تبیان، دستیار زندگی
یكی از نخستین شعرهایی كه از فریدون در نوجوانی خواندم و مرا به گریه واداشت شعری بود كه عنوان آن را اكنون به یاد ندارم و بدین‌ گونه آغاز می‌شد: ای همه گلهای از سرما كبود / خنده‌هاتان را كه از لب‌ها ربود ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شاعرانی كه با آنها گریسته‌ام

دریاره فریدون مشیری

کوچه باغ

وقتی به شعر معاصر نگاه می‌كنم، مخصوصا در اینجا كه هیچ كتابی و جنگی و سفینه‌ای هم در اختیار من نیست، شعرا در برابرم در چند صف قرار می‌گیرند:

یك صف، صف شاعرانی است كه من با آنها گریسته‌ام ؛ مثل گلچین گیلانی، حمیدی شیرازی، شهریار، لاهوتی، عارف قزوینی و چند تن دیگر.

یك صف، صف گویندگانی است كه با آنها شادمانی داشته‌ام و خندیده‌ام نه بر آنها كه با آنها و بر زمانه و تاریخ و آدمهای مسخره روزگار از سیاستمدار خائن تا زاهد ریاكار و همه نمایندگان ارتجاع و دشمنان انسانیت شاعرانی مثل سیداشرف، ایرج، عشقی، روحانی، وافراشته و بهروز و چند تن دیگر.

یك صف، صف شاعرانی است كه شعرشان مثل چتری است كه روی سرت می‌گیری تا از رگبار لجنی كه روزگار بر سر و روی آدمیزادان پشنگ می‌كند، خود را محافظت كنی مثل شعرهای بهار و پروین و عقاب خانلری و شعر چند تن دیگر.

یك صف هم صف شاعرانی است كه به تحسین سر و وضع هنرشان یا بعضی لحظه‌ها و تجربه‌های خصوصی‌شان می‌پردازی مثل توللی (در بافت تاریخی «رها»)، سپهری(در حجم سبز)، فروغ(درتولدی دیگر)، و بعضی كارهای كوتاه و ژرف نیما .

یك صف هم صف شاعرانی است كه هر وقت نامشان را می‌شنوی یا دیوانشان را می‌بینی، با خودت می‌گویی: حیف از آن عمر كه در پای تو من سر كردم .

یك صف یك نفره هم هست كه ظاهرا در میان معاصران «دومی» ندارد وآن صف مهدی‌اخوان‌ثالث است. كه از بعضی شعرهایش در شگفت می‌شوی . من از شعر بسیاری ازین شاعران، كه نام بردم، لذت می‌برم ولی در شگفت نمی‌شوم؛ جز از چند شعر اخوان، مثل «آنگاه پس از تندر»، « نماز»، و«سبز» فریدون مشیری، در نظرمن، در همان صف شاعرانی است كه من با آنها گریسته‌ام. شاعرانی كه مستقیما با عواطف آدمی سروكار دارند، من بارها با شعر گلچین گیلانی گریسته‌ام، با شعر شهریار گریسته‌ام،

مشیری

با شعر حمیدی گریسته‌ام و با شعر مشیری نیز. شعری كه او در تصویر یاد كودكی‌های خویش در مشهد سروده است و به جستجوی اجزای تصویر مادر خویش است كه در آینه‌های كوچك و بیكران سقف حرم حضرت رضا تجزیه شده، واو پس از پنجاه سال و بیشتر به جستجوی آن ذره‌هاست. همین الان هم كه بندهایی از آن شعر از حافظه‌ام می‌گذرد گریه‌ام می‌گیرد؛ شعر یعنی همین ولاغیر.

از كاتارسیس Catharsis ارسطویی تا Foregrounding صورت گرایان، همه همین ‌حرف را خواسته‌اند بگویند. اگر بعضی از ناقدان وطنی نخواسته‌اند این را بفهمند خاك برسرشان!

