تبیان، دستیار زندگی
به روی دست او رگ‏های آبی نشانی از بهار و آسمان داشت همیشه دست‏هایش بر سر من بهاری از نوازش، مهر می‏کاشت
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

امروز روز مبارکی است

امروز روز مبارکی است

روز تولد حضرت فاطمه (س) بود، روز مادر، و ما می‏خواستیم مثل هر سال این روز را جشن بگیریم. جشن امسال ما با همیشه فرق می‏کرد. ما می‏خواستیم با مینی‏بوس دوست دایی عباس، به مرقد امام برویم. همه با هم، دسته جمعی! من و حسین خیلی خوشحال بودیم چون نه من و نه حسین تا به حال سوار مینی‏بوس نشده بودیم. پدرم چند جعبه‏ی‏بزرگ پر از شیرینی خریده بود. جعبه‏های شیرینی را هم توی مینی‏بوس گذاشتیم.

امروز روز مبارکی است

من و حسین داشتیم جعبه‏ها را می‏شمردیم که مادرم از توی یکی از جعبه‏ها به من و حسین شیرینی داد ودوباره در جعبه را بست. ما راه افتادیم همگی با هم. پدربزرگ و مادربزرگ و دایی عباس و زن‏دایی و حسین و من و مادر و پدرم، وقتی به مرقد امام رسیدیم و همگی از مینی‏بوس پیاده شدیم، پدر و دایی عباس جعبه‏های شیرینی را باز کردند و به تمام کسانی که به زیارت مرقد امام آمده بودند شیرینی تعارف کردند. گفتم: «چرا شیرینی‏ها را به مردم می‏دهید؟» پدرم گفت: «امروز روز مبارکی است، هم روز تولدحضرت فاطمه (س) است و هم روز تولد حضرت امام خمینی.»

همه خوشحال بودند، شیرینی می‏خوردند و دعا می کردند. مثل من و حسین که یک عالمه شیرین خوردیم. مینی‏بوس سوار شدیم و به زیارت مرقد امام رفتیم.

دوست خردسال

تنظیم: خرازی

*************************

مطالب مرتبط

به به چقدر خوشمزه است

کرم کوچولو

بازی بازی

بالاخره وقتش شد

پیش پیشو و سطل کوه

ماهی و قورباغه

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.