تبیان، دستیار زندگی
تمام «حیوانات اهلى امروز» یک روز در زمره حیوانات وحشى بودند، انسان آنها را گرفت و رام کرد، و به صورت حیوانات اهلى در آورد؛ بسیارى از گیاهان و درختان میوه نیز
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آیا اخلاق قابل تغییر است؟

علم اخلاق

عده‎ زیادی از انسان‎ها تصور می‎کنند که اخلاق غیرقابل تغییر است و می گویند از ما که گذشته، ما اینگونه آفریده شده‎ایم و غیره . با صراحت می‎توان گفت که این ادعای غلطی است چرا که اگر این چنین بود دیگر توصیه به خودسازی چه معنایی می‎داشت؟! خودسازی وقتی معنی پیدا می‎کند که امکان تغییر اخلاق وجود داشته باشد. در این مقاله آیة الله مکارم شیرازی در مورد چگونگی و امکان تغییر اخلاق سخن می‎گوید. 

سرنوشت علم اخلاق و تمام بحث‎هاى اخلاقى و تربیتى به این مساله بستگى دارد، زیرا اگر اخلاق قابل تغییر نباشد نه تنها علم اخلاق بیهوده خواهد بود، بلکه تمام برنامه‏هاى تربیتى انبیا و کتاب‎هاى آسمانى لغو خواهد شد؛ تعزیرات و تمام مجازات‎هاى بازدارنده نیز بى‏معنى خواهد بود.

بنابراین، وجود آن همه برنامه‏هاى اخلاقى و تربیتى در تعالیم انبیاء و کتب آسمانى و نیز وجود برنامه‏هاى تربیتى در تمام جهان بشریت، و همچنین مجازات‎هاى بازدارنده در همه مکاتب جزائى، بهترین دلیل بر این است که قابلیت تغییر اخلاق، و روش‎هاى اخلاقى، نه تنها از سوى تمام پیامبران که از سوى همه عقلاى جهان پذیرفته شده است.

اما با این همه، عجیب است که فلاسفه و علماى اخلاق بحث‎هاى فراوانى درباره این که «آیا اخلاق قابل تغییر است‏ یا نه؟» مطرح کرده‏اند!

بعضى مى‏گویند: اخلاق قابل تغییر نیست! و آنها که بدگوهرند و طینتى ناپاک دارند عوض نمى‏شوند، و به فرض که تغییر یابند، سطحى و ناپایدار است و به زودى به حال اول باز مى‏گردند!

آنها براى خود دلائلى دارند از جمله این که ساختمان جسم و جان رابطه نزدیکى با اخلاق دارد، و در واقع اخلاق هر کس تابع چگونگى آفرینش روح و جسم اوست، و چون روح و جسم آدمى عوض نمى‏شود، اخلاق او نیز قابل تغییر نیست.

اگر اخلاق قابل تغییر نباشد نه تنها علم اخلاق بیهوده خواهد بود، بلکه تمام برنامه‏هاى تربیتى انبیا و کتاب‎هاى آسمانى لغو خواهد شد؛ تعزیرات و تمام مجازات‎هاى بازدارنده نیز بى‏معنى خواهد بود.

جمعى از شعرا که پیرو این طرز تفکر بوده‏اند نیز در اشعار خود به طور گسترده به این مطلب اشاره کرده‏اند (هر چند ممکن است اشعار آنها را بر نوعى مبالغه در این امر حمل کرد).

نمونه‏اى از اشعار شعراى معروف را در این زمینه در ذیل مى‏خوانید:

پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است                                   تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است

شمشیر نیک ز آهن بد چون کند کسى؟                                 ناکس به تربیت نشود اى حکیم کس!

باران که در لطافت طبعش خلاف نیست                                   در باغ، لاله روید و در شوره‏زار خس!

بر سیه دل چه سود خواندن وعظ                                            نرود میخ آهنین در سنگ آهنى

دلیل دیگرى که براى این امر ذکر کرده‏اند این است که دگرگون شدن اخلاق به واسطه عوامل خارجى، از قبیل تادیب و نصیحت و اندرز است، و هنگامى که این عوامل زایل گردد، انسان به اخلاق اصلى خود باز خواهد گشت، درست مانند سردى آب که به وسیله عوامل حرارت‏زا از بین مى‏رود و هنگامى که آن عوامل از بین برود، حرارت را پس داده، به حال اول باز مى‏گردد!

