تبیان، دستیار زندگی
روح الله از همان نخستین روزهای تولد، به دستور پدرش به دایه پرهیزگاری به نام خاور سپرده شد تا کودک را شیر دهد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

کودکی و نوجوانی امام خمینی
امام خمینی

"خمین"، زادگاه امام خمینی، از شهرهای باستانی ایران است. در کتاب تاریخ پیامبران و شاهان که هزار و پنجاه سال پیش نوشته شده برای نخستین بار به نام "خمهین" (خمین) بر می خوریم. مؤلف کتاب که از برخی از منابع کهن از جمله خداینامه –قدیمی ترین کتاب درباره ی ساسانیان- سود جسته، بنای شهر را به "هما" دختر "بهمن" پادشاه کیانی نسبت می دهد. مؤلف تاریخ قم از این شهر به عنوان "خُمَیهَن" و نویسنده ی زینة المجالس به "خمامین" یاد کرده است. خمین یا به اصطلاح قدما خمهین مرکب از دو لغت است: لغت اول "خو" به معنی خوب، و دوم میهن با (یا)ی مجهول به معنی جایگاه و مکان که اکنون نیز میهن می خوانیم. مرکب لغت، یعنی جایگاه خوب و یا "سرزمین مقدس". دقیق ترین و در عین حال قدیمی ترین صورتی که از نام این شهر ضبط شده است خُمهَین و خُمَیهَن می باشد که در دو کتاب نخست آمده است. مؤلف کتاب زینة المجالس سابقه اسلام و تشیع مردم خمین را به محمد بن مالک اشتر نخعی نسبت می دهد که به گفته وی مرقدش در شمال آن شهر واقع است. همچنین مؤلف تاریخ قم از مسجدی در قریه خمیهن از قرای تیمره (کمره) یاد می کند که منسوب به ابوموسی اشعری (وفات: 42 الی 52 هجری) بوده است؛ زیرا هم او بود که اهواز و اصفهان و تیمره را فتح کرد. بنابراین اقوال، مذهب مردم خمین از آغاز شیعه اثنی عشری بوده است.

آخرین منابع متقدم جغرافیایی که در آن از تیمره (کمره) نامی برده شد، محاسن اصفهان مافروخی (مربوط به قرن پنجم) و معجم البلدان یاقوت حَمَوی (مربوط به اوایل قرن هفتم) است و پس از آن تا حدود چهارصد سال منابعی که روشنگر وضعیت ناحیه باشد در دست نیست. سکوت جغرافی دانان در طی  این قرون نشان دهنده ی آن است که بنا به دلایل نامعلومی خمیهن (خمین) اهمیت پیشین خود را از دست داده و احتمالاً جزیی از جربادقان (گلپایگان) محسوب می شده است.

پس از مرگ پدر، توجه خانواده و بستگان معطوف به یادگار کوچک او، روح الله، گردید

نام خمین در برخی از سفرنامه های اروپاییان که در دوره ی قاجار به ایران مسافرت کرده اند، آمده است. همچنین در سفرنامه ناصرالدین شاه به عراق عجم از خمین یاد شده است. در دوران متأخر، خمین و روستاهای آن بخش کمره را تشکیل می دادند که چنان که گفته شد در متون تاریخی یادی از آن به میان نیامده است. آنچه سبب این فراموشی و فقر آثار تاریخی در این دوران گردیده احتمالاً به قرار ذیل می باشد:

1- انتقال مرکزیت تیمره (کمره) بعد از قرون اوّلیه اسلامی از خمین به گلپایگان که دلایل آن شناخته شده نیست و ممکن است به دنبال یک ویرانی اتفاق افتاده باشد؛

2-  وجود زمین های مرغوب زراعی در پیرامون شهر تا نیم قرن پیش که برخی از این زمین ها وقفی بوده اند؛

3-  وجود نا امنی مضاعف نسبت به شهرهای همجوار بویژه در قرون اخیر، به عنوان مثال مسیو چریکف در سفرنامه ی خود از تاخت و تاز هزاران نفر از طایفه ی لرهای مسلح به کمره حکایت می کند که در اوایل جلوس سلطنت ناصرالدین شاه قاجار روی داد و منجر به قتل و غارت اهالی و ویرانی کمره گردید.

