آخرین سخن مشاهیر جهان در آخرین لحظه زندگی
بسیاری از مردم در طول زندگی خود به لحظه مرگ میاندیشند و سعی دارند آخرین لحظات زندگی را در مغز خود تجسم كنند، ولی این كار برای هیچكس میسر نیست
. افراد خاصی كه توانایی ذاتی و هوش سرشار داشته باشند، میتوانند در ذهن خود تصاویر خاصی را ببینند. به عنوان نمونه «دیمیتری مندلیوف » شیمیدان روس در خواب جدول عناصر را دید. برخی از اتفاقات علمی و تخیلی و ماشینآلاتی كه«ژولورن»نویسنده معروف فرانسوی در آثار خود از آنها ذكر كرده بود، بعدها به حقیقت پیوستند. به برخی از نویسندگان بزرگ الهام شده بود كه مرگشان نزدیك است. تعدادی از آنها حتی در كتابهای خود شرایطی مشابه شرایط مرگ خود را به نگارش درآورده بودند. در اینجا سخنانی را كه بعضی از مشاهیر جهان در آخرین لحظه زندگی بر زبان آوردند ذكر میكنیم:«لئوناردو داوینچی» قبل از اینكه روح خود را تسلیم مرگ كند، اظهار داشت: «من به مردم توهین كردم! آثار من به آن درجه از عظمت نرسیدند كه من در طلبش بودم.»
«جورج ویلهلم فردریك» پدر مكتب دیالكتیك هگل تا آخرین لحظه زندگی بر عقیده خود پا برجا ماند. او در زمان مرگ زیرلب گفت: «تنها یك نفر بود كه در طول زندگی مرا درك میكرد.» و بعد از یك مكث كوتاه ادامه داد: «در حقیقت حتی او هم مرا نفهمید.»
«توماس كارلایل» مورخ و نویسنده اسكاتلندی درست قبل از اینكه جان به جان آفرین تسلیم كند، گفت: «احساس كسی را دارم كه در حال مرگ است.»
«ماری آنتوانت» ملكه فرانسه در روز اعدام خود بسیار خوددار و متین بود. وقتی از سكوی اعدام بالا میرفت ناگهان لغزید و پای جلاد خود را لگد كرد. بعد رو به او كرد و گفت: «لطفا مرا به خاطر این كارم ببخش اصلا عمدی نبود.»
«نرون» امپراطور روم قبل از اینكه بر زمین بیفتد و بمیرد فریاد زد: «چه بازیگر بزرگی در درون من میمیرد!»
«واسلاو نیجینسكی»، «آناتول فرانس» «جوزپه گاریبالدی» و «جورج بایرون» قبل از جان دادن زیر لب گفتند: «مادر»!
كشیشی كه بر بالای سر «فردریك اول» پادشاه روسیه به هنگام مرگ دعا میخواند شنید كه او گفت: «انسان برهنه به این دنیا میآید و برهنه از دنیا میرود.» سپس فردریك دست كشیش را كشید و فریاد زد: «حق ندارید مرا برهنه دفن كنید. میخواهم یونیفورم كامل بر تن داشته باشم»
«فیودو تایچ» شاعر روسی گفت: «وقتی انسان نمیتواند كلمات مناسب را برای بیان احوالش بیابد چه شكنجهای را تحمل میكند!»
«آگوست لومیر»یكی از مخترعین دوربین تصویر متحرك، گفت: «دارم از فیلم بیرون میدوم.»
آخرین كلمات «آلبرت انیشتین» را هیچكس نفهمید زیرا پرستاری كه در كنارش بود آلمانی نمیدانست.
«تئودور داستایوفسكی » روز بیست و هشتم ژانویه سال 1881 از خواب بیدار شد. ناگهان دریافت كه آن روز آخرین روز زندگی اوست. او همچنان روی تخت دراز كشید و صبر كرد تا همسرش (آنا) از خواب برخیزد. (آنا) ابتدا حرف او را باور نكرد ولی او اصرار داشت كه همسرش كشیش را خبر كند. وقتی كشیش بر بالای سر داستایوفسكی دعا خواند، او از دنیا رفت.