این طرز فکر و اینگونه استدلالات همه مایه تاسف و سبب انحطاط جوامع بشرى است!

طرفداران «قابلیت تغییر» در امور اخلاقى، از دو دلیل فوق چنین پاسخ مى‏گویند:

1- ارتباط اخلاق با ساختمان روح و جسم انسان قابل انکار نیست، ولى این ارتباط به اصطلاح در حد «مقتضى» است نه «علت تامه»، یعنى مى‏تواند زمینه‏ساز باشد نه این که الزاما و اجبارا تاثیر قطعى بگذارد، همان‏گونه که بسیارى از افرادى که از پدران و مادران مبتلا به پاره‏اى از بیماری‎ها متولد مى‏شوند زمینه آلودگى به آن بیماری‎ها را دارند، ولى با این حال مى‏توان با پیشگیری‎هاى مخصوص جلو تاثیر عامل وراثت را گرفت.

افراد ضعیف‎البنیه از نظر جسمانى با استفاده از بهداشت و ورزش، افراد نیرومندى مى‏شوند و به عکس، افراد قوى البنیه بر اثر ترک این دو، ضعیف و ناتوان خواهند شد.

افزون ‏بر این، روح و جسم انسان نیز قابل‏ تغییر است تا چه رسد به ‏اخلاق زاییده ‏از آن!

مى‏دانیم تمام «حیوانات اهلى امروز» یک روز در زمره حیوانات وحشى بودند، انسان آنها را گرفت و رام کرد، و به صورت حیوانات اهلى در آورد؛ بسیارى از گیاهان و درختان میوه نیز چنین بوده‏اند. جایى که با تربیت ‏بتوان خلق و خوى یک حیوان و ویژگی‎هاى یک گیاه یا درخت را تغییر داد چگونه نمى‏توان اخلاق انسان را به فرض که اخلاق ذاتى باشد تغییر داد؟

هم اکنون نیز بسیارى از حیوانات را براى کارهایى که بر خلاف طبیعت آنها است تربیت مى‏کنند و آنها این کارها را به خوبى انجام مى‏دهند.

2- از آنچه در بالا گفته شد پاسخ استدلال دیگر آنان نیز روشن مى‏شود زیرا گاه عوامل بیرونى آنقدر تاثیر قوى دارد که ویژگی‎هاى ذاتى را به کلى دگرگون مى‏سازد، و حتى ویژگی‎هاى جدید به وراثت ‏به نسل‎هاى آینده نیز مى‏رسد همان‏گونه که در حیوانات اهلى مثال زده شد.

مى‏دانیم تمام «حیوانات اهلى امروز» یک روز در زمره حیوانات وحشى بودند، انسان آنها را گرفت و رام کرد، و به صورت حیوانات اهلى در آورد؛ بسیارى از گیاهان و درختان میوه نیز چنین بوده‏اند. جایى که با تربیت ‏بتوان خلق و خوى یک حیوان و ویژگی‎هاى یک گیاه یا درخت را تغییر داد چگونه نمى‏توان اخلاق انسان را به فرض که اخلاق ذاتى باشد تغییر داد؟

تاریخ، انسان‎هاى بسیارى را نشان مى‏دهد که بر اثر تربیت ‏به کلى خلق و خوى خود را تغییر دادند، و به اصطلاح یکصد و هشتاد درجه چرخش کردند، افرادى که یک روز مثلا در صف دزدان قهار جاى داشتند به زاهدان و عابدان مشهورى مبدل گشتند.

توجه به طرز به وجود آمدن یک ملکه اخلاقى به ما این قدرت را مى‏دهد که راه از میان بردن آن را نیز پیدا کنیم؛ مساله چنین است که هر عمل خوب یا بد اثر موافق خود را در روح انسان باقى مى‏گذارد، و روح را تدریجا به سوى خود جلب مى‏کند، تکرار این عمل آن اثر را بیشتر و قوی‎تر مى‏سازد، و کم کم کیفیتى به نام «عادت» حاصل مى‏شود، و هر گاه عادت استمرار یابد به صورت «ملکه» در مى‏آید.

