تبیان، دستیار زندگی
. هر کاری که شاعر می کند ناشی از احساسات اوست. وقتی این نکته را پذیرفتیم میان «شکسپیر» و« دانته »فرقی نمی بینیم . ناسزا گویی «دانته» و کینه ی شخصی او که گاهی آنها را در لفافه ی پیش بینی ها و شکایت هایی که در تورات آمده بیان داشته است ، دلتنگی او برای ....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

« نقد شعر »

شعر

بیش تر کودکان تقریبا ازدوازده تا چهارده سالگی قادرند تا حدی از شعر لذت ببرند. در نزدیکی بلوغ اکثر آنان شعر را بی فایده می دانند ولی عده کمی در خود شور و ذوقی می بینند که به کلی با هر لذتی که در گذشته احساس می کرده اند متفاوت است. به تحقیق نمی دانم میان علاقه ی دختر بچه ها و پسر بچه ها به شعر فرقی هست با نه ولی می توانم بگویم که حساسیت پسر بچه ها در برابر شعر تقریبا یکسان است و تنها لذتی که در کودکی از «شکسپیر» می بردم به علت آن بود که از من تعریف می کردند که شکسپیر می خوانم . در صورتی که اگر استقلال فکر می داشتم به کلی از خواندن آثارش سرباز می زدم . اگر چه تصدیق می کنم حافظه غالبا شخص را فریب می دهد ولی چنین به یادم می آورم که علاقه ی من نسبت به اشعاری که پسر بچه ها دوست می دارند در حدود دوازده سالگی از میان رفت و تا حدود دو سال توجهی به شعر نکردم . ولی تقریبا به خوبی می توانم به یاد بیاورم که در حدود چهارده سالگی تصادفا رباعیات «عمر خیام» ، ترجمه ی «فیتنر جرالد» را که در کنجی افتاده بود برداشتم و به دنیای جدی از محسوسات واقف شدم . مثل این بود که ناگهان پیرو مذهب دیگری شده ام. دنیا به نظرم جلوه دیگری یافت و با الوان روشن، دلپسند و غم انگیز رنگ آمیزی شد. پس از آن با مطالعه ی آثار «بایرون»، «شلی»، «کیتس »و «سوین برن» یعنی آثاری که به طور درسی برای جوانان تعیین می شود پرداختم .

تصور می کنم این حال تا حدود بیست و دو سالگی ادامه داشت از آن جا که در این دوره چیزهای بسیاری انسان می آموزد ممکن است ذوق شخص چنان عوض شود که آغاز و انجام آن با هم به کلی متفاوت باشد. از این دوره به بعد همانند نخستین مرحله ی کودکی ، ذوق بسیاری از مردم فراتر نمی رود. به طوری که تمایلی که بعدها نسبت به شعر ابراز می

دارند به سبب خاطره ی آمیخته به احساسات است که از لذایذ دوران شباب دارند و ممکن است این یاد با دیگر احساسات گذشته ی آن ها در آمیخته باشد. دوران جوانی بی شک دوره ی لذت است. ولی میان تجاربی که جوانان از سرودن شعر دارند و تاثیری که شعر در آن ها می گذارد نباید  اشتباه کرد. در این دوره ، شعر با اشعار یک شاعر حواس جوان را به خود

مشغول می دارد و تا مدتی کاملا بر ذهن او مسلط می شود. در واقع وجود خارجی آن را احساس نمی کند چنان که جوان عاشق از وجود محبوب همان احساساتی که او را مجذوب ساخته به خوبی آگاه نمی شود. نتیجه ی معمولی عشق به صورت اثر ادبی بی ارزشی درمی آید که ما تا وقتی معنی کلمه تقلید را در سر داریم اسم این اثر را تقلید می گذاریم. شاعر به اختیار خود تقلید نمی کند بلکه تقلید او بر اثر نفوذ شیطانی شاعر دیگری است.

مرحله ی سوم لذت بردن از شعر یعنی مرحله ی کمال وقتی فرا میرسد که ما از شاعری که با آثارش خو گرفته ایم خود را جدا احساس می کنیم و توانایی نقد در ما به وجود آید و بدانیم از کار شاعر چه حاصل شود و چه نمی شود. شعر دارای وجودی جدا از ماست زیرا پیش از ما وجود داشته و پس از ما پایدار خواهد ماند. فقط در این مرحله است که خواننده می تواند مرتبه های عظمت اشعار را تشخیص دهد پیش از این مرحله تنها می تواند میان شعر حقیقی و تقلبی تمیز قایل شود ولی باید گفت که در تشخیص شعر تقلبی باید ممارست کافی داشته باشد .

