تبیان، دستیار زندگی
دانته (مظهر نوع بشر) كه در شاهراه زندگی سرگرم حركت است در نیمه این راه ناگهان خود را در جنگلی تاریك و موحش می یابد(ظلمت خطا و گناهكاری) . احساس می‌كند كه بی‌آنكه خود متوجه شده باشد از جاده بدور افتاده راه راست را گم كرده است. این آن وقتی است كه آدمی ....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نگاهی به سفر «دوزخ»

دانته

سفر «دوزخ» دانته جالب‌ترین قسمت از قسمتهای سه گانه این سفر او بدنیای دیگر است، زیرا از آن یكنواختی دو قسمت دیگر سفر برزخ و بهشت كه گاه خواننده را خسته می‌كند عاری است ، بدین جهت از آغاز انتشار «كمدی الهی» همیشه كتاب «دوزخ» آن بیش از دو كتاب دیگر مورد توجه و علاقه خوانندگان بوده و بهمین جهت این قسمت به تنهائی چندین برابر مجموع هر دو قسمت دیگر مورد ترجمه و نقل و تفسیر و اقتباس قرار گرفته و بیش از آن هر دو دیگر توجه هنرمندان و محققین و خواص و عوام را بخود جلب كرده است، و این نظیر همان ترجیحی است كه عموماً برای قسمت اول «فاوست» گوته نسبت به قسمت دوم آن قائل شده‌اند، زیرا در نیمه اول مثل این است كه همیشه «شیطان» و «گناه» برای ابناء بشر جاذبه‌ای فراوانتر داشته‌اند.

این سفر دوزخ دانته پر است از اشارات و تمثیلاتی كه نظیر آنها را به صورتی بارز در اشعار حافظ ما می‌توان یافت، و اصولاً از لحاظ كنایاتی كه درباره انسان و گناه و عقل  و عشق و رستگاری و غیره در «كمدی الهی» بكار رفته و شباهت عجیبی بین حافظ و دانته وجود دارد. سفر «دوزخ » را صرفنظر از حوادث ظاهری آن می‌توان چنین خلاصه كرد:

دانته (مظهر نوع بشر) كه در شاهراه زندگی سرگرم حركت است در نیمه این راه ناگهان خود را در جنگلی تاریك  و موحش می یابد(ظلمت خطا و گناهكاری) . احساس می‌كند كه بی‌آنكه خود متوجه شده باشد از جاده بدور افتاده راه راست را گم كرده است. این آن وقتی است كه آدمی چشم باز می‌كند و ناگهان خود را غرق در خطاها و آلودگیها می‌بیند. در این جنگل تار كه از هیچ جانب فروغ خورشید (آرامش و پاكی) بدان رخته نمی‌تواند كرد دانته خود را سخت پریشان و نومید می‌یابد. در جستجوی راه نجات باطراف می‌نگرد و به زبان حال می‌گوید كه:

در این شب سیاهم ، گم گشت راه مقصود

از گوشه‌ای برون آی، ای كوكب هدایت!

و در این حال كه «سبكباران ساحلها» از این گمگشته «دریای هائل» خبر ندارند، وی ناگهان در پیش روی خویش ولی در فاصله‌ای دور دامنه تپه‌ای را می‌بیند كه با فروغ مهر جهانتاب روشن شده. این تپه كوه سعادت و رستگاری و این فروغ، فروغ صفای الهی است. گمشده نومید، مشتاقانه روی بدان می‌آورد تا خود را از وادی ظلمت بسر منزل روشنی رساند، اما ناگهان پلنگی و بعد ماده شیری و بعد گرگی راه را بر او می‌بندند. این سه حیوان مظهر امیال و شهوات نفسانی هستند كه همیشه آدمی را از نیل به معنویات باز می‌دارد و راه علو و طهارت را بر روح او می‌بندد. آزمندی، هوسرانی، خشونت، زورگوئی و تعدی، حیله و ریا، دروغ و خیانتكاری، در قالب این حیوانات درنده او را كه هوای رفتن ببالای تپه پرفروغ را دارد قدم به قدم به عقب باز می‌گردانند (زیرا وی هنوز شهامت «جهاد با نفس» را ندارد) و كار به جایی می‌كشد كه گناهكار گمگشته بناچار راه بازگشت بدورن وادی ظلمت را در پیش می‌گیرد. اما در آن لحظه‌ای كه نزدیك است یكسره دست از امید بشوید نجات غیبی بیاریش می‌آید. این «نجات» پیر و مرشدی است كه باید خضر راه گمشدگان شود و در این جا بصورت یك شاعر بزرگ دور كهن یعنی «ویرژیل» تجلی می‌كند. ویرژیل در «دوزخ» مظهر عقل و منطق بشری است كه از آلایش هوی‌ها و هوسها پاك شده است و این عقل انسانی به گناهكار نومید پریشان و گمگشته هی می‌زند كه خود را به دست ظلمت نسپارد و پای طلب فرا نكشد، و او را قویدل می‌كند كه در این راه راهنمای وی خواهد بود، منتها بوی می‌فهماند كه تا از بوته آزمایش بی‌غش بیرون نیاید و تا وقتی كه از وادی گناه نگذشته و به سر منزل پشیمانی نرسیده باشد از كوه رستگاری بالا نمی‌تواند رفت، و برای اینكار باید خود را از راهی دورتر و پر پیچ  و خم‌تر بدان كوهستان پرفروغ كه مطلوب اوست برساند، زیرا :

