تبیان، دستیار زندگی
به هنگامی که خروش خشم و فریاد درد، در پرده دل تو می آویزد، من برای دلم، برای عشق بیمارم/ آواز خوانده ام به هنگامی که نگاه آزادمردان کشور من از پشت میله های زندان شعله می کشد، من برای نگاهی شعر ساخته ام که در آن عشق...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

یک عاشقانه ناآرام

... و یک مبارزه آرام!

بررسی مبارزه ناموفق، «سایه»با «بانوی غزل» در پیشگاه مردم

پیام و پیمان

قسمت اول:

یک عاشقانه ناآرام
  1. از نگاهی که در آن خشم و درد موج می زند، ملامت تو را می شنوم و بی هیچ گونه بهانه و سخنی سر فرود می افکنم. در رزمی که تو هستی خویش را بر سر آن گذاشته ای، من خاموش مانده ام و هرگاه که لب به سخن گشوده ام، آوازم گناه خاموشی مرا گرانتر و نابخشودنی تر نموده است. به هنگامی که خروش خشم و فریاد درد، در پرده دل تو می آویزد، من برای دلم، برای عشق بیمارم/ آواز خوانده ام به هنگامی که نگاه آزادمردان کشور من از پشت میله های زندان شعله می کشد، من برای نگاهی شعر ساخته ام که در آن عشق و هوس ترانه می زند و می رقصد.
  2. به هنگامی که چهره های زرد و شکسته هم میهنان من به اشک و خون آغشته می شود، من برای گل های یاس، برای شب های مهتابی، برای خوابها و رویاهای خود شعر سروده ام ...
  3. شعر من همچون ناله مرغ شب آواز اندوه و پریشانی و شکست شده است و من دیگر نمی خواهم که چنین باشد.
  4. من که سایه های تیره اوهام گذشته را- که پناهگاه روحی شاعران قرون پیش بوده است- از گوشه های مغز خویش رانده ام. دریچه قلبم را به روی آفتابی تازه و روشن می گشایم که هرگز غروب نکند.
  5. من دلی را که در انگشت های عشق های ناسپاس، فشرده و خونین شده به عشق مردم، به عشق وفادار مردم می سپارم و در این عشق بزرگ زنده می مانم.
  6. من آواز خویش را در دل این شب تنگ سر خواهم داد و این آواز را که سرگذشت رنج و رزم پرشکوه انسانها است، از میان حصارهای ویران این شب خون آلود، به گوش دورترین ستاره بیدار آسمان خواهم رساند ... دیگر بس است.
  7. من این خاموشی ننگ آلود را خواهم شکست، و مرغ آوازم را از دل پیچیده و سیاه این جنگل سکوت پرواز خواهم داد ...
  8. با این پیمان دستت را می فشارم.
  9. رشت- فروردین 1330
  10. هـ- الف. سایه
یک عاشقانه ناآرام

هوشنگ ابتهاج شاعری است که به حق به نیابت از حافظ و سعدی و مولوی گوش زمانه ما را از غزل های قدیمی انباشته تر کرده است. اما چنانکه در ندامت نامه اش خواندید در سالهای پرالتهاب 30 ازین غزل خوانی توبه کرده بود و عمیقاً دوست داشت که مانند نیما و اخوان و چند شاعر مبارز دیگر شعرش را تبدیل به شیپوری برای بیداری و نه لالایی خواب آلودگی کند اما شاید نیت به انجام نرسیده او عبرتی برای منتقدان ادبی شد که به «مرگ مولف» ایمان بیاورند. او می خواست که از رنج ها و دردها بسراید از مردمی که «جلد شناسنامه هایشان درد میکند»؛ اما «زنی افسونگر» او را از پای در آورد و ابتهاج نه تنها شاعر مردم زمان خودش نشد بلکه هر چه پیش رفت قرن به قرن عقب گرد کرد تا در قرن هفتم آرام گرفت و سرزنده و شاد مژدگانی خواست که:

مژده بده مژده بده یار پسندید مرا      

        سایه او گشتم و او برد به خورشید مرا

اما شاید نیت به انجام نرسیده او عبرتی برای منتقدان ادبی شد که به «مرگ مولف» ایمان بیاورند. او می خواست که از رنج ها و دردها بسراید از مردمی که «جلد شناسنامه هایشان درد میکند»؛

این «زن» شاید همان کسی باشد که سهراب سپهری را نیز تصرف کرده بود و سهراب با صمیمت ساده خود در کنار آن «حوری تکلم بدوی» و «خواهر تکامل خوشرنگ» آنقدر ماند تا گرسنگی و بیماری و رنج و فقر ایرانیان هم عصرش را کم کمک با «سفر» به «نشانی» های معنوی معابد بامیان و بلخ طاق زد.

ادامه دارد...


نویسنده : مریم امامی - تبیان

تنظیم : بخش ادبیات تبیان