تبیان، دستیار زندگی
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا، هیچ کس نبود.در یک مزرعه‏ی قشنگ، یک مترسک بود. مزرعه پر از کلم و هویج و کاهو بود. مترسک مراقب بود تا کسی به کاهو و هویج و کلم دست نزند. کلاغ با مترسک دوست بود. او هر روز به سراغ مترسک می‏رفت و می‏پرسید: «حالا وقتش شده است؟»
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.