تبیان، دستیار زندگی
این گونه زندگی برایش دشوار بود .خسته و افسرده بود . برای درمان این افسردگی چندی در بیمارستان امراض عصبی بستری بود . می گویند به کارهایی که در پیش داشت و حتی کارهایی که در گذشته کرده بود بی اعتقاد شده بود ....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

گلوله ای در دهان همینگوی

قسمت اول(مردی که مرد)

قسمت دوم :

 همینگوی

چند مجموعه داستان کوتاه که پس از «وداع با اسلحه » از همینگوی منتشر شد مانند «مردان بدون زنان » و «برنده سهمی ندارد » او را به عنوان شروع کننده راه تازه ای در زمینه ی داستان های کوتاه معرفی کرد . در این داستان ها شیوه ی همینگوی با استادان پیشین مانند موپاسان تفاوت اساسی دارد . بدین معنی که وی بر خلاف موپاسان در زندگی قهرمانان خود حادثه ایجاد نمی کند . آدم های موپاسان برای این که صفات و خواص خود را بروز دهند احتیاج به «طرح  » یا «حادثه » ای دارند . اگر این حادثه رخ ننماید مانند آدمک های خیمه شب بازی در گوشه ای بی حرکت می مانند . در داستان های همینگوی چنین طرح با حادثه ای وجود ندارد . هر یک از داستان های او برشی از زندگی در حال جریان است. آدم های او ذاتا زنده و متحرک اند ، نمایش نمی دهند بلکه زندگی می کنند. این است که برای خاطر خواننده حرف نمی زنند بلکه سرشان به کار خودشان گرم است . خواننده باید چشم و گوش نیز داشته باشد تا از حرکات اتفاقی و حرف های جسته گریخته ی آن ها سر در بیاورد .

برخی از داستان های کوتاه همینگوی مانند «برف های کلیمانجارو» از جمله بهترین داستان هایی است که به زبان انگلیسی نوشته شده است .

شاید بتوان گفت که حد اعلای انضباط و قدرت نثر همینگوی را در گزارش های دقیق او از حوادث واقعی یعنی در «مرگ در بعد از ظهر»  و «تپه های سبزآفریقا » می توان دید.

دراین آثار، نویسنده امکان هر گونه خیالبافی و حادثه سازی را از خود سلب کرده و خود را در چهار دیوار واقعیت محض محدود ساخته است . در چنین وضع دشواری است که معمولا ناتوانی ها آشکار می شود . ولی همینگوی این وضع را برای نشان دادن توانایی های خود به کاربرده است.

رمان بعدی همینگوی «داشتن ونداشتن » نام داشت . این رمان که در حقیقت یک رمان اجتماعی است شاید برای پاسخ گفتن به کسانی نوشته شده بود که از مدت ها پیش می گفتند همینگوی وجدان اجتماعی ندارد و فکر نمی کند . در این رمان سر گذشت مرد سخت جان و سخت کوشی به نام هری مور کان نقل می شود که برای درآوردن نان زن و بچه اش ناچار است خود را به هر آب و آتشی بزند . در کنار او کسانی را می بینیم که از فرط سیری دچار خستگی و ملال شده اند . این کتاب گوشه ای از کشاکش قدیمی «دارا» و «ندار» ها را نشان می دهد و همینگوی نمی تواند همدردی عمیق خود را با «ندار»ها پنهان بدارد .

 همینگوی

هنگامی که در صحنه ی اجتماع و سیاست مسائل جدی و فوری مطرح شد ، همینگوی نتوانست آرام بنشیند . زیرا هرگز به حاشیه نشینی و قضاوت کردن از بیرون گود عادت نداشت . جای او در میان گود بود ؛ جنگ داخلی اسپانیا و جبهه ی واحدی که  در اروپا بر ضد فاشیزم فرانکو تشکیل شد او را به سر شوق آورد . مردی که با اسلحه وداع کرده بود بار دیگر اسلحه به دست گرفت ، اما این بار هر چند جنگ فاجعه عظیمی در پی داشت همینگوی هرگز احساس بهت زدگی و فریب خوردگی نکرد؛  زیرا این بار بر خلاف گذشته می دانست که برای چه می جنگد . حتا با آن روشن بینی که داشت باید گفت که ناچار پایان کار را هم پیش بینی می کرد . غرض او این نبود که حتما پیروز شود . او وظیفه ی خود می دانست که در جنگ بر ضد فاشیزم شرکت کند . نفس شرکت در این جنگ پیروزی او بود بنا بر این هیچ چیز نمی توانست او را شکست دهد .