نظر پاك تواند رخ جانان دیدن

كه در آئینه نظر جز بصفا نتوان كرد!

دانته

آنوقت عقل بشر دست این گناهكار پریشان را می‌گیرد و او را نخست از وادی ظلمانی گناه و عصیان (دوزخ) و بعد از سرمنزل توبه و پشیمانی (برزخ) می‌گذراند و عاقبت به سر منزل سعادت این جهانی (بهشت زمینی) می‌رساند. آنگاه او را به دست راهنمائی شایسته‌تر و تواناتر از خود بئاتریس (مظهر عشق و صفای الهی) می‌سپارد تا وی از بهشت زمینی به بهشت آسمانیش برد كه مظهر تجرد و صفای مطلق است  این «انتقال اختیارات» برای ویرژیل ضروری است، زیرا عقل و منطق انسانی فقط تا آن حد كه سعادت زمینی را برای بشر تامین كند پیش می‌تواند رفت و از آن بس این بالا روی باید بدست «عشق» صورت گیرد، زیرا «حریم عشق را در درگه بسی بالاتر از عقل است».

بدین ترتیب دانته راه سفری پیش می‌گیرد كه در آن باید بسیار نادیده‌ها ببیند و این سفر را به راهنمائی «خضر راهی» انجام می‌دهد كه خود مسیحی نیست، اما:

گر پیر مغان مرشد ما شد چه تفاوت

در هیچ سری نیست، كه سری زخدا نیست!

چنین سفری كار هر كس نیست، به همین جهت از زمان مسیح تا آن وقت هیچ كس به جز مسیح نتوانسته است پا بدوزخ نهد و از آنجا بسلامت باز گردد، ولی ؛

فیض روح القدس ار باز مدد فرماید

دیگران هم بكنند آنچه مسیحا می‌كرد

در این «دیار ظلمت» دانته همراه با ویرژیل از منزلی به منزلی و از طبقه‌ای به طبقه‌ای می‌رود .

دسته‌های مختلف گناهكاران را از نظر می‌گذراند و ناظر عذابهائی می‌شود كه گاه از فرط ترحم اشك در دیده او می‌آورد و گاه از وحشت مو بر تنش راست می‌كند. اما هر قدر این ظلمتكده فروتر می‌رود، نسبت به گناه اغماض كمتر و سنگدلی بیشتری احساس می‌كند، تا آنكه خود در طبقه آخر دوزخ گناهكاری را شكنجه می‌دهد، زیرا حس بخشش در برابر گناه، ضعفی است كه مانع جدائی دل از گناهكاری می‌شود.

این دوزخ دانته شاهكاری است از تمثیل و استعاره، و در سراسر آن هیچ نكته‌ای نیست كه از آن مفهوم معنوی خاص و عمیقی مراد نباشد. دسته‌های گناهكاران، هر یك بنوع خاصی كیفر می‌بینند كه متناسب با نوع گناه ایشان است، و این انواع عذاب و كیفر كه در مقدمه و حواشی هر سرود از كتاب حاضر بحد كافی درباره ارتباط آن با گناه و مفهوم تمثیلی و فلسفی آن توضیح داده شده بسیار متعدد و متنوع است: محرومیت جاودانی از امید، طوفان ابدی ، گنداب و لجن زار ، باران آتش، ماران و افعیان، ابلیسان تازیانه بر دست، سگان درنده، مرغان شوم ، قطران گداخته، بیماریها و زخمهای گوناگون، و سرمای طاقت فرسا، و همه جا دیوان و عفریتان و شیاطین، و در آخر كار شیطان اعظم كه فرمانروای كل دوزخ است و از اقامتگاه خود در نقطه مركزی كره زمین این كشور عظیم ظلمات را اداره می‌كند، همه از مختصات این دوزخی هستند كه دانته در سفری بیست و چهار ساعتی كه آنرا «شبان‌روز جاودانی عالم ادب» نامیده‌اند سراسر آنرا طی می‌كند و در همه جای آن تناقض مشخص «خیر» و «شر» ، بیش از هر چیر نظریه اورمزد و اهریمن آئین كهن ما را بیاد می‌آورد.