بنابراین، همان‏گونه که عادات و ملکات اخلاقى زشت در سایه تکرار عمل تشکیل مى‏گردد، از همین طریق قابل زوال است؛ البته، اثر تلقین، تفکر، تعلیمات صحیح و محیط سالم در فراهم کردن زمینه‏هاى روحى براى پذیرش و تشکیل ملکات خوب را نمى‏توان نادیده گرفت.

3- در اینجا قول سومى نیز وجود دارد و آن این ‏که بعضى از صفات اخلاقى قابل تغییر است، و بعضى غیر قابل تغییر، آن صفاتى که طبیعى و فطرى است، قابل تغییر نمى‏باشد، ولى آن صفاتى که عوامل خارجى دارد قابل تغییر است.(2)

این قول نیز فاقد هرگونه دلیل است، زیرا این تفصیل و تفاوت گذارى، بین صفات فرع، بر قبول اخلاق طبیعى و فطرى است، در حالى که چنین چیزى ثابت نیست؛ و به فرض که چنین باشد چه کسى مى‏تواند ادعا کند که صفات فطرى قابل تغییر نیست؟ مگر حیوانات وحشى را نمى‏توان اهلى کرد؟ مگر تعلیم و تربیت نمى‏تواند آنقدر ریشه‏دار شود که اعماق وجود انسان را دگرگون سازد؟

آیات و روایات دلیل بر قابلیت تغییر اخلاق است.

آنچه را در بالا گفتیم از نظر دلائل عقلى و تاریخى بود، هنگامى که به دلائل نقلى یعنى آنچه از مبدا وحى و سخنان معصومین(علیهم‎السلام) به دست آمده مراجعه کنیم مساله از این هم روشن‎تر است؛ زیرا:

1- نفس مساله بعثت انبیا و ارسال رسل و انزال کتب آسمانى و بطور کلى ماموریتى که آنها براى هدایت و تربیت همه انسان‎ها داشتند، محکم‎ترین دلیل بر امکان تربیت و پرورش فضائل اخلاقى در تمام افراد بشر است.

تاریخ، انسان‎هاى بسیارى را نشان مى‏دهد که بر اثر تربیت ‏به کلى خلق و خوى خود را تغییر دادند، و به اصطلاح یکصد و هشتاد درجه چرخش کردند، افرادى که یک روز مثلا در صف دزدان قهار جاى داشتند به زاهدان و عابدان مشهورى مبدل گشتند.

آیاتى مانند: هو الذى بعث فى‏الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب والحکمة و ان کانوا من قبل لفى ضلال مبین (سوره جمعه، آیه‏2)(3) و آیات مشابه آن به خوبى نشان مى‏دهد که هدف از ماموریت پیامبر اسلام(صلى الله علیه و آله) هدایت و تربیت و تعلیم و تزکیه همه کسانى بود که در «ضلال مبین» و گمراهى آشکار بودند.

2- تمام آیاتى که خطاب به همه انسان‎ها به عنوان «یا بنى‏آدم» و «یا ایها الناس» و «یا ایها الانسان»، و «یا عبادى» مى‏باشد و مشتمل بر اوامر و نواهى و مسائل مربوط به تهذیب نفوس و کسب فضائل اخلاقى است، بهترین دلیل بر امکان تغییر «اخلاق رذیله» و اصلاح صفات ناپسند است، در غیر این صورت، عمومیت این خطاب‎ها لغو و بیهوده خواهد بود.

ممکن است گفته شود: این آیات غالبا مشتمل بر احکام است، و احکام مربوط به جنبه‏هاى عملى است، در حالى که اخلاق ناظر به صفات درونى است.