شعرایی که در دوران جوانی مان با آن ها مانوسیم را تنها با سنجش نسبت تصادف هایی که باعث آشنایی ما با اشعار شان شده است می توانیم درجه بندی کنیم، و این نیز درست است .گمان نمی کنم بتوان برای دانش آموزان یا حتی دانشجویان اختلاف مرتبه ی شاعران را بیان کرد و فکرنمی کنم چنین عملی معقول هم باشد چون هنوز تجربه کافی ندارند تا این قضایا مفهومی برایشان داشته باشد. درک این مطلب که چرا «شکسپیر»،« دانته» یا حتی «سوفوکلس» حایز

مقام معینی هستند بعدها در طی زندگی حاصل می شود. کوشش برای خواندن اشعاری که موافق ذوق شخص نیست باید در مرحله بلوغ و کمال صورت گیرد البته این کوشش بعدها ثمرات خود را به بار خواهد آورد ولی نمی توان خواندن اینگونه اشعار را به جوانان توصیه کرد زیرا خطر بزرگی در بردارد به این معنی که حساسیت آنان را نسبت به شعر خواهد برد و مانع تکامل ذوق طبیعی آنان خواهد شد .

تعیین ارزش شعر

شکسپیر

اساس نقد شعر بر پایه ی انتخاب شعر خوب و رد شعر بد استوار است و دشوارترین نوع نقد عبارت از قدرت انتخاب شعر « نو» خوب و عکس العمل خواننده در برابر وضع جدید است. « تجربه شعری » در شخص بالغ و هوشیار مجموع تاثیرات اشعار خوب نیست بلکه « تربیت شعری » است که مستلزم منظم کردن این تاثیرات است.

هیچ یک از ما با ذوق و قوه ی تمیز خطا متولد نمی شویم و ناگهان در دوران بلوغ یا پس از آن نیز این خصایص را به دست نمی آوریم. شخصی که تجربه اش محدود است همیشه فریب مطلب ساختگی یا تقلبی را می خورد. می توان دید که خوانندگان نا آزموده در هر نسل فریب مطلق ساختگی یا تقلبی را خورده اند. در حقیقت بیش تر کسان طالب چنین چیزهایی هستند. زیرا در آن ها قابلیت پذیرفته شدن این گونه مطالب زیادتر است با وجود این به عقیده ی من بسیاری از مردم ذاتا از بعضی اشعار خوب لذت می برند در این جا مقصودم تحقیق درباره ی کمیت لذت بردن از شعر نیست . بی شک به ندرت خواننده ای می توان یافت که بتواند تاثیرات آن چه را که خوانده است طبقه بندی کند و آن ها را بسنجد . در این صورت به همان نسبت که معلومات شعری او بیش تر می شود می تواند اشعار را بهتر دریابد . انسان اول از شعر، تنها لذت می برد و بعد به تعیین ارزش آن می پردازد و عقل را به یاری احساسات می طلبد . در درک شعر ، مرحله ی

دومی وجود دارد که در آن اشعار را انتخاب و رد نمی کنیم بلکه طبقه بندی می کنیم .حتی می توان گفت مرحله ی سومی هم وجود دارد که در آن دوباره اشعار را طبقه بندی می کنیم . در این مرحله ، شخصی که قبلا با شعر آشنایی داشته است از شعر جدیدی که جای خود را در  ادبیات باز می کند آگاه می شود نوشته هایی مانند کتاب « زندگی شعرا» اثر «جانسون» و مقاله ی او درباره« شکسپیر» هرگز اهمیت خود را از دست نمی دهد. زیرا هر نسلی با در نظر گرفتن آثار معاصران و نویسندگانی که به تازگی در گذشته اند اشعار پیشینیان را می سنجد . در نقد شعر افراط یا تفریط می شود. از یک طرف ممکن است آن قدر توجه خود را معطوف با اشارات اخلاقی و اجتماعی و مذهبی یک شعر کند که شعر به صورت متنی برای مباحثه و سخنرانی درآید. منتقدان قرن نوزدهم ( به استثنای لاندوز ) که علاقمند به مباحث اخلاقی بودند چنین می کردند . یا ممکن است توجه منتقد کاملا معطوف به خود شعر باشد و آن چه را که شاعر بیان می کند در نظر نیاورد در این صورت شعر مفهوم خود را از دست می دهد . گذشته از این اگر نمیخواهید موقعیت خود را به عنوان منتقد حفظ کنید و جای فیلسوف ، عالم معتقد به ماوراء طبیعه ، جامعه شناس یا روانشناس را نگیرید باید حدی در فلسفه برای خود قایل شوید و از آن فراتر نروید . در این موارد« جانسون »نمونه منتقدی کامل است. وی در حد یکی از بزرگترین منتقدان است زیرا از گلیم خود پافراتر نمی نهند. اگر این حدود را رعایت کنید می توانید موقعیت خود را درک کنید.

