تبیان، دستیار زندگی
ستی به دامانت درآویزم نگاه اشك آلودی به چشمانت درآمیزم به پای جرعه ی نابی از آن پیمانه ی خالی زنم خنجر به تار دل به نام عشق خون ریزم هزاران راه بی پایان بپیمودم به شوق تو دگر افتاده ام از پا نگاهم كن كه برخیزم اگر صد تیغ رسوا...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مست بی جان

برای یك قدم مستی به دامانت درآویزم

نگاه اشك آلودی به چشمانت درآمیزم

به پای جرعه ی نابی از آن پیمانه ی خالی

زنم خنجر به تار دل به نام عشق خون ریزم

هزاران راه بی پایان بپیمودم به شوق تو

دگر افتاده ام از پا نگاهم كن كه برخیزم

اگر صد تیغ رسوا گر بسازد حلقه ای برمن

نیاندیشم ز رسوایی به آغوش تو بگریزم

به نام نامی نامت بت دل را بسوزم من

فغان خفته در شب را زهجر تو برانگیزم

روم در بوستانی كه ز لبخند تو می روید

تمام غنچه هایش را به دامان و به سر ریزم

اگر شمشیر عزم تو برد یك لحظه جانم را

بخوانم با لب بی جان كه حیّ از تیغ لب تیزم

نگاه بی مثال تو به مسكینان سبو بخشد

جلایی ده به چشمانم من آن مسكین بی چیزم

كنون ازعشق باید خواند ای ساقی مهیا شو

مگو فقدان می شاید؛ من از مستی نپرهیزم

ز لطف بی حصار تو سرود من بهاری شد

و گر نه با دلی خسته همان راوی پاییزم

مریم خالقی

پاییز 83