ولى نباید فراموش کرد که «اخلاق» و «عمل» لازم و ملزوم یکدیگر و به منزله علت و معلولند، و در یکدیگر تاثیر متقابل دارند؛ هر اخلاق خوبى سرچشمه اعمال خوب است، همان‏گونه که اخلاق رذیله، اعمال زشت را به دنبال دارد؛ و در مقابل، اعمال نیک و بد نیز اگر تکرار شود تدریجا تبدیل به خلق و خوى خوب و بد مى‏شود.

3- اعتقاد به عدم امکان تغییر اخلاق سر از اعتقاد به جبر در مى‏آورد؛ زیرا مفهومش این است که صاحبان اخلاق بد و خوب قادر به تغییر آن نیستند و چون اعمال آنها بازتاب اخلاق آنها است، پس در انجام کار خوب یا بد مجبورند، و در عین حال مکلف به انجام خوبی‎ها و ترک بدی‎ها هستند؛ این عین جبر است، و تمام مفاسدى را که مذهب جبر دارد بر آن مترتب مى‏شود.(4)

4- آیاتى که با صراحت تشویق به تهذیب اخلاق مى‏کند و از رذایل اخلاقى بر حذر مى‏دارد نیز دلیل محکمى است‏ بر امکان تغییر صفات اخلاقى، مانند «قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها؛ هر کس نفس خود را تزکیه کند رستگار شده، و آن کس که نفس خویش را با معصیت و گناه آلوده سازد نومید و محروم گشته است.» (سوره شمس - آیه 9 و 10).

تعبیر به «دسیها» از ماده «دس» و «دسیسه» در اصل به معنى آمیختن شى‏ء ناپسندى با چیز دیگر است؛ مثل این که گفته مى‏شود: «دس الحنطة بالتراب؛ گندم را با خاک مخلوط کرده»، این تعبیر نشان مى‏دهد که طبیعت انسان بر پاکى و تقوا است و آلودگی‎ها و رذائل اخلاقى از خارج بر انسان نفوذ مى‏کند و هر دو قابل تغییر و تبدیل است.

در آیه 34 سوره فصلت مى‏خوانیم: «ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بینک و بینه عداوة کانه ولى حمیم؛ بدى را با نیکى دفع کن ناگهان (خواهى دید) همان کسى که میان تو و او دشمن است گویى دوست گرم و صمیمى (و قدیمى تو) است!»

مساله چنین است که هر عمل خوب یا بد اثر موافق خود را در روح انسان باقى مى‏گذارد، و روح را تدریجا به سوى خود جلب مى‏کند، تکرار این عمل آن اثر را بیشتر و قوی‎تر مى‏سازد، و کم کم کیفیتى به نام «عادت» حاصل مى‏شود، و هر گاه عادت استمرار یابد به صورت «ملکه» در مى‏آید.

این آیه بخوبى نشان مى‏دهد که عداوت و دشمنی‎هاى عمیق که در خلق و خوى انسان ریشه دوانده باشد، با محبت و رفتار شایسته ممکن است تبدیل به دوستی‎هاى داغ و ریشه‏دار شود؛ اگر اخلاق، قابل تغییر نبود، این امر امکان نداشت.

در روایات اسلامى نیز تعبیرات روشنى در این زمینه دیده مى‏شود مانند احادیث زیر:

1- حدیث معروف انى بعثت لاتمم مکارم الاخلاق،(5) دلیل واضحى بر امکان تغییر صفات اخلاقى است.

2- روایات فراوانى که تشویق به حسن خلق مى‏کند، مانند: حدیث نبوى: «لو یعلم العبد ما فى حسن الخلق لعلم انه یحتاج ان یکون له خلق حسن؛ اگر بندگان مى‏دانستند که حسن خلق چه منافعى دارد، یقین پیدا مى‏کردند که محتاج به اخلاق نیکند!»،(6) نشانه دیگر است.

3- در حدیث دیگرى از همان حضرت مى‏خوانیم: «الخلق الحسن نصف الدین؛ اخلاق خوب، نیمى از دین است.»(7)

4- و در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه‎السلام) مى‏خوانیم: «الخلق المحمود من ثمار العقل، الخلق المذموم من ثمار الجهل؛ اخلاق خوب از میوه‏هاى عقل و آگاهى است و اخلاق بد از ثمرات جهل و نادانى است.»(8)

و از آنجا که «علم» و «جهل» قابل تغییر است، اخلاق هم به تبع آن قابل تغییر مى‏باشد.