«لئو تولستوی» آخرین روزهای زندگی خود را در دهكدهای در جوار یك ایستگاه راهآهن كوچك سپری كرد. او كه در 83 سالگی از زندگی در مایملك خود خسته شده بود، به همراه دختر و پزشك خانوادگیاش سوار قطار شد تا به طور ناشناس سفر كند. ولی به هنگام سوار شدن سرما خورد و مدتی بعد دكتر تشخیص داد كه مبتلا به ذاتالریه شده است. آخرین جملهای كه تولستوی زیر لب زمزمه كرد این بود: «من عاشق حقیقتم.» بعضی از اطرافیان او نیز میگویند او قبل از اینكه نفس آخر را بكشد گفت: «مرگ را درك نمیكنم.»
«آنتوان چخوف»در اوایل صبح روز دوم ژوئن سال 1904 از دنیا رفت. او در آن زمان در هتلی در آلمان به سر میبرد. پزشك آلمانی به چخوف گفت: «آخرین ساعات زندگیاش را سپری میكند» و سپس یك لیوان نوشابه به مرد در حال احتضار داد. چخوف به آلمانی گفت: «من دارم میمیرم» و لیوان را سر كشید.
«الگا» همسر چخوف بعدها در كتاب (سكوت هولناك) درباره آن شب نوشت كه سكوت سهمگین اتاق را تنها یك پروانه عظیمالجثه سیاهرنگ میشكست. پروانهای كه بیرحمانه در اتاق پرواز میكرد و خود را با تقلای بسیار به لامپهای روشن برق میكوبید و ترقترق صدا میكرد.
در نمایشنامه «باغ آلبالو» لحظاتی مشابه این لحظات توسط چخوف به نگارش درآمده است «لوپاخین» تاجر، یكی از شخصیتهای نمایشنامه باغ آلبالو را میخرد و از«رانوزكایا» كه فروشنده باغ است میخواهد به سلامتی این معامله جشن بگیرند و نوشابه بخورند. بعد از نوشیدن «رانوزكایا» از غصه از دست دادن باغ میمیرد و در همان لحظه پردههای صحنه پایین میافتد و تنها صدایی كه به گوش میرسد صدای تبرهایی است كه در فاصلهای دور درختها را قطع میكنند.
«برنارد شاو»میگوید:« آرزو دارم كه تا آخرین رمق وجود من ثمربخش باشد و هنگامی بمیرم كه از من هیچ خدمتی ساخته نباشد.» او همچنین میگوید: «از عجایب زندگی یكی این است كه مرگ درست وقتی ما را در مییابد كه آماده شدهایم تا از یك زندگی شیرین برخوردار شویم. او در آخرین لحظات زندگیاش این سخن را به میان آورد.»
«مترلینگ »درآخرین لحظات زندگیاش میگوید:«اگر مرگ نبود زندگی شیرینی و حلاوت نداشت» «اندی »میگوید:« اگر نتوانیم آزاد زندگی كنیم، بهتر است مرگ را با آغوش باز استقبال كنیم.»
«یوری گاگارین»اولین فضانورد دنیا درباره مرگ میگوید:« انسان هرچه بر سنش افزوده میشود، حافظهاش كوتاهتر و رشته خاطراتش درازتر میشود و همه این مسایل را در هنگام مرگ به یاد دارد كه مانند یك فیلم كوتاه داستانی از دیدگان او میگذرد.»
آخرین نوشته قبل از مرگ «آندره شینه» شاعر و رمان نویس فرانسه:
«بگذار هر چه زود تر مرگ فرا رسد.زیرا که از زندگی خسته شده ام.آخر به چه چیز این زندگی دل خوش کنم،کدام صفا و یک رنگی،کدام پایداری مردانه،کدام شرافت و پاکدامنی،کدام قدس و تقوایی که دادجویان در پی آنند،کدام سایه خوشبختی،کدام اشک مودت،کدام خاطره های نیکی های گذشته.کدام اثر دوستی،این جهان را آن ارزش میدهد که ترکش ملالی بدنبال داشته باشد.همه جا ترس،فرمانروایی و خدایی میکند،همه جا پستی و دورویی حکم فرماست همه جا،همه بجز مردمی پست و دور نیستیم.خدا حافظ ای دنیا.خداحافظ...»
تنظیم برای تبیان : زهره سمیعی