هنگامی که به این نکته می اندیشیم که در وقت قضاوت کردن آثار معاصران یا نویسندگانی که به تازگی در گذشته اند چه وسوسه ها و اغراضی  به ما دست می دهد آن گاه کتاب « زندگی شعرا » اثر «جانسون» شاهکاری در قضاوت ادبی در نظرم جلوه می کند. ظاهرا سبک او به پایه ی شیوه ی نگارش کامل نویسندگان معاصرش نمی رسد زیرا مانند نوشته شخصی است که بیش تر عادت به سخن گفتن دارد تا نوشتن. مثل این

است که به صدای بلند و با نفس تند فکر می کند و جمله های دراز مورخان و سخنوران را به کار نمی برد . در برابر عقایدی که بدون دلیل و به طور افراط در قرن هجدهم ابراز می شد ( و این عقاید بیشتر در فرانسه متداول بود تا در انگلستان ) و همچنین در مقابل ستایش بی اندازه از بعضی از شعرا که هم نقص و هم حسن دارند انتقاد او بسیار سودمند بوده است . شعر در نظر «جانسون» چیزی بیش تر از شعر نبوده است . اگر در نسل بعد از خود می زیست مجبور می شد بیش تر به اساس کار توجه کند و نمی توانست برای تمدن دوران ما نمونه ای در انتقاد به جای گذارد . تمدنی که چون جایگیر شده است دیگر احتیاجی به تحقیق در جزییات خود ندارد.

شعر و فلسفه

دانته

به طور کلی می توان گفت که «شکسپیر»،« دانته» یا« لوکرسیوس» شعرایی هستند که فکر می کنند در واقع مقصود ما اختلاف در کیفیت فکر نیست بلکه اختلاف در کیفیت احساسات است. شاعری که می اندیشد صرفا شاعری است که بتواند احساساتی برابر با فکر خود را بیان کند ولی حتما علاقمند به خود فکر نیست. از محتوای فکر ما چنین برمی آید که فکر چیزی صریح و احساسات چیز مبهمی است. در حقیقت این احساسات است که درآن صریح و مبهم وجود دارد. برای بیان احساسات صریح همان اندازه قوه ی عقلانی لازم است که برای بیان فکر صریح. منظور من از « فکر کردن » چیزی است که با آن چه در« شکسپیر» میبینم کاملا متفاوت است. مدافعین «شکسپیر» که او را فیلسوف بزرگی می دانند و درباره قوه ی تفکر او داد سخن می دهند نمی توانند ثابت کنند که« شکسپیر» هدف معینی داشته است یا راجع به زندگی نظر مناسبی ابراز کرده یا طریقه ای ارایه داده است «ویندم لوییس » می گوید دلایل زیادی در دست دارم که نشان می دهد« شکسپیر» درباره ی افتخارات جنگی یا وقایع آن چگونه فکر می کرده است. ولی آیا به راستی چنین دلایلی وجود دارد؟ آیا «شکسپیر» اصلا فکر می کرده است؟ به عقیده ی من هیچ یک از نمایشنامه های« شکسپیر» دارای معنی نیست. در حالی که اگر بگوییم نمایشنامه های او بی معنی است راه خطا پیموده ایم . به ظاهر هر شعر خوب نظریه ای درباره ی دنیا به ما می دهد . هنگامی که وارد دنیای «هومر»، «سوفوکس»، «ویرژیل دانته» یا «شکسپیر» می شویم ممکن است باور کنیم چیزی را می فهمیم که می توان به یاری هوش و ذهن آن را تعریف کرد زیرا هوش و ذهن می خواهد هر احساس صریح را بیان کند. اگر« دانته» را به عنوان مثال بیاموزیم احتمال می رود گمراه شویم . زیرا شعر او نمونه یک روش عقلی دقیق است و از آن جا که« دانته »فلسفه ای دارد ،بنابراین هر شاعری که مثل او بزرگ باشد دارای فلسفه ای خواهد بود. دانته وارث روش « سن توماس» است و شعرش کاملابا آن برابری می کند. پیش از« شکسپیر» کسانی چون« ستکا»، «مونتنی»،« ماکیاول» بوده اند و اگر آثار ادبی «شکسپیر» کاملا با یکی یا با ترکیبی از آثار اینان برابر نباشد می توان گفت «شکسپیر» شخصا اندکی فکر کرده است و کارش بهتر از کار تمام این اشخاص است دلیلی ندارم باور کنم که« دانته» یا «شکسپیر» شخصا فکر کرده اند کسانی که تصور می کنند «شکسپیر» فکر می کرده است اشخاصی هستند که شعر نمی گویند و فکر نمیکنند ما همگی مایلیم تصور کنیم که اشخاص بزرگ مثل خودمان بوده اند . فرق میان «شکسپیر» و« دانته »این است که قبل از« دانته »یک روش فکری منظم وجود داشته است. ولی این از بخت مساعد او بوده است . اما از نقطه نظر شاعری این حادثه بی ارزشی است.

