موقعیت دینی و گونهی داستان دینی
مارِت
، انسان شناس انگلیسی، معتقد است انسانها از سپیده دم تاریخ خود «دین ورز» بوده اند و بنابراین بی راه نیست اگر آدمی را به جای موجودی «اندیشه ورز»، جانداری «دین ورز» تعریف كنیم.1 فورستر ، منتقد انگلیسی در كتاب مشهور خود، جنبه های رمان، سرآغاز داستان گویی را تا انسانهای اولیه كه شبها گرد شعلهای از آتش وقایع روزانهی خود را برای هم تعریف می كرده اند عقب می برد.2 از این دو گزاره میتوان چنین برداشت كرد كه دین و ادبیات در تاریخ حیات فرهنگی انسان و در ذهن و روح او قدمتی برابر دارند. با این همه، گرچه صرف «همراهی» دو رویكرد ـ در این جا رویكرد انسان به دین و ادبیات ـ به مفهوم تعامل و اثرگذاری آن ها برهم نمی تواند باشد، اما این نكته كه برای ساخت ادبیات دینی نویسنده میبایست هم با مقوله دین آشنا باشد و هم با مقولهی ادبیات پذیرفتنی به نظر می رسد، گرچه تعریف دین همواره با دشواری هایی همراه بوده است. به هرحال تا ارایهی تعریف نسبتا روشنی از مفهوم گرایش دینی نمیتوان اثری را دینی، غیر دینی و یا ضد دینی تلقی كرد. به علاوه پرسشهای مهمی در این میان همواره مطرح بوده است: آیا پرداختن به تاریخ دین در یك اثر به معنای دینی شدن آن داستان است؟ آیا طرح ـ و نه لزوما ترویج ـ آموزههای دینی در یك متن آن را دینی می كند؟ آیا اصولا اهداف دین با اهداف ادبیات دست كم می توانند متنافر نباشند؟ نویسندگان بر بستر پیچیدهای از مولفه های فرهنگی خود رشد می كنند و تربیت میشوند و در این مسیر از عناصر مسلط آن فرهنگ ـ كه دین بی تردید یكی از آنهاست ـ تاثیر میپذیرند و سپس این تاثیر را ـ اغلب ناخودآگاه ـ در نوشتههای خود منعكس میكنند، اما آیا این بازتاب به معنای دینی بودن اثر است؟این پرسشها و پرسشهای دیگری از این دست نشان میدهند كه تركیب ادبیات دینی چندان روشن نیست. به ویژه اگر از منظر ساختگرایانه به ادبیات نگاه كنیم آن گاه نه تنها ادبیات دینی، بلكه ادبیات با هر پسوند دیگری نظیر سیاسی، اجتماعی، عاشقانه، اخلاقی، فلسفی هم اصولا بیمفهوم است. به نظر میرسد برای تبیین موضوع ناگزیر هستیم با مفروض گرفتن گزارههایی مدل را سادهتر كنیم. فرض نخست این است كه نظریهی ساختگرایی ـ كه شكل كامل شدهی مكتب فرمالیستهای روس است ـ شیوهی مناسبی برای تحلیل و تعریف ادبیات دینی نمیتواند باشد. نتیجهی فوری این فرض این است كه ادبیات بیمعنا نیست.فرض دوم فرو كاستن تعریف هسته و گوهر دین است به عناصری تعریف پذیر. در این جا برای ساده تر كردن مدل مورد بحث دین را به ایمان، معنویت و اخلاق ـ هر سه ـ معطوف به امر قدسی فرو میكاهیم. بدیهی است به دلیل تفاوت در ماهیت كاركردهای دین و ادبیات، ورود مفاهیم دینی به ساحت ادبیات ـ مثل هر مفهوم دیگر ـ تنها با پذیرش ضرورتها و مختصات این ساحت امكان پذیر میشود. به عبارت دیگر هر مفهوم دینی برای این كه بتواند داستانی را دینی كند ـ با آن تعامل كند ـ باید به الزامات و بنیادهای داستان نویسی تن دهد. بنابراین با این مفروضات و مقدمات آیا اگر داستانی بتواند مؤلفههای اصلی دین ـ ایمان، معنویت و اخلاق معطوف به امر قدسی ـ را در ساختاری داستانی طرح كند، میتوان گفت گونهی دینی داستان پدید آمده است؟
پیش از پاسخ به این پرسش نه چندان ساده، مایلم مفهوم « موقعیت دینی3» را به عنوان واسطهای برای سهولت دستیابی به تعریفی دقیقتر از مقولهی داستان دینی طرح كنم. موقعیت دینی در این جا عبارت است از « وضعیت استقرار شخصیت در مجموعهای از وقایع و روابط داستانی به گونهای كه تجربهای دینی4 را القا كند.» بدینگونه داستان دینی داستانی است كه در آن موقعیت های دینی طرح شده باشد. در موقعیت دینی کنش ها و واکنش های شخصیت برآمده از یك معنا و مفهوم دینی یا باورهای دینی است. اگر این موقعیت در داستان خلق شود می توان گفت داستان به نوعی دینی است صرف نظر از این كه این موقعیت بخشی از تاریخ دین باشد یا نباشد، یا اصولاً شخصیت دینی – به مفهوم رایج آن یعنی مرد الهی – عامل این کنش یا واکنش باشد یا نباشد. به هر حال این موقعیت می تواند ذهنی5 و یا عینی6 باشد.