با این وجود در همین دوران شعرا و علمای نامداری که از کمره برخاسته اند که از بزرگان زمان خود به شمار می رفته اند: نقی کمره ای (953-1029 تا 1031 ق) از شعرا و دانشمندان قرن دهم و یازدهم محسوب می شد. تقی الدین اوحدی بَلیانی، او را "به غایت فاضل کامل محقق مدقّق" توصیف کرده است. شیخ علی نقی کمره ای (وفات: 1060 ق) از علما و دانشمندان معروف قرن یازدهم بود. مؤلفان کتابهای ریاض العلما، امل الآمال و روضات الجنات، از او به نیکی یاد کرده و فضل و دانش و تقوای او را ستوده اند. وی چندین سال به سِمَت "شیخ الاسلام"ی اصفهان منصوب بود. شیخ جعفر قاضی کمره ای (وفات: 1115ق) نیز از بزرگان و مفاخر علمای امامیه بود. میرعبدالحسین خاتون آبادی (معاصر وی) او را "سرآمد ارباب شعور و فطانت و سرکرده ی جامعیت علوم و فنون" می نامد. شیخ جعفر قاضی، علاوه بر سِمَت قضاوت، پس از وفات علامه مجلسی (1110ق) از جانب شاه سلطان حسین به "شیخ الاسلام" ی اصفهان نیز منصوب شد.

آقا سید احمد، معروف سید هندی (جدّ امام) در بین سالهای 1240 تا 1250 قمری، جهت تحصیل علوم دینی از زادگاه خود، کشمیر هندوستان، به عتبات سفر کرد. پدر وی (جدّ اعلای امام) دین علی شاه نام داشت که از علمای کشمیر به شمار می رفت و در همانجا به شهادت رسید. به گفته ای دین علی شاه اصالتاً نیشابوری بود و سپس به کشمیر مهاجرت کرد. سید احمد در عتبات با یکی از خوانین کمره به نام یوسف خان آشنا گردید و به دعوت او در حدود سال 1250 قمری برای امر تبلیغات دینی به همراه یوسف خان به خمین آمد.

آقا سید احمد در 17 رمضان 1257 قمری با سکینه خانم، خواهر یوسف خان در خمین ازدواج کرد و پس از او نیز دو زن دیگر را به نکاح خود درآورد. حاصل از ازدواج سیداحمد با سکینه خانم به ترتیب سه دختر (سلطان خانم، صاحبه خانم و آغابانو خانم) و یک پسر (مصطفی) بود. مصطفی در 29 رجب 1278 قمری به دنیا آمد.

آقا سید احمد دو سال پیش از ازدواج، ساختمانی – که اکنون باقی است و محل تولد امام بوده- به قیمت یکصد تومان خرید. این ساختمان بیش از چهار هزار متر مربع وسعت دارد و شامل اندرونی، بیرونی، دو برج و باغ بود. در سال های 1264 تا 1282 قمری نیز یک باب کاروانسرا و یک باغ در خمین و املاکی نیز در روستاهای اطراف خمین خریداری کرد و از درآمد آنها امرار معاش می نمود. در اواخر 1285 و یا اوایل 1286 قمری آقا سید احمد در خمین درگذشت. جنازه ی او را به کربلا منتقل و در آنجا دفن کردند.

در این هنگام مصطفی هفت سال بیشتر نداشت. وی مراحل ابتدایی تحصیل را در خمین گذراند و برای ادامه ی تحصیل ابتدا عازم اصفهان و سپس نجف اشرف گردید. پیش از سفردر خمین با حاجیه آغاخانم، دختر آقا میرزا احمد مجتهد خمینی، ازدواج نمود. در این سفر همسرش نیز همراه وی بود.

این سالها مصادف بود با مرجعیت میرزا حسن شیرازی که سامرا را پایگاه خود قرار داده بود. یک سال از ورود آقا سید مصطفی به نجف نگذشته بود که فتوای معروف میرزا در تحریم تنباکو صادر شد. این فتوا و تبعات سیاسی آن تا ماهها در ایران و عراق و در میان گروههای مختلف مردم، مسأله سیاسی روز بود. آقا سید مصطفی تا سال 1312 قمری در نجف اقامت کرد و پس از اخذ اجازه ی اجتهاد به خمین بازگشت و به حل امور شرعی مردم پرداخت.

