بردن حضرت علی(علیهالسلام) برای بیعت
مسأله هجوم به خانه حضرت علی(علیهالسلام) و بردن ایشان با وضع نامطلوب، و اجبار آن حضرت به بیعت با خلیفه، در مدارك و اسناد شیعه و سنی آمده و به راحتى قابل اثبات است. در اینجا به بیان برخی از منابع و مدارك مىپردازیم:
1ـ معتبرترین مدرك در این مسأله نهج البلاغه است كه مورد قبول همه دانشمندان شیعه و محققین اهل سنت مىباشد.
امام علی(علیهالسلام) در بخشى از نامه بیست و هشتم نهج البلاغه در پاسخ معاویه آورده است:
«وَ قُلْتَ اِنّى كُنْتُ اُقادُ كما یُقادُ الْجمل المخشوش حَتّى اُبایعَ ...؛ گفتهاى كه مرا همچون شتر افسار زدند و كشیدند تا بیعت كنم.»
براى توضیح این قسمت لازم است كه به اصل نامه معاویه به امیرالمؤمنین على(علیهالسلام) نیز اشارهاى داشته باشیم.
ابن عبدربه متوفّاى 328، احمدبن على قلقشندى متوفّاى 821، همچنین ابن ابى الحدید معتزلى در شرح نامه 28 نهج البلاغه، نامه معاویه به امام علی(علیهالسلام) را نقل مىكنند كه معاویه در بخشى از نامه به منظور تنقیص و پایین آوردن مقام امام مىنویسد:
«وَ ما مِنْ هولاءِ الاّ مَنْ بَغَیْتَ عَلَیْهِ وَ تَلَكَّأت فى بیْعَتِهِ حَتى حُمِلْتَ اِلَیْهِ قَهْرَاً تُساقُ بِخَزائِمِ الاِقْتِسارْ كَما یُساقُ الْفَحْلُ الْمَخْشُوشْ (1)؛ یعنى تو بر هر یك از خلفاى پیشین دشمنى ورزیدى و از بیعت با آنان امتناع كردى تا آن كه تو را همانند شتر افسار زده براى بیعت حاضر كردند.
این جمله دشمن حكایت از بیعت تحمیلى امام علی(علیهالسلام) و بردن امام با وضع نامطلوب در مورد بیعت با خلیفه اول بوده است.
از این جهت ما نخست به معناى «جمل مخشوش» و سپس به ریختن مأموران خلیفه به خانه و بردن امام علی(علیهالسلام) مىپردازیم.
«وَ قُلْتَ اِنّى كُنْتُ اُقادُ كما یُقادُ الْجمل المخشوش حَتّى اُبایعَ ...؛ گفتهاى كه مرا همچون شتر افسار زدند و كشیدند تا بیعت كنم.»
اهل لغت در معناى «خِشاش» گفتهاند:
الخشاش: عُوَیْد یُجْعَلُ فى اَنْفِ الْبَعیر یُشَدُّ بِهِ الزمامُ لِیكونَ اَسْرَعَ لاِنقیاده؛ چوب كوچكى كه در بینى شتر قرار مىدهند و افسار را به آن محكم مىبندند تا رام كردن شتر سریعتر صورت گیرد.
ابن ابى الحدید در موارد متعددى از شرح نهج البلاغه تصریح مىكند كه فرستادگان خلیفه به زور وارد خانه شدند و امام را به گونه زنندهاى براى بیعت به مسجد بردند.
او این حادثه ناگوار را از ابوبكر احمدبن عبدالعزیز جوهرى صاحب كتاب سقیفه نقل مىكند كه به بعضى از آنها اشاره مىشود:
در یك جا ابوبكر احمد بن عبدالعزیز جوهرى به اسنادش از لیث بن سعد نقل مىكند كه على (علیهالسلام) از بیعت با خلیفه اول خوددارى ورزید. پس او را ملبّیاً(2) ـ یعنى در حالى كه پیراهنش را در گردنش جمع كرده بودند و او را مىكشاندند ـ از خانه بیرون آوردند و او را به سرعت مىبردند .