برای نمونه بسیاری از داستان های ایزاک باشویس سینگر ( 1991-1904) نویسنده ی لهستانی الاصل آمریکایی می توانند داستان دینی تلقی شوند. همچنان که بخشی از داستان های کوتاه جروم دیوید سلینجر ( -1919) نویسنده ی برجسته ی آمریکایی هم در طیف داستان های دینی طبقه بندی می شوند. در این داستان ها، در اثر انگیزه ها و باورهای دینی وضعیت هایی خلق می شود که کنش های شخصیت های داستان مستقیم یا غیر مستقیم متاثر از آن وضعیت است. این كنش ها در دو سطح عینی و ذهنی می توانند رخ دهند. به عبارت دیگر شخصیت های داستان در موقعیتی قرار می گیرند كه مجبور می شوند یا رفتار و گفتار دینی داشته باشند و یا تنها در سطح باورهای ذهنی باقی بمانند. در وضعیت اخیر شخصیت با یك ذهنیت دینی زندگی می كند بدون این كه این ذهنیت تبدیل به یك رفتار و اكسیون شود. در واقع موقعیت ها برآمده از اعتقاد و یا انکار یک باور دینی شکل می گیرند. برای نمونه در داستان عشق پیری كه یكی از بهترین داستان های سینگر است اتل براكلز زن پنجاه و هفت ساله ای است كه وارد یك مجتمع مسكونی می شود و در مجاورت یك پیرمرد هشتاد و دو ساله ای به نام هاری بندینر مقیم می شود. اتل براكلز با هاری بندینر آشنا می شود به زودی آن ها احساس می كنند سال هاست همدیگر را می شناسند بدین گونه نوعی عشق بین آن ها پدید می آید. از سویی اتل براكلز كه به شدت به همسر مرحوم خودش وابسته بوده وسال ها با او زندگی می كرده در یك لحظه خاص از هاری بندینر می خواهد كه آپارتمانش را ترك كند، هاری که از تصمیم ناگهانی اتل براکلز حیرت زده است به آپارتمان خودش می رود و تا صبح منتظر تماس اتل می ماند اما صبح روز بعد از همسایه دیگرش می شنود که اتل خودکشی کرده است و برای او یادداشتی باقی گذاشته است. متن یادداشت چنین است: «هاری عزیزم، مرا ببخش. من باید بروم پیش شوهرم. اگر خیلی زحمت نیست، برایم قدیش بخوان. من هم در آن جایی كه می روم شفاعتت را می كنم» در حقیقت در این داستان رفتار و اكسیون اتل براكلز دقیقاً برآمده از باورهای دینی او است. او احساس می كند اگر به دنیای جاودان برود به شوهرش می رسد. رفته رفته این باور چنان در او جدی می شود كه او را وادار به عملی می كند كه به نوعی مرگ خود خواسته است. عشق پیری نمونه ای است از داستان دینی معطوف به کنش عینی. داستان دوست كافكا نوشته ی سینگر نمونه ی روشنی است از داستان های دینی معطوف به باور ذهنی. ژاك كُهِن دوست راوی و بازیگر سابق تئاتر ییدیش كه در داستان به نام دوست كافكا از او یاد می شود، همواره با این ایده ذهنی زندگی می كند كه گویی ما آدم ها دایم داریم با سرنوشت خودمان - که بعد معلوم می شود منظور از سرنوشت خداوند است - شطرنج بازی می كنیم. سرنوشت یك حركت می كند ما هم یك حركت می كنیم، او سعی می كند ما را درسه حركت كیش و مات كند و ما سعی می كنیم جلوی این كار را بگیریم. می دانیم كه نمی توانیم پیروز شویم ولی ناچاریم حسابی با او دست و پنجه نرم كنیم. ژاك كُهِن این ایده ذهنی را تا پایان و در همه موقعیت های زندگی اش پیش می برد حتی وقتی كه به طور تصادفی با یك زن برخورد می كند باز به آن «سرنوشت» می گوید كه باز می خواهی من را كیش و مات كنی؟ یعنی می خواهی من را در یك موقعیت خاصی قرار بدهی و با من بازی كنی؟ این ژاك كُهِن بازیگر تئاتر است كه از این نظر انتخاب معنادار وهوشمندانه ای است. در بخشی از داستان ژاك كُهِن به راوی می گوید: «دوست عزیزم اگر شطرنج بازی می كنی بهتر است با حریف قدری بازی كنی تا با كسی كه اهل سرهم بندی باشد. من حریفم را تحسین می كنم و گاهی وقت ها مسحور مهارت هایش می شوم. او آن بالا درآسمان سوم یا هفتم دردفتر كاری می نشیند و در همان بخش ملكوت بر سیاره كوچك ما حكم می راند و یك كار بیشتر ندارد و آن هم این كه ژاك كُهِن را گیر بیندازد.» وقتی شخصیتی چنین تفكری داشته باشد و در كل زندگی و دركوچك ترین رفتارهایش و برداشت هایش از زندگی مدام خودش را همچون شطرنج بازی ببیند كه با یك شطرنج باز ماهر به بازی گرفته شده است و دائم كیش می شود و هر لحظه منتظر است كه مات شود و شكست بخورد، می توان گفت كه این شخصیت در یك موقعیت ذهنی دینی قرار گرفته است، موقعیتی كه می تواند كل داستان را دینی كند.