«ناقوس برای که می زند » در چنین حالی نوشته شد . قهرمان این کتاب «رابرت جردن» راه زندگی خود را یافته است. سیمای او هم چنان از گذشته های تلخ و سرخوردگی های سخت حکایت می کند . اما او دیگر انسان خوشبختی است زیرا مشکل زندگی خود را حل کرده است . حتا مرگ خود را پذیرفته است ؛ عشق چند روزه ی جوشانی که رابرت جردن گرفتار آن می شود نشان می دهد که این مرد برای خود کشی به جبهه جنگ نرفته است  .

انسانی است که هنوز می تواند عشق بورزد ، می تواند زندگی کند ، بنابراین فداکاری او ارزش واقعی دارد .

همینگوی در جنگ جهانی دوم نیز به عنوان خبرنگار جنگی شرکت داشت و گویا گاهی از جمله در روز آزادی پاریس پا را از حد خبرنگاری فراتر می نهاد .

ارمغان او از این جنگ «آنسوی رودخانه و در میان درختان » نام داشت که داستان عشق نومیدانه سرهنگی میانه سال و دختری جوان است . بسیاری از ناقدان ، این کتاب را نشانه ی سقوط همینگوی دانستند ، گفتند که همینگوی در سراشیبی سال های پیری دیگر نمی تواند انضباط سختی را که همواره به خود تحمیل می کرد رعایت کند .

اما درست در هنگامی که دوران فعالیت و آفرینندگی همینگوی امری پایان یافته پنداشته می شد ، یکی از بلندترین و پاکیزه ترین آثار همینگوی از کار درآمد این اثر «پیرمرد و دریا» بود .

این رمان کوتاه نشان دهنده ی حد اعلای قدرت و انضباط همینگوی است . درباره ی این داستان که گمان می کنم همه آن را کمابیش می دانند و نیازی به باز گوی آن نیست تعبیرها و تفسیرهای فراوان کرده اند . به پیرمرد و دریا وماهی و قلاب و قایق و دیگر عناصر این داستان هر کدام معنایی داده اند ؛ اما تفسیر خود همینگوی از همه ی تفسیرها ساده تر بود او گفت که «من کوشیده ام یک پیرمرد حقیقی و یک دریای حقیقی و یک ماهی حقیقی بسازم.اگر این ها حقیقی باشند همه جورمعنایی می توانند داشته باشند . »

 همینگوی

«پیرمرد ودریا » پیش از هر چیز و بیش از هر چیز داستان کشاکش یک پیرمرد و یک دریا و یک ماهی حقیقی است . هر معنایی که از این داستان برآید به واسطه ی حقیقی بودن این عناصر بر می آید . هر واقعیتی را می توان تفسیر کرد اما هر تفسیری از واقعیت بیش تر به تفسیر کننده مربوط می شود تا نفس واقعیت . نباید اشتباه کرد که غرض انکار ارزش معنوی یا فلسفی «پیرمرد و دریا » نیست ؛ غرض این است که توفیق همینگوی در این اثر یک توفیق هنری است یعنی او به آفرینش شبیه ترین چیز ممکن به واقعیت توفیق یافته است و دیگر هر چه هست از این جا است .

در این کتاب نیز مانند «ناقوس برای که می زند » همان مایه ی «شکست پیروزمندانه» تکرار شده است . مهم نیست که در پایان کارچه کسی شکست می خورد زیرا که این امر بستگی به عواملی دارد که غالبا از دایره ی قدرت قهرمان داستان بیرون است . مهم این است که قهرمان ما چگونه با دشواری ها روبرو می شود و اگر شکست می خورد این شکست را چگونه تحمل می کند .

