانیش همذاتپنداری میکند که با دلیل و توجیه، رفتار آنها را رد میکند. گویی انسانهایی واقعی و مهمی هستند.
... آیا وصیتنامه آلنی برای مارال را که در کتاب چهارم آمده خواندهای؟ من اما اگر نتوانستم آلنی اوجای دلاور باشم آرزومند آنم که تو همچون مارال در قلب یک جهاد سیاسی بزرگ، حضوری موثر داشته باشی.
(نامه پانزدهم)
دراین جا، خود و همسرش را در قالب آلنی و مارال دو شخصیت «آتش بدون دود» میداند. آلنی پزشک بود و مارال، ماما. این دو از فعالان سیاسی دوره رضاخان بودند و فداکارانه، برای ترکمنها و برای ایران میجنگیدند. هرچند ابراهیمی خود در دورهای فعالیتهای سیاسی داشته اما این را کافی نمیدانسته و اعتقاد داشته که اگرچه او نتوانسته مانند آلنی آن گونه به مردم خدمت کند، همسرش که در کار تربیت و آموزش کودکان بوده است، بتواند همچون مارال در قلب یک جهاد سیاسی بزرگ حضوری موثر داشته باشد.
طنز در نامهها
قدرت طنزپرداری ابراهیمی در نوشتههایش همیشه بر همه آشکار بوده. نمود این هنر و قدرت در«آتش بدون دود»، «ابوالمشاغل» و «ابن مشغله» پررنگتر است.
مکالمات ردو بدل شده میان گالان اوجا و بویانمیش، دو دوست و دو یار همیشگی، طنز شیرینی را به تصویر میکشد.
«گالان از اسب فروجست، به سوی بویانمیش دوید. گریبان او را گرفت و فریاد زد: ای بویان میش ابله ! من به زودی صاحب یک پسر میشوم.
بویانمیش خندید و گفت: هیچ چیزت به آدمیزاد نمیماند. تو از حالا چه میدانی که پسر است یا دختر؟ گالان که گهگاه در حد کودکان کم عقل، ناتوان از درک و دریافت مینمود، گریبان بویانمیش را رها کرد، کمی عقب کشید و به فکر فرو رفت.
- دختر؟ تو چه حرفها میزنی مردک! مگر ممکن است پسر اول گالان اوجا دختر باشد؟
- من نگفتم پسرت دختر است. گفتم بچهات ممکن است دختر باشد.
- مگر بچه من با پسر من فرقی دارد؟ گالان به ناگهان و بار دیگر گریبان بویانمیش را چسبید: خفهات میکنم بویان میش؛ خفهات میکنم اگر بار دیگر از این مزخرفات بگویی...
گالان کمر راست کرد و به نقطهای دور خیره شد. انگار که مشغول محاسبهای بسیار پیچیده و دشوار است.
-دختر ؟ آخر چطور ؟ چطور همچو چیزی ممکن است؟ هاه! باید با خود سولماز حرف بزنم. جوابت را مثل مشت، توی صورتت میزند. خودش حتما میداند که پسرم، بچه من است یا دختر من.
بویانمیش ریسه رفت .... گالان نزد سولماز بازگشت، زیر لب سلامی کرد و گفت : این میگوید اگر دختر باشد چطور؟
سولماز لبخند زد: « این» کیست؟
- تو چکار داری که کیست؟ می گوید اگر دختر باشد چطور ؟
-«چطور» یعنی چه؟ من باید معنی سوالت را بفهمم تا بتوانم جوابت را بدهم.»
(آتش بدون دود، جلد اول)
اما مکالمات میان ابراهیمی و همسرش، این دو یار مهربان، آنگونه در کتاب نیامده. شاید به این دلیل است که نوشتههای این کتاب عاشقانه، احساسی و بیان مشکلات و حتی گلهمندیهاست، اما با اینحال رگههای طنز در آن دیده میشود. اما این بار نادر ابراهیمی، تلخیها را به طنز میکشاند. طنزی که بیشتر از اینکه بخنداند، به گریه وا میدارد. طنزی تلخ.
دیروز که دیدم صدای دلنشین صاحبخانه – که مهرمندانه تهدیدمان می کرد - تا آن حد بر اعصاب تو تاثیر گذاشت و آنگونه برافروخته و دگرگونت کرد، دانستم که بد نیست خیلی زود لزوم این مساله را احساس کنیم که خاطرههایمان را از درون کوچکترین ذرههای طلا بیرون بکشیم و در تجرد و طهارت کامل از تکتک آنها نگهداری کنیم. .......
من باز هم یکروز سر کار خواهم رفت قطع بدان. و یکروز بر خلاف گالان برای تو النگویی بسیار سنگین خواهم خرید تا برای یک لحظه هم که شده به دستهای تو افتادگی بیاموزد. به یکبار تجربه میارزد. از این گذشته، تو، بازهم میتوانی آن النگوی سنگین را برای صاحبخانه بعدی در گوشهای پنهان کنی. فکر میکنم به قدر شش ماه کرایه خانه بیارزد و چیزی هم برای لباسهای زمستانی بچهها باقی بماند ... فکرش را بکن! دستکش کرک گرم برای برفبازی. کلی پول که صاحبخانه هرگز نخواهد دانست که با آن چه میتواند بکند – حتی بعد از مرگ.
(نامه سی و دوم )
و خدایش آمرزش کناد این نویسنده ی عزیز را...
خبر گذاری کتاب ایران / تنظیم برای تبیان : زهره سمیعی