5- در حدیث دیگرى از پیامبراکرم(صلى الله علیه و آله) آمده است: «ان العبد لیبلغ بحسن خلقه عظیم درجات الاخرة و شرف المنازل و انه لضعیف العبادة؛ بنده خدا به وسیله حسن اخلاق به درجات عالى آخرت و بهترین مقامات مى‏رسد، در حالى که ممکن است از نظر عبادت ضعیف باشد!»(9)

در این حدیث.

اولا: مقایسه حسن اخلاق به عبادت،

ثانیا: ذکر درجات بالاى اخروى که حتما مربوط به اعمال اختیارى است،

ثالثا: تشویق به تحصیل حسن خلق، همگى نشان مى‏دهد که اخلاق یک امر اکتسابى است، نه اجبارى و الزامى و خارج از اختیار!

تمام آیاتى که خطاب به همه انسان‎ها به عنوان «یا بنى‏آدم» و «یا ایها الناس» و «یا ایها الانسان»، و «یا عبادى» مى‏باشد و مشتمل بر اوامر و نواهى و مسائل مربوط به تهذیب نفوس و کسب فضائل اخلاقى است، بهترین دلیل بر امکان تغییر «اخلاق رذیله» و اصلاح صفات ناپسند است، در غیر این صورت، عمومیت این خطاب‎ها لغو و بیهوده خواهد بود.

این گونه روایات و تعبیرات گویا و پرمعنى در کلمات معصومین(علیهم‎السلام) زیاد دیده مى‏شود(10) و همه آنها نشان مى‏دهد که صفات اخلاقى قابل تغییر است، وگرنه این تعبیرات و تشویق‎ها لغو و بیهوده بود.

6- در حدیث دیگرى از رسول ‏خدا(صلى الله علیه و آله) مى‏خوانیم که به یکى از یارانش به نام «جریر بن عبدالله» فرمود: «انک امرء قد احسن الله خلقک فاحسن خلقک؛ خداوند به تو چهره زیبا داده، اخلاق خود را نیز زیبا کن!»(11)

کوتاه سخن این که: کتب روایى ما پس از روایاتى است که همگى دلالت‏ بر امکان تغییر اخلاق آدمى دارد. [12]

این بحث را با حدیثى از امیر مؤمنان على(علیه‎السلام) که تشویق به فضائل اخلاقى مى‏کند پایان مى‏دهیم، فرمود: «الکرم حسن السجیة و اجتناب الدنیة؛ ارزش و کیفیت انسان به اخلاق پسندیده و اجتناب و دورى از اخلاق پست است!»(13)

دلائل طرفداران عدم تغییر اخلاق

در برابر دلائل بالا بعضى به روایاتى تمسک جسته‏اند که در نظر آنها چنین بر مى‏آید که اخلاق قابل تغییر نیست، از جمله:

1- در حدیث معروفى از پیامبر(صلى الله علیه و آله) آمده است که فرمود:

«الناس معادن کمعادن الذهب والفضة، خیارهم فى الجاهلیة خیارهم فی الاسلام؛ مردم همچون معدن‎هاى طلا و نقره‏اند، بهترین آنها در زمان جاهلیت‏ بهترین آنها در اسلامند.»

2- در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «اذا سمعتم ان جبلا زال عن مکانه فصد قوه، و اذا سمعتم برجل زال عن خلقه فلا تصد قوه! فانه سیعود الى ما جبل علیه! هر گاه بشنوید کوهى از جایش حرکت کرده، تصدیق کنید، اما اگر بشنوید کسى اخلاقش را رها نموده تصدیق نکنید! چرا که به زودى به همان فطرت خویش باز گردد زیرا این نکته قابل قبول است که روحیات مردم ذاتا متفاوت است، بعضى همچون معدن طلا هستند و بعضى نقره.(14)

اینها دلیل بر این نمى‏شود که این روحیات قابل تغییر نباشند؛ و به تعبیر دیگر، اینگونه صفات روحى در حد مقتضى است نه علت تامه، لذا با تجربه دیده‏ایم که این افراد بر اثر تعلیم و تربیت ‏به کلى عوض مى‏شوند.