سانتیاگو یا همان «پیرمرد» ، در کشاکش خود با دریا و ماهی که به عنوان عناصر سرکش در برابر او قرار می گیرند ، آبروی بشر را نگاه می دارد سانتیاگو سرانجام با دست خالی از دریا باز می گردد از آزمایش بس دشواری در برابر خود سر بلند درآمده است . این پیروزی برای هر قهرمانی کافی است .

تاثیر همینگوی در ادبیات عصر ما عظیم بوده است . اکنون می توان تاریخ ادبیات آمریکا و اروپا را به دوره ی پیش از همینگوی و پس از او تقسیم کرد . دامنه ی تاثیر او از حدود شیوه ی نثر نویسی  فراتر رفت . او در شیوه ی زیستن مردم عصر خود نیز تاثیر عمیقی گذاشت . البته در این جا این نکته را باید افزود که علت عمق وشدت این تاثیر این نیز هست که همینگوی پیام آورشیوه ای از زندگی و احساس بود که بلافاصله پس از او فرا رسید و گسترش یافت او از نویسندگان نادری بود که روح زمان و محیط خود را دریافته بود و قهرمانان او پیشاهنگان نسل خود بودند .

نویسندگانی که در اروپا و آمریکا به تقلید از همینگوی پرداختند کم نیستند حتی در ایران ما نیز که هنوز نویسندگانی به صورت حرفه درنیامده است در میان کسان انگشت شماری که به نوشتن می پردازند لا اقل یک تن تا حد شیفتگی تحت تاثیر اوقرار گرفت .اما چنان که گفتیم هیچ کس فن آخررا از استاد نیاموخت .

همینگوی در زندگی رفتار و اطوری غریب داشت غالبا ریش می گذاشت تن درشت و سنگین خود را برهنه نگه می داشت . در خانه اش ده ها سگ گربه داشت .پیش از ظهرها کار می کرد . غالبا ایستاده چیز می نوشت .ماشین تحریرش را روی لبه بخاری می گذاشت و در اتاق قدم می زد و می نوشت و می نوشت . نوشتن را هنگامی قطع می کرد که کار خوب پیش می رفت و طرح صحنه های بعد در نظرش مجسم می شد . بدین ترتیب روز بعد برای الهام گرفتن و راه افتادن معطل نمی ماند . خود او سختگیرترین ناقد آثار خود بود یک بار گفته بود که «پیرمرد و دریا » را پیش از چاپ ، دویست بار خوانده است .در میان دوستان اش همه جور آدم پیدا می شد .از پیاله فروش ، شکارچی ؛ تا بازیگر و کارگردان سینما .

 همینگوی

همینگویاز چندی به این طرف ناخوش بود فشار خون و بیماری قند داشت . پزشک خوراک و شراب اش را محدود ساخته بود . این گونه زندگی برایش دشوار بود .خسته و افسرده بود . برای درمان این افسردگی چندی در بیمارستان امراض عصبی بستری بود . می گویند به کارهایی که در پیش داشت و حتی کارهایی که در گذشته کرده بود بی اعتقاد شده بود .

صبح روز دوشنبه ای ، همینگوی از خواب برخاست ظاهرا حالش خوش بود. از پلکان خانه اش پایین رفت وتفنگ شکاری گرانبهای خود را برداشت .کسی ندانست چه گذشت .همین قدر صدای تیری شنیده شد . هنگامی که زن او سراسیمه به بالین او رسید ، همینگوی را کشته یافت . لب ها و چانه و قسمتی از گونه های او سالم مانده بود و باقی سرش از هم پاشیده بود . زن اش عقیده داشت که گلوله تصادفا در رفته است . اما این تصادف باید تصادف نادری باشد زیرا که همه چیز حکایت می کرد که گلوله در دهان همینگوی خالی شده است .


نجف دریا بندری  

تنظیم : بخش ادبیات تبیان