در نقل دیگری جوهرى از ابوالاسود مىگوید: ... كه خلیفه دوم با گروهى به خانه فاطمه(علیهاالسلام) هجوم آورد ... سپس آن دو ـ على و زبیر ـ را از خانه خارج كرد و آنها را به مسجد مىراند تا بیعت كردند.
جوهرى در نقل دیگری از شعبى مىگوید: خلیفه اول خالد را طلبید و عمر و خالد را به سوى على فرستاد، و خالد بیرون خانه ایستاد و دیگری داخل شد ... زبیر را از خانه بیرون كشید و به دست خالد داد و خلیفه اول جمع كثیرى را براى یارى آن دو فرستاد. وی مجدداً داخل خانه شد و به على گفت برخیز و بیعت كن، على سرش را پایین انداخت و از جایش تكان نخورد. پس دست على را گرفت و گفت برخیز. على امتناع كرد. پس او را از جایش بلند كرد و به جلو راند. زبیر را نیز جلو راند... و آنها را با خشونت و درشتى به مسجد بردند...
ابن ابى الحدید در مورد جوهرى مىگوید: او از رجال حدیث و از ثقات مورد اطمینان است.
در جایی دیگر ابن ابى الحدید مىگوید:
على(علیهالسلام) از بیعت خودداری کرد تا این كه به خانهاش ریختند و او را به زور بیرون آوردند، این را محدّثین و اهل سیره نقل نمودهاند و ما هم در این باب اقوال جوهرى را ذكر نمودیم.
2ـ فضل بن شاذان نیشابورى از اصحاب ائمه متأخر(علیه السلام) متوفّاى 260 از اهل سنت نقل مى كند:
آن دو ـ خلیفه اول و دوم ـ به سراغ على(علیهالسلام) فرستادند هنگامى كه او را متلبباً حاضر كردند به او گفتند بیعت كن، گفت اگر بیعت نكنم چه مىكنید؟ گفتند تو را مىكشیم ...
3ـ بلاذرى در روایتى از ابن عباس نقل مىكند:
بَعَثَ اَبُوبَكرْ عُمَرَ بن الخَطابْ اِلى عَلى رَضى الله عَنْهُم حیْنَ قَعَدَ عَنْ بِیْعَتِهِ وَ قالَ اِئتِنىْ بِهِ بِاَعْنَفِ الْعُنُفْ ...؛ ابوبكر عمر را در پى على(علیهالسلام) فرستاد هنگامى كه على(علیهالسلام) از بیعت با ابوبكر خوددارى كرد، به خلیفه دوم گفت: على را با خشنترین وجه و شدیدترین حالت نزد من بیاور ...
4ـ یعقوبى متوفّاى 284 ه .ق در این مورد مىگوید:
خلیفه اول و دوم خبر یافتند كه گروهى از مهاجرین و انصار با على بن ابیطالب در خانه فاطمه دختر رسول خدا جمع شدهاند، پس با گروهى آمدند و به خانه هجوم آوردند. على (علیهالسلام) بیرون آمد (ظاهراً باید زبیر باشد و عبارت ابن ابى الحدید از جوهرى آن را در مورد زبیر دانسته است) و شمشیرى حمایل داشت. خلیفه دوم با او درگیر شد و شمشیرش را شكست. و جمعیت به خانه ریختند. پس فاطمه (علیهاالسلام) بیرون آمد و گفت به خدا قسم باید بیرون روید وگرنه نزد خدا ناله و زارى(نفرین) مىكنم. پس بیرون رفتند .
5 ـ محمدبن مسعود عیاشى معاصر ثقة الاسلام كلینى با ذكر سند نقل مىكند:
خلیفه دوم به اتفاق گروهى به در خانه فاطمه(علیهاالسلام) آمد و همین كه فاطمه (علیهاالسلام) آنها را دید در را بر روى آنان بست و تصور نمىكرد آنان بدون اجازه وارد خانه شوند، پس با لگد در را شكستند و آن گروه به خانه ریختند و على(علیهالسلام)را ملبباً از خانه بیرون آوردند .