در ‌آغاز سفر، یكی از زادگان اهرمن كه پاسدار بزرگ دوزخ است او را وسوسه می‌كند كه به درون جنگل خطا بازگردد و بیهوده بدین سفر نرود ولی دانته گوش بصدای دل خویش می‌دهد كه:

در راه عشق وسوسه اهرمن بسی است

پیش آی و گوش دل به پیام سروش كن

و او همراه این سروش پا بدان جا می‌گذارد كه بر دروازه‌اش نوشته است: «ای آنكه پا از این در بدرون می‌گذاری، دست از هر امیدی بشوی»

در این خانه گناه، گناهكاران قدم بقدم با این مسافر تازه وارد دنیای زندگان، راز دل می‌گویند و همه بر حال زار خود می‌گریند و شكایت پیش او می‌آورند. بسیار می‌شود كه گناهكاری بجرم گناهی كیفر می‌بیند كه در اختیار او نبوده است، ولی در این موارد شاید دانته را آن بی‌پروائی و قلندری نیست كه مثل حافظ ما راز ناگفته این دوزخیان بخت برگشته را بر زبان آورده و بگوید:

گناه اگر چه نبود اختیار ما، حافظ ؛

تو در طریق ادب كوش و گو گناه من است!

در این دوزخ تار، همه جا ویرژیل ( عقل انسانی) بر موانع و مشكلات غلبه می‌كند، جز در یكجا كه شیطانها راه را بر او  و بر آنكس كه همراه دارد می‌بندند و در برابرش سنگربندی می‌كنند تا از همان راه كه آمده بود بازش گردانند. این جاست كه دانته احساس می‌كند كه عقل و منطق آدمی را دامنه قدرت محدود است و آنجا كه پای خطاكاری واقعی به میان آمد سخن عقل مسموع نمی‌افتد، و درین موقع است كه كمكی بصورت فرشته نجات از آسمان می‌رسد و دروازه شهر شیطان را به روی مسافران می‌گشاید. این كمك مظهر عشق است، زیرا از طرف «بئاتریس» بیاری دانته فرستاده شده است. و دراینجا شاعر پی می‌برد كه :

دل چو از پیر خرد نقد معانی می‌جست

عشق می‌گفت بشرح آنچه بر او مشكل بود!

در این سفر، دانته توجه خاصی به ریاكاران و مزدوران نشان می‌دهد كه از پاپ گرفته تا سایر «ازرق لباسان دل سیه» در آن جرگه‌اند. عذاب اینان عذابی بس سنگین است كه هیچ ترحمی را بر نمی‌انگیزد، زیرا برای دانته چون برای حافظ ما گناه ریا و تزویر بخشودنی نیست، و این جاست كه او نیز به دیدار عذاب روحانی نمایان و ظاحرالصلاحان آلوده دامان بزبان حال می‌گوید:

گوئیا باور نمی‌دارند روز داوری

كاین همه قلب و دغل در كار  داور می‌كنند!

دانته

و بالاخره پس از طی نه طبقه دوزخ، این مسافر دیار ظلمت كه از گناهی به گناه دگر رفته با دلی كه دیگر در برابر گناه احساس ضعف و سستی نمی‌كند، در همراهی آن كس كه در  این «ظلمات» خضر راه او بوده پای از دوزخ بیرون می‌نهد تا كفی آب از جویبار فراموشی بنوشد و از دنیای ظلمت و عدم وارد برزخ كه منزل مقدماتی دنیای عشق است شود و بگوید:

ما بدین در نه پی حشمت و جا آمده‌ایم

از بد حادثه اینجا به پناه آمده‌ایم

رهرو منزل عشقیم و ز سر حد عدم

تا باقلیم وجود این همه راه آمده‌ایم!


تنظیم : بخش ادبیات تبیان