امام خمینی

خمین در این زمان مانند بسیاری از مناطق کشور از یک سو آماج تهاجمات گاه و بیگاه طوایف لر و از سوی دیگر صحنه ی نزاع ها و درگیری های خوانین محلی بود که ریشه های ملکی داشت. این کشمکش ها شهر را در یک حالت دفاع نظامی قرار داده بود. نقشه ای نظامی که مربوط به هشتاد و دو سال پیش است سنگر بندی و آرایش دفاعی شهر را در یکی از آخرین هجوم های یاغیان و اشرار (سواران رجبعلی یاغی معروف) نشان می دهد. در این کشمکش و نا امنی، وجود آقا مصطفی مایه ی آرامش برای اهالی و مانع بزرگی برای زورگویان دولتی و خوانین بود؛ زیرا او که از آغاز به مقابله با آنان برخاست و خانه ی خود را با دیوارهای بلند و برج های متعدد، سنگر دفاع از اهالی شهر قرار داد. همین امر موجب دشمنی و ایجاد توطئه توسط آنان گردید. لذا یک بار به دستور نایب الحکومه دستگیر و زندانی شد که با وساطت یکی از سادات محترم شهر آزاد گردید. اما ستمگری های خوانین کماکان ادامه داشت. از اینرو در ذیقعده ی سال 1320 قمری آقا سید مصطفی جهت دیدار با والی عراق (اراک) و شکایت از دو نفر از خوانین ستمگر معروف خمین: جعفر قلی خان و میرزا قلی سلطان، به همراه چند نفر محافظ مسلح عازم اراک شد اما در بین راه، آن دو با خلع سلاح سرکرده ی محافظان، آقا سید مصطفی را ترور کرده و متواری شدند. وی در حالی که چهل و دو سال بیشتر نداشت به شهادت رسید. جنازه وی را در میان اندوه فراوان مردم به اراک منتقل کردند و آن را در "سر قبر آقا" به امانت گذاشتند و سپس به نجف برده و در آنجا دفن کردند. روزی که این واقعه اتفاق افتاد، "روح الله"، کوچکترین فرزند آقا سید مصطفی، کمتر از پنج ماه داشت. او در روز 20 جمادی الثانی 1320 قمری ( اول مهر 1281 هجری شمسی) روز تولد حضرت زهرا(س) به دنیا آمد. میلاد کودک در چنان روز خجسته ای آن هم در میان خانواده ای مذهبی و روحانی طبعاً به فال نیک گرفته شد و آرزوهای بزرگ و مقدسی را برای او به همراه داشت.

پس از مرگ پدر، توجه خانواده و بستگان معطوف به یادگار کوچک او، روح الله، گردید. از این رو صاحبه خانم، خواهر آقا سید مصطفی به خانه ی برادر خود رفت و به همراه همسر برادر، بانو هاجر (مادر روح الله)، سرپرستی و تربیت کودکان خردسال او را برعهده گرفتند. بانو صاحبه زنی باتقوا و شجاع بود. وی به همراه عموی مادر، یک نوکر و بچه های خردسال برادر، برای قصاص قاتل روانه ی تهران شد و با تلاش فراوان توانست که با صدر اعظم وقت (عین الدوله) ملاقات کرده و دستور پیگیری و محاکمه قاتل را از او بگیرد. بر اثر تلاش های همین زن بود که سرانجام قاتل دوسال پس از ارتکاب قتل قصاص شد و در میدان بهارستان تهران اعدام شد (4 ربیع الاول 1323 قمری/ اردیبهشت 1284 شمسی).

اعدام قاتل به دستور محمدعلی میرزا، ولیعهد، صورت گرفت که امور کشور را در غیاب پدرش – مظفرالدین شاه که به همراه عین الدوله، صدراعظم، به سفر اروپا رفته بود- اداره می کرد. این اعدام که مقارن با گسترش مخالفت ها و اعتراض های مردمی علیه عین الدوله بود، تلویحاً نوعی زهر چشم حکومت نسبت به مخالفین تلقی شد و در مطبوعات نیز منعکس گردید.

ماجرای مرگ پدر، برای روح الله که پدر را به خاطر نمی آورد حماسه ای بود از شهادت و ایستادگی در برابر ظلم و ستم خوانین و حکام وقت، و دفاع از محرومین و مستضعفین تا حد ایثار جان.

روح الله از همان نخستین روزهای تولد، به دستور پدرش به دایه پرهیزگاری به نام خاور سپرده شد تا کودک را شیر دهد. در عوض از او التزام می گیرد تا زمانی که فرزندش را شیر می دهد از غذای دیگر نخورد؛ لذا غذایش تا زمان حیات خود و پس از وی تا دو سالگی عمر کودک از منزل او تأمین می شد.