در داستان سقیفه بنى ساعده نیز ریختن مهاجمین به خانه و شكستن در خانه را ذكر مىكند و مىگوید:
فدخلوا على علىّ(علیه السلام) و اَخْرجوُهُ ملّببا؛ بر على وارد شدند و او را ملّبباً از خانه بیرون آوردند.
6 ـ شیخ صدوق در ابواب دوازده گانه كتاب خصال مىنویسد كه خلاصهاش چنین است:
دوازده تن از مهاجر و انصار براى احتجاج با خلیفه اول در مسأله خلافت به عنوان نظرخواهى به خدمت امیرالمؤمنین(علیهالسلام) رسیدند. امیرالمؤمنین ضمن نهى آنان از شدت عمل و هشدار نسبت به جنگ داخلى و وضعیتى كه رجال خلافت براى او پیش آورده بودند، فرمودند اگر شما شدت عمل به خرج دهید، آنان شمشیرهایشان را از غلاف بیرون مىكشند و آماده پیكار مىشوند همان گونه كه مرا براى بیعت مجبور كردند و پیراهنم را در گردنم جمع كردند و به زور به مسجد بردند و گفتند بیعت كن، وگرنه تو را مىكشیم ...
البته علامه تسترى نیز در الاخبار الدخیلة، ج 1، ص 27 توضیحى در این باب دارند.
7 ـ در اختصاص منسوب به شیخ مفید با ذكر سند از امام صادق(علیهالسلام) نقل شده است: وقتى كه مردم با خلیفه اول بیعت كردند امیرالمؤمنین را ملّبباً حاضر كردند(یعنى در حالى كه پیراهنش را به دور گردنش جمع كرده بودند و مىكشاندند) تا بیعت كند. سلمان گفت: آیا با چنین شخصى چنین عمل مىكنند؟ به خدا سوگند اگر وى خدا را بخواند آسمان را بر زمین خراب مىكند.
همچنین وى در داستان سقیفه بنى ساعده نیز ریختن مهاجمین به خانه و شكستن در خانه را ذكر مىكند و مىگوید: فدخلوا على علىّ(علیه السلام) و اَخْرجوُهُ ملّببا؛ بر على وارد شدند و او را ملّبباً از خانه بیرون آوردند.
8 ـ سید مرتضى با ذكر سند از عدى بن حاتم طائى نقل مىكند كه مىگفت:
ما رَحِمْتُ اَحَدَاً رَحْمَتى عَلیَّاً(علیهالسلام) حین اُتىَ بِهِ مُلَبَّبَاً (3)؛ به حال هیچ كسى، چون حال على ترحم
نكردم و دلم نسوخت، هنگامى كه او را ملبباً براى بیعت حاضر كرده بودند.
9ـ شیخ تقى الدین ابى الصلاح الحلبى، متوفّاى 447 مىنویسد:
آنان آتش براى سوزاندن خانه امام آورده بودند و بدون اجازه به خانهاش ریختند و او را ملبباً براى بیعت به مسجد بردند، و بدین وسیله همسر و دختران و حامیان او از بنىهاشم و غیر از بىهاشم را از خانههایشان خارج كردند و شمشیرشان را برهنه كردند و امام(علیهالسلام) را در صورت امتناع از بیعت تهدید به قتل كردند با این كه هیچ یك این كارها را با سعدبن عباده و خباب منذر و سایر متخلفین از بیعت انجام نداده بودند.
10ـ شیخ الطائفه نیز روایت على بن حاتم در حاضر كردن امیرالمؤمنین به صورت ملبباً را در تلخیص الشافى ذكر مىكند.