اكنون پاسخ این پرسش كه « آیا اگر داستانی بتواند مؤلفههای اصلی دین ـ ایمان، معنویت و اخلاق معطوف به امر قدسی ـ را در ساختاری داستانی طرح كند، میتوان گفت گونهی دینی داستان پدید آمده است؟ » تا حدی روشن میشود: تا هنگامی كه تاریخ، آموزهها، شخصیت ها، باورها و حتی فلسفههای دینی به موقعیتی دینی تبدیل نشده باشند. نمیتوان گفت داستانی دینی پدید آمده است. اگر كاركرد مهم دین تهیهی پاسخ برای پرسشهای عمیق و هستی شناسانهای است كه عقل خود بنیاد از عهدهی پاسخ گویی آنها برنمیآید، باری ادبیات در پی پاسخ گویی و حتی طرح این پرسشها نیست. داستان تنها میتواند زمینهای باشد برای نشان دادن موقعیتی كه این پرسشها و پاسخها بهتر بتوانند مجال ظهور پیدا كنند. بدین گونه با اندكی تسامح میتوان گفت ادبیاتی كه در آن موقعیتهای معطوف به مؤلفههای اصلی دین ـ ایمان، معنویت و اخلاق معطوف به امر قدسی ـ طرح شود، ادبیات دینی است. همچنان كه داستانی در نفی جنگ میتواند داستانی در حوزهی ادبیات جنگ محسوب شود، داستانی كه گوهر دین را به چالش میگیرد میتواند یك موقعیت دینی را فراهم آورد. واضح است این تعریف از داستان دینی مستقل از تعریف دین است و تعریف دین با ارجاع به مولفههایی دیگر نمیتواند این تعریف از داستان دینی را مخدوش كند.
اضطراب و بی پناهی انسان كه منتهی به ایمان گرایی و یا عصیان شود، احساس نیاز به امر متعال، تمایل به جاودانگی و بقای روح، اعجاز، ستایش امر متعال، تردید و یا انكار امر متعال، پوچی و یا معناداری حیات آدمی، اعتراض یا ستایش موجودیت زندگی، گناه و مرگ اندیشی میتوانند به عنوان نمونههایی از موقعیت دینی داستانی را دینی كنند.
برادران كارامازوف (داستایوسكی) با چنبن معیاری بی شك نمونهی درخشان و روشنی است از كامیابی در خلق اثری سترگ در حوزهی ادبیات دینی. ادبیات میتواند با خرد كردن و تاكید بر جزئیات و تمركز بر موقعیت های دینی، مفاهیم درونی، دیریاب و تاثیر گذار دینی را به متن زندگی و روابط انسانی پیوند دهد. كاری كه سینماگر بزرگ لهستانی، كریشتف كیشلوفسكی ، میكوشید با رسانهی سینما انجام دهد اما عاقبت دریافت كه چنین كار سترگی تنها از عهدهی ادبیات برمیآید. از عهدهی ادبیات بزرگ.7
پی نوشت ها:
1 ـ جان هیك، بعد پنجم، ترجمهی بهزاد سالكی، انتشارات قصیده سرا، تهران 1382، ص 14
2- ای. ام. فورستر، جنبه های رمان، ترجمه ی ابراهیم یونسی، انتشارات نگاه، چ چهارم، 1369، ص32
3-Religious Position
4 ـ تجربهی دینی در این جا عبارت است از تجربه ای برآمده از ایمان، معنویت و اخلاق معطوف به امر قدسی
5-Subjective
6-Objective
7ـ دانوشیا استاك، كریشتف كیشلوفسكی از زبان كریشتف كیشلوفسكی، هوشنگ حسامی، انتشارات موسسه ایران، تهران 1377 ص247
مصطفی مستور
تنظیم برای تبیان : زهره سمیعی