فریدوندر همه ادوار عمر شاعری‌اش، از نظرگاه من، در همین صف ایستاده است و هرگز نخواسته است صفش را عوض كند. اصلا چرا عوض كند؟ مگر نگفته‌اند كه الذاتی لایعلل ولا‌یغیر. یكی از نخستین شعرهایی كه از فریدون در نوجوانی خواندم و مرا به گریه واداشت شعری بود كه عنوان آن را اكنون به یاد ندارم و بدین‌ گونه آغاز می‌شد: ای همه گلهای از سرما كبود / خنده‌هاتان را كه از لب‌ها ربود در سخن سالهای 35– 1334به نظرم چاپ شده بود و این تاثیر و تاثر تا آخرین كارهای او، همچنان، ادامه داشته است. نمی‌گویم: هر شعری كه از او خوانده‌ام حتما متاثر شده‌ام و حتما گریسته‌ام ولی تاثیری كه بعضی از شعرهای او بخصوص شعرهای كوتاه او در طول سالها، بر من داشته است ازین‌ گونه بوده است: عاطفی وساده، بی‌پیرایه‌ومهربان. البته گاهی «ساختمان شعر» یا «زبان شعر» یا نوع «تصویرها» یا «رابطه حجم پیام و ظرفیت شعر» در تمام اجزا ممكن است با سلیقه كنونی من تطبیق نكند. به درك كه نمی‌كند. مگر من كه هستم؟ ده‌ها هزار نفر شعر او را می‌خوانند و با شعر او همدلی دارند. من درین میان نباشم چه خواهد شد؟ به قول عین‌القضات همدانی: «از باغ امیر، گو خلالی كم گیر! »

شعری كه او در تصویر یاد كودكی‌های خویش در مشهد سروده است و به جستجوی اجزای تصویر مادر خویش است كه در آینه‌های كوچك و بیكران سقف حرم حضرت رضا تجزیه شده، واو پس از پنجاه سال و بیشتر به جستجوی آن ذره‌هاست...

یكی از امتیازات فریدون بر بسیاری از شاعران عصر و هم‌نسلان او در این است كه شعرش با گذشت زمان افت نكرده بلكه در دوره پس از 1357تنوع و جلوه بهتری یافته است و اگر بخواهید برگزیده‌ای از شعرهای او فراهم كنید، از همه ادوار شاعری او، به راحتی می‌توان نمونه آورد، و همه نمونه‌ها در رده كارهای او خوب و شاخص خواهند بود. متاسفانه شعر معاصر فارسی، در ربع قرن اخیر، لحظه دشواری را تجربه می‌كند. امیدوارم به زودی ما شاعران 20– 30ساله‌ای ( مثل اخوان و كسرایی و فروغ و مشیری چهل سال پیش) داشته باشیم كه بیایند و دنباله آن صف‌های نامبرده در بالا را تكمیل كنند، نه اینكه كار آنها را تقلید كنند. نه. بلكه با كارهای بدیع و نوآیین خویش بر شمار آن گونه شاعران كه مورد نیاز تاریخ و جامعه‌اند بیفزایند.

مشیری

شاعرانی كه با شعرشان مثل شعر گلچین گیلانی و شهریار و حمیدی و مشیری بتوان گریست و یا با شعرشان مثل شعر عشقی و ایرج و افراشته بتوان شاد شد و خندید و یا از آنها كه مثل بهار و پروین با شعرشان در برابر حوادث اجتماعی و تاریخی و اخلاقی چتر محافظتی بر سر میهن خویش بگشایند و یا مثل فروغ و سپهری ما را به تحسین تجربه‌های شخصی خود وادارند و از همه بیشتر به امید اینكه شاعران جوانی داشته باشیم كه بعضی از شعرهاشان مثل بعضی از شعرهای مهدی اخوان ثالث مایه شگفتی شعرشناسان شود.

اكنون نزدیك به نیم قرن است كه شعر دوستان ایرانی و فارسی زبانان بیرون از مرزهای ایران، با شعر مشیری زیسته‌اند و گریسته‌اند و شاد شده‌اند و هنر او را – كه در گفتار و رفتار، یكی از نگاهبانان حرمت زبان پارسی و ارزشهای ملی ماست – تحسین كرده‌اند. من نیز ازین راه دور به او و همه عاشقان ایران، سلام می‌فرستم. .


دكتر محمدرضا شفیعی كدكنی

تنظیم : بخش ادبیات تبیان