11- محمدبن جریر طبرى امامى، معاصر شیخ طوسى در «المسترشد » مىنویسد:
اهل سنت از كجا مىگویند كه امام على(علیهالسلام) خلافت را از راه مسالمت آمیز و تبلیغ زبانى درخواست نكرده بود، در صورتى كه همه مردم مىدانند كه او شش ماه در خانه نشست (از بیعت با خلیفه اول خوددارى كرد) پس گاهى او را ملبباً از خانه بیرون مىآوردند و گاهى مدارا مىكرد و گاهى به او مى گفتند بیعت كن. او مىگفت اگر بیعت نكنم چه مىكنید؟ مىگفتند گردنت زده شود.
12ـ محقق حلّى نجم الدین ابوالقاسم جعفربن الحسن بن سعید، مؤلف شرایع الاسلام، متوفّاى 686 مىنویسد:
از جمله دلیلى كه اهل سنت براى خلافت خلیفه اول آوردهاند این است كه صحابه و از جمله امیرالمؤمنین على(علیهالسلام) او را به عنوان خلیفه خطاب مىكردند.
ایشان در پاسخ مىگوید : بر فرض صحت این قضیه، امام(علیهالسلام) در حال تقیه بود، و چارهاى جز آن نداشت چگونه؟! در حالى كه او را به زور از خانهاش بیرون آوردند و جبراً براى بیعت بردند، پس از آن كه گفتند اگر بیرون نیایى خانهات را با تو مىسوزانیم .
13ـ علامه حلّى در كشف المراد پس از نقل هجوم مهاجمین به خانه امیرالمؤمنین و آتش زدن خانه مىنویسد: وَ اَخُرَجُوا علیّاً (علیهالسلام) كرهاً. على(علیهالسلام) را به زور از خانه بیرون آوردند.
و همین مطلب را در باب حادی عشر نیز ذكر مىكند.
14ـ حكیم الهى ملامحسن فیض كاشانى در این مورد مىگوید: پس آنها بر سر امام ریختند در حالى كه وى روى فرش نشسته بود. بر او هجوم آوردند و او را در حالى كه به زمین مىكشاندند از خانه بیرون آوردند و پیراهنش را به گردنش جمع كردند و به سوى مسجد كشاندند...
به حال هیچ كسى، چون حال على ترحم نكردم و دلم نسوخت، هنگامى كه او را ملبباً براى بیعت حاضر كرده بودند.
15ـ عمر رضا كحّاله در اعلام النساء در شرح حال حضرت فاطمه(علیهاالسلام) آنچه را كه ابن قتیبه دینورى در الامامة و السیاسة در این مورد آورده را با تفاوت اندكى نقل كرده، و خطبه آن حضرت در مقام احتجاج با خلیفه اول را نیز آورده است.
از جمله این كه: جمعیت از ناله حضرت زهرا و استغاثهاش به رسول الله(صلى الله علیه و آله) از مظالم دستگاه خلافت، در حالى كه سخت مىگریستند و نزدیك بود دلهایشان پاره شود... پراكنده شدند، و فقط خلیفه دوم با گروهى باقى ماند. پس على را از خانه خارج كردند و او را نزد خلیفه اول بردند و به او گفتند بیعت كن. گفت: من بیعت نمىكنم. گفتند قسم به خدایى كه جز او خدایى نیست گردنت را مىزنیم. گفت: بنده خدا و برادر رسول خدا را مىكشید؟
خلیفه دوم گفت: در مورد بنده خدا درست، اما در مورد برادر رسول خدا خیر. ابوبكر ساكت بود و چیزى نمىگفت عمر به ابوبكر گفت: آیا فرمانت را در موردش صادر نمىكنى؟ گفت: تا هنگامى كه فاطمه (علیهاالسلام) در كنارش است او را به چیزى وادار نمىكنم. پس على(علیهالسلام) به طرف قبر رسول الله (صلى الله علیه و آله) رفت در حالى كه با صدا گریه مىكرد و مىگفت: این قوم مرا خوار كردند و در فشار قرار دادند و نزدیك بود مرا به قتل برسانند.