آیاتى که با صراحت تشویق به تهذیب اخلاق مى‏کند و از رذایل اخلاقى بر حذر مى‏دارد نیز دلیل محکمى است‏ بر امکان تغییر صفات اخلاقى، مانند «قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها؛ هر کس نفس خود را تزکیه کند رستگار شده، و آن کس که نفس خویش را با معصیت و گناه آلوده سازد نومید و محروم گشته است.»

اضافه بر این، اگر ما بخواهیم مطابق این حدیث حکم کنیم باید بگوییم که همه مردم داراى اخلاق نیکند، بعضى خوبند و بعضى خوب‎تر، (همانند نقره و طلا)، بنابراین، جایى براى اخلاق رذیله طبیعى وجود نخواهد داشت.

در مورد حدیث دوم نیز مساله جنبه مقتضى دارد نه علت تامه، و یا به تعبیر دیگر ناظر به غالب مردم است نه همه مردم؛ وگرنه مضمون حدیث، مخالف صریح تواریخى است که در دست است و نشان مى‏دهد افرادى اخلاق خود را تغییر داده‏اند، و تا پایان عمر بر همان روش باقى ماندند.

همچنین مخالف تجربیات روزمره ما است که بسیارى از افراد فاسد را مى‏بینیم به وسیله تعلیم و تربیت راه زندگى خود را عوض مى‏کنند و تا آخر نیز بر روش جدید مى‏مانند. کوتاه سخن این که: در عین قبول تفاوت روحیات و سجایاى اخلاقى مردم با یکدیگر، هیچ کس مجبور نیست که بر اخلاق بد باقى بماند، یا بر اخلاق خوب؛ صاحبان سجیه نیک ممکن است بر اثر هواپرستى در منجلاب اخلاق سوء سقوط کنند و صاحبان سجایاى زشت، ممکن است زیر نظر استاد مربى و در سایه خودسازى به بالاترین مراحل کمال عروج نمایند!

این نکته نیز گفتنى است که بعضى از افراد فاسد و مفسد، براى این که اعمال خود را توجیه کنند، به این گونه منطق‎ها روى مى‏آورند که خدا ما را چنین آفریده، اگر مى‏خواست، مى‏توانست ما را با اخلاق دیگرى بیافریند!

به هر حال، روى آوردن به مکتب طرفداران عدم قابلیت تغییر اخلاق نتیجه‏اى جز سقوط در دامان اعتقاد به جبر، و انکار مکتب انبیا و بیهوده شمردن تلاش علماى اخلاق و روانکاوان و سرانجام فساد جوامع بشرى نخواهد داشت.


پی‎نوشت‎ها:

1- اخلاق در قرآن، ج 1، ص 30 .

2- محقق نراقى در جامع السعادات این نظریه را برگزیده است (جامع السعادات، ج 1، ص 24).

3- آیه 164 آل عمران نیز همین مضمون را در بردارد.

4- به اصول کافى، جلد 1، ص 155 و کشف‏المراد، بحث قضا و قدر درباره مفاسد و مذهب جبر مراجعه شود.

5- سفینة البحار، (ماده خلق).

6- بحارالانوار، ج 10، ص 369.

7- بحارالانوار، ج 71، ص 385.

8- غررالحکم، 1280 - 1281.

9- مهجة البیضاء، ج 5، ص‏93.

10- مرحوم کلینى در ج دوم اصول کافى، در باب حسن الخلق(ص 99) هیجده روایت در این زمینه نقل ‏کرده است.

11- سفینة البحار، ماده خلق.

12- به جلد دوم اصول کافى و روضه کافى، و جلد سوم میزان الحکمة و جلد اول سفینة البحار، در ابواب مناسب مراجعه فرمایید.

13- غرر الحکم.

14- جامع السعاده، جلد اول، صفحه 24.

آیة الله مکارم شیرازی

تنظیم گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی .

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.