تبیان، دستیار زندگی
او می خواهد رنج بزرگ باشد تا بازوان رنج با حضورشان شعرش را بزرگ کنند و او را از اتهام « بی دردسرایی» و «غیر سیاسی» بودن برهانند. گویی اگر از «بوسه» های تازیانه و «نوازش» دنده های خونین زنجیر بگوید شعرش را از تغزلی که در درونش می جوشد آزاد خواهد کرد ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

معشوق زیبا

قسمت اول( یک عاشقانه ناآرام )

قسمت دوم:

 زیبا

این «زن» بی شک معشوقی بسیار زیبا بوده است با قدرتی جادویی و این از آنچه در آثار ابتهاج و سپهری شاهدیم کاملاً آشکار است.

ابتهاج او را به نام برای ما معرفی کرده است:

«گالی»

دروازه های شعریم را

بر روی تو بستم.

گالی

پادشاه شهر باستانی شعر من

گالی یا گالیا همان بانوی عشق و غزل ابتهاج است. او خود شعر است و وزن مسحور کننده تغزلات عاشقانه که عمیقاً در جان ابتهاج خانه کرده و او که بی قرار مبارزه کردن است و به دنبال داس و چکشی می گردد تا مغز پوک بورژوازی را در هم بشکند هرگز نمی تواند با همان داس و چکش ریشه اشرافی گری شعر خودش را قطع کند!

او خود شعر است و وزن مسحور کننده تغزلات عاشقانه که عمیقاً در جان ابتهاج خانه کرده و او که بی قرار مبارزه کردن است و به دنبال داس و چکشی می گردد تا ...

به قول خانم بهفر در مقاله «عاشقانه های ابتهاج» اشرافیت این شاعر از این جا معلوم است که «اصرار ورزیدن بر به کارگیری گونه ای از ادبیات- خواه غنایی خواه حماسی و ... که کارکرد اجتماعی نداشته باشد یعنی با زندگی مردم امروز، ایجاد ارتباط نکرده، بلکه بکوشد بی اعتنا نسبت به قابلیت کارکردی- ارتباطی داشتن یا نداشتن غزل برای امروز، جزء هنری ناهمزبان و ناهمزمان خویش را حفظ کند بی تردید نوعی اشرافیت هنری شاعر را نشان می دهد.»

ابتهاج بعد از ندامت نامه اش سعی در حس گالی/ گالیا می کند اما این بار حتی مبارزه او نیز رنگی اشرافی به خود می گیرد! بنگرید:

 زیبا

و نمی خواهم که بگشایم

گالی

ملکه رویاها

دروازه های شعرم را

«جز به روی یک «رفیق

و اینک فریاد برمی دارم

- بیایید

تن های برهنه

که بوسه های سیاه تازیانه

پیراهنتان بود!

بیابید

بازوهای رنج

که دنده های خونین زنجیر

نوازشگرتان بود!

این است شهر گشاده شعر من

که به شما می بخشم ...

قلبم را به دست می گیرم

و این است کلید طلایی شعر من

که به شما هدیه می کنم ...

زیبا

در بندهای پایانی سایه علت این بخشش را این گونه بیان می کند:

«بسازید شعر مرا

از خون گرم زندگی

به بزرگی رنج

و شیرینی امید!»

(پایان برای آغاز- شبگیر)

در حقیقت سایه در پی رفع رنج و محو فقر به وسیله شعرش نیست بلکه او می خواهد رنج بزرگ باشد تا بازوان رنج با حضورشان شعرش را بزرگ کنند و او را از اتهام « بی دردسرایی» و «غیر سیاسی» بودن برهانند. گویی اگر از «بوسه» های تازیانه و «نوازش» دنده های خونین زنجیر بگوید شعرش را از تغزلی که در درونش می جوشد آزاد خواهد کرد و حماسه سپردن «کلید طلایی» شعر به دست های عظیم «رنج» او را از افسون «گالیا»- بانوی غزل او- نجات خواهد داد. اما ...

ادامه دارد...


نویسنده : مریم امامی - تبیان