16ـ علاّمه امینى در الغدیر تحت عنوان بى پایگى گزینش خلیفه از آغاز كار مىنویسد: چشمان تاریخ مىبیند كه پیكره پاكى و بزرگوارى ـ امیرالمؤمنین ـ را دستگیر و همچون شترى كه چوب در بینىاش كردهاند تا مهار شود به سوى خود مىكشند و مىبرند. با درشتى مىرانند. مردم گرد آمدهاند و مىنگرند و به او مىگویند بیعت كن. مىگوید اگر بیعت نكنم چه مىشود؟ پاسخ مىدهند در آن هنگام به همان خدایى كه جز او خدایى نیست گردنت را مىزنیم. مىفرماید در این صورت بنده خدا و برادر رسول خدا را خواهید كشت.
همچنین مىبیند برادر پیامبر برگزیده خدا ـ على ـ به قبر رسول خدا پناه برده، فریاد مىكند: برادر، این گروه مرا ناتوان شمردهاند و نزدیك است خونم را بریزند.
17ـ محمد جواد مغنیه در فلسفة التوحید و الولایة مىنویسد:
از دشمنىهاى قریش نسبت به على(علیهالسلام) پس از رحلت پیامبر(صلى الله علیه و آله) غصب فدك بود ... همه اینها و بیشتر از اینها را مرتكب شدند ولى باز هم در مورد على(علیهالسلام) به سكوت و بى طرفى از سوى او راضى نشدند بلكه بر او هجوم آوردند تا او را بر خضوع و تسلیم در برابر ابوبكر وادارند. و بر اثر این هجوم بر خانه فاطمه پاره تن پیامبر(صلى الله علیه و آله) واقع شد، آنچه واقع شد.
آنچه نقل شدنشانگر این واقعیت است كه امام هرگز با میل و اختیار خودش با خلیفه بیعت نكرد، و اینگونه نبوده است كه در فرداى سقیفه هنگامى كه خلیفه براى بیعت مردم با او بالاى منبر پیامبر (صلى الله علیه و آله) قرار گرفت از تخلّف على و گروهى پرسید و پیكى به خانه او بفرستد و امام نیز فوراً در مسجد حاضر شود و با معذرت خواهى در تأخیر با خلیفه بیعت كند. یا با تهدید به سوزاندن خانه، امام(علیه السلام) از خانه بیرون آید سپس او را براى بیعت به مسجد ببرند و او با گله از مشورت نكردن با او در امر خلافت با آنها بیعت كند.
بلكه چنانچه گفتیم، فرستادگان خلیفه پس از اجراى مأموریتشان در مرحله اوّل و دوّم امام را ملبباً از خانه بیرون آوردند، آنگاه در حالی كه عدهاى امام را از جلو مىكشاندند و گروهى هم از پشت سر او را به جلو مىراندند به سوى مسجد بردند. ولى امام در برابر تهدیدات آنها ایستادگى كرد. و به عقیده محقّقین اهل سنّت تا مدت شش ماه (یعنى پس از رحلت فاطمه زهرا (علیهاالسلام) به نظر اهل سنّت) حاضر به بیعت نشد.
امام(علیهالسلام) با تكیه بر شایستگى ذاتى خویش براى خلافت و وجود نصّ از پیامبر(صلى الله علیه و آله)، در برابر دستگاه خلافت ایستادگى مىكرد. ولى از طرف دیگر نداشتن یاران كافى براى گرفتن خلافت، ارتداد قبایل اطراف مدینه از اسلام و پاسخ ندادن سران انصار به استمداد و كمك خواهى امام (علیه السلام)، عواملى بودند كه حضرت علی(علیهالسلام) را به بیعت با آنها وادار كرد.
پینوشتها:
1- یقال: لبّب فلانٌ فلاناً: اخذ بتلبیبهاى جمع ثیابه عند صدره و نهره ثم جرّه .
2- الشافى، سید مرتضى، ج 3، ص 244 .
3- به تلخیص الشافى، شیخ الطائفه ابوجعفر طوسى، ج 3، ص 156 مراجعه شود.
برگرفته از کتاب بر خانه حضرت فاطمه(علیهاالسلام) چه گذشت؟ سید ابوالحسن حسینى .
تنظیم گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی .