«پادشاه آرتور»
ـ او پادشاه است كه اونجا ایستاده!
ـ پس چرا اونجا تنها روی اون سكوی قهوهای تیره ایستاده؟
ـ به نظرم تو فكره!
ـ اما اخمهاش تو همه!
ـ در صورتش دردی عمیق دیده میشه!
ـ یك پیراهن سادة سفید رنگ با شلواری مشكی به تن كرده!
ـ موهای باشكوهش كه به رنگ خاكستری گراییده به روی شانههاش پیچیده!
ـ داره به خاطر میآره!
ـ چه چیزی را؟
ـ گناهانش را!
ـ زندگی بزرگ گناهان بزرگ به همراه داره.
ـبه نظر تو كدوم گناه بزرگترین بود؟
ـ من میگم زمانی كه «مورد رد» (More red) كودكی بیش نبود او خواهان مرگش بود.
ـ آره! اصلاً نمیشه قبول كرد.
ـ حالا داره چیزهایی را كنار هم قرار میده.
ـ اون چیه؟
ـ به نظر میرسه چوب ماهیگیری است.
ـ اما اونجا كه ماهی نیست!
ـ اونجا حتی آب هم نیست!
ـ هنوز اونجا نشسته. پادشاه نشسته.
ـ داره ماهی میگیره!
ـ آره داره تمام سعی خودش رو میكنه.
ـ میگن نشانة پیری است كه كسی در چنین شرایطی ماهیگیری كنه.
ـ به نظر من كه اینجوری نیست.
ـ میگن این نشانة درك واقعیت تلخ است.
ـ تا حدودی من هم همین عقیده را دارم! به نظرم یه چیزی گرفته.
ـ داره با چوب ماهیگیری تقلا میكنه یه چیزی داره از دل زمین میكشه بیرون.
ـ یاعیسی مسیح اون یه ماهی است.
ـ نه تنها یه ماهی است بلكه ماهی بزرگی است! یه ماهی چالاك و گنده.
ـ مطمئناً شاهد اتفاق عجیبی بودیم.
ـ ـ او مثل همیشه توانا است.
ـ این یه معجزه است.
ـ زودباش بریم به شهرها و روستاها برویم و این موضوع را به همة مردان و زنانی كه اینجا زندگی میكنن نقل كنیم.
(گزیدهای از «پادشاه» نوشتة دونالد بارتلمی )
تنظیم : بخش ادبیات تبیان