تبیان، دستیار زندگی
. وی در عملیات خیبر در منطقه ی طلائیه به شهادت رسید که تا به حال هم خداوند به خواست او عمل کرده و پیکر مطهرش پیدا نشده است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

کتابی برای یک روز جنگ!

خاطره ای از برادر بسیجی تقی مهدوی ظفرقندی:

هر کسی یک روز به جبهه رفته باشد می تواند از خاطره ی آن روز کتابی بنویسد. من خود دو مورد از امدادهای غیبی خدمت شما می خواهم عرض کنیم که خودم با چشمان خود آنها را دیده ام. یکی درباره ی خواست شهیدان می باشد که هر چه از خدا می خواستند برآورده می شد و دیگری امدادهای غیبی بود که به کمک رزمندگان در موقع لزوم می آمد.

آخرین باری که شهید عباس مهدوی عازم جبهه بود در پادگان ولی عصر(عج) تهران بعد از گفتگو و صحبتهایی که شد فرمود که من دوست دارم اگر شهید شدم همچون حضرت زهرا(س) قبرم مخفی باشد و مفقود بمانم که همینگونه هم شد. وی در عملیات خیبر در منطقه ی طلائیه به شهادت رسید که تا به حال هم خداوند به خواست او عمل کرده و پیکر مطهرش پیدا نشده است.

جنگ

در طول عملیات کربلای 5 از طرف برادران وحید و طاهری به ما مأموریت دادند که یک جاده در جزیره ی مینو احداث شود. ما بلافاصله در آبادان مستقر شدیم و به اتفاق دیگر دوستان جهت بررسی به محل کار رفتیم. جاده ای بسیار باریک و باتلاقی بود که به اروند رود منتهی می شد. به محض رسید ن به لب اروندرود گلوله باران شروع شد و به مقر برگشتیم و قرار شد شب کار کنیم شب اول با دو کامیون که یکی از رانندگان برادر مرسلی بود کار را آغاز کردیم. در آن شب به علت تاریکی یکی از کامیونها داخل یکی از نهرها رفته و باعث شد کار متوقف شود. پیرامون این مسئله صحبتهایی که با برادران کردیم، قرار شد با کمپرسی نیسان کار را ادامه دهیم. فردا شب کار را شروع کردیم، با توجه به اینکه عراقی ها کاملاً بر ما دید داشتند محل را زیر آتش آرپی جی 7 و تیربار قرار دادند. به هر حال اولین کمپرسی آمد و بار خود را خالی کرد و رفت. هوا تاریک بود، دومین کمپرسی که آمد مورد آتش تیربار و آرپی جی 7 قرار گرفت. من فرمان دادم که بار را به جای مناسب بریزید. اما آتش زیاد بود و من سنگر گرفته بودم که خودرو ناگهان به داخل یک چاله ی بزرگ افتاد، طوری که دو چرخ جلو نیسان آزاد و یک متر بلند شده بود. دشمن مرتب آتش می ریخت با این حال من به راننده گفتم شما داخل خودرو بنشین تا من خودرو را از پشت بلند کنم و از چاله بیرون بیاید. من قسمت عقب را گرفتم و با یک یا علی به طور معجزه آسا بیرون آمد. با اینکه دشمن ما را می دید و می خواست خودرو را منهدم سازد، ولی ناکام ماند.

برگرفته از کتاب حماسه هشت سال دفاع مقدس

تنظیم : بخش هنر مردان خدا