تصادفا در زمان «دانته»، فکر بشر سنجیده ، متین و زیبا بوده است و این ها همه در نابغه ای بزرگ متمرکز شده است . شعر دانته شهرتی یافته است که تا اندازه ای شایسته ی آن نیست زیرا قبل از او افکار « سن توماس» که چون «دانته» مردی بزرگ و دوست داشتنی است موجود بوده است. در صورتی که افکاری که پیش از «شکسپیر» وجود داشته است متعلق به مردانی است که به دشواری به پایه ی «شکسپیر» می رسند. بنابراین یکی از این دو نظریه غلط خواهد بود: اول این که بگوییم چون «شکسپیر» مثل «دانته» شاعر بزرگی است ناچار اختلافی که میان او و اشخاصی مانند «سن توماس»، «مونتیی»، «ماکیاول» یا« سنکا» وجود دارد در نتیجه تفکرات خودش است. دوم این که بگوییم مقام «شکسپیر» پایین تر از «دانته» است. در حقیقت نه« شکسپیر» و نه« دانته» هیچ یک بطور واقع فکر نکرده اند . کار آن ها این نبوده است. ارزش نسبی فکری که در عهد آن ها متداول بوده است یعنی ارزش مطالبی که هرکدام مجبور بودند برای بیان احساسات خود پیروی از آن ها کنند حایز اهمیت نیست و مقام «دانته» را بالاتر نمی برد و نمی رساند که می توانیم از« دانته» بیش از «شکسپیر» بیاموزیم. هر کاری که شاعر می کند ناشی از احساسات اوست. وقتی این نکته را پذیرفتیم میان «شکسپیر» و« دانته »فرقی نمی بینیم . ناسزا گویی «دانته» و کینه ی شخصی او که گاهی آنها را در لفافه ی پیش بینی ها و شکایت هایی که در تورات آمده بیان داشته است ، دلتنگی او برای موطن اش ، تاسف خوردن شدید برای سعادت گذشته اش یا برای آن چه وقتی از میان رفت ، به نظر سعادت می آید و کوشش دلیرانه ی او برای به وجود آوردن چیزی جاودان و مقدس از احساسات حیوانی و شخصی خودش ( مانند آن چه در کتاب زندگی نو آورده است ) همه ی این ها را میتوان در« شکسپیر» یافت. «شکسپیر» هم با همان دشواری که زندگی شاعران را تشکیل می دهد دست به گریبان بوده است. یعنی می خواسته است تلاطمات درونی و شخصی خود را به صورت چیزی زیبا و شگفت انگیز و جهانی و غیر شخصی درآورد. خشم دانته علیه شهرهای فلورانس و پیس توا یا چیزهای دیگر، نومیدی« شکسپیر» و طغیان شدید بدبینی او نسبت به همه چیز، تمام این ها فقط کوشش های عظیمی است به منظور تغییر شکل دادن شکل های شخصی و نومیدیها هنگامی که شاعر بزرگی درباره ی خود شعر می گوید ،عصر خود را وصف می کند بنابراین«دانته» بی آن که واقف باشد بانگ قرن سیزدهم است و «شکسپیر» بدون آن که خود بداند، نماینده ی پایان قرن شانزدهم که مرحله ی قاطعی است در تاریخ.

 شعر

هر گاه «شکسپیر» با فلسفه ای بهتر آثار خود را به وجود می آورد اشعار او به پایه اشعاری که سروده است نمی رسید . تنها کار او این بود که شدیدترین احساسات زمان خود را همچنان که درباره ی آن فکر می شد بیان کند.

شعر را نمی توان جانشین فلسفه، علوم الهی یا مذهب کرد زیرا شعر هدف دیگری دارد. ولی چون این هدف عقلی نیست و متکی بر احساسات است نمی توان آن را چنان که باید و شاید با اصطلاحات عقلی بیان کرد می توان گفت شعر به طور شگفتی به ما آرامش می دهد .


تی . اس . الیوت /  ترجمه :  اسماعیل دولتشاهی

تنظیم : بخش ادبیات تبیان