ماجرای مرگ پدر، برای روح الله که پدر را به خاطر نمی آورد حماسه ای بود از شهادت و ایستادگی در برابر ظلم و ستم خوانین و حکام وقت، و دفاع از محرومین و مستضعفین تا حد ایثار جان. آنچه این خاطره را برای او زنده نگاه می داشت، روابط و مناسبات غلط و ظالمانه ی ارباب- رعیتی بود که روح ظریف و حساس کودک را می آزرد. بعدها که روح الله به عنوان یک طلبه با احکام فقهی آشنا و آزموده شد، نفرت و انزجارش نسبت به روابط ظالمانه ی اقتصادی- اجتماعی که تا دهها سال پس از آن نیز ادامه داشت- مبنای نظری پیدا کرد و به صورت اصل بدون چون و چرای دفاع از مستضعفین در برابر مستکبرین جلوه نمود.

دوران کودکی و نوجوانی روح الله در موجی از ناامنی و حملات مکرر لرها و اشرار به خمین و روستاهای اطراف سپری شد. در سال های 1330 و 1331 قمری هجوم لرهای زلکی به روستاهای کمره، سلطان آباد (اراک) و گلپایگان، امنیت ولایت عراق عجم را سخت به مخاطره افکنده بود. مقابله ی ژاندارمهای دولتی نیز کاری از پیش نبرد و تلگراف های پی در پی مردم به تهران نیز سودی نبخشید. با شروع جنگ جهانی، منطقه بیش از پیش ناامن گردید. 1336 قمری علی قلی خان زلکی علم طغیان برافراشت و نواحی گلپایگان را غارت کرد. همزمان رجبعلی خان نیز در حدود اراک یاغی شد و به غارت خوانسار و کمره پرداخت. در سال های بعد نیز این تاخت و تازها گاه و بیگاه ادامه داشت.

امام خمینی

در چنین اوضاع آشفته ای که نه دولت مرکزی و نه نیروهای دولتی محلی قادر به جلوگیری از هجوم لرها و اشرار نبودند، مردم چاره ای نداشتند جز آنکه خود به دفاع برخیزند. مردم خمین نیز مانند مردم سایر شهرها و بخش ها با ایجاد استحکامات و سنگر بندی به درگیریی شرکت داشتند. امام نیز که در آن زمان نوجوانی بود، خاطرات آن روزهای حساس و پرمخاطره را که خود در آنها حضور داشت به خوبی به خاطر داشت و در سخنرانی های خود به مناسبتی به آنها اشاره نمود:

"من از بچگی در جنگ بودم...، مورد هجوم زلقی (زلکی)ها بودیم، مورد هجوم رجبعلی ها بودیم، و خودمان تفنگ داشتیم و من در عین حالی که تقریباً شاید اوایل بلوغم بود، بچه بودم، در این سنگرهایی که بسته بودند در محل و اینها می خواستند هجوم کنند و غارت کنند، آنجا می رفتیم، سنگرها را سرکشی می کردیم."

"ما در همان محلی بودیم، یعنی خمین که بودیم، سنگربندی می کردیم. من هم تفنگ داشتم. منتها من بچه بودم، به اندازه بچگیم- بچه شانزده ساله- تفنگ دستمان بود و تعلیم و تعلّم تفنگ هم می کردیم...، سنگر می رفتیم و با این اشراری که بودند و حمله می کردند و می خواستند بگیرند و چه بکنند {مقابله می کردیم}... دیگر دولت مرکزی قدرت نداشت و هرج و مرج بود... یک دفعه هم یک محله خمین را گرفتند و مردم با آنها معاوضه کردند و تفنگ دست گرفتند. ما هم جزو آنها بودیم".

روح الله در اوان کودکی در مکتب خانه ملا ابوالقاسم، خواندن و نوشتن و قرائت قرآن و ادعیه و متون ادبی رایج را فرا گرفت و پس از اتمام، دروس ابتدایی را نزد آقا شیخ جعفر و میرزا محمود افتخار العلماء شروع کرد. در خلال آن، "مقدمات" دروس دینی را نزد حاج میرزا مهدی داعی فرا گرفت. منطق را پیش حاج میرزا نجفی خمینی (شوهر خواهر و پسر عموی مادرش) شروع کرد و ادامه آن و سیوطی و شرح باب حادی عشر و مقداری از مطّول را نزد برادر بزرگتر خود، آقا سید مرتضی آموخت.

در این دوران دو مصیبت بزرگ روح الله نوجوان را ماتمزده کرد. نخست، مرگ عمه ی مهربانش بود که در تربیت و پرورش او سهم بسزایی داشت؛ و دوم، مرگ مادر بود که به زندگی او و برادران و خواهران بزرگترش روشنی و گرمی می بخشید. لذا روح الله پانزده ساله که در آستانه ی جوانی قرار داشت و بیش از هر زمان به وجود پدر و مادر نیازمند بود از وجود آن دو محروم گردید.

تهیه و تنظیم برای تبیان